ندای هرمزگان- عباس فضلی
در همان آغاز یادآوری یک نکته ی اساسی، ضروری است و آن اینکه مرادم از سبک نوشتن، تلاش یک نویسنده برای به قلم در آوردن معانی، مفاهیم و واژگانی است که در ذهن و زبان او جاری است و به حسب مورد در معرض دید خوانندگان و مخاطبان قرار میگیرد. نه اینکه با استفاده از روش پیشینیان و در چارچوب اصول و قواعد خاصی که در کتب سبک شناسی آمده است به نوشتن دست می یازد و در پایبندی به آن اصول حساس باشد.
ارنست همینگوی در مصاحبه ای مفصل که پاریس ریویو با او داشته است بهره وری از سبک گذشتگان را نوعی خام دستی و تقلید قلمداد میکند. وقتی مصاحبه کننده از او میپرسد، میتوانید بگویید چه اندازه جد و جهد اندیشیده صرف تکامل سبک ویژه ی شما شد؟ میگوید: این پرسش درازمدت فرساینده ای است و اگر یکی دو روزی وقت صرف پاسخش کنید؛ چنان به خجلت می افتید که نمیتوانید چیزی بنویسید. شاید بتوان گفت که آنچه را غیرحرفهایها سبک می نامند، معمولا تنها و تنها خام دستی گریزناپذیر کوششهای نخست پدید آوردن چیزی است که بیش از این کسی پدید نیاورده. هیچ اثر کلاسیکی تقریباً شبیه آثار کلاسیک پیشینیان نیست. مردم ابتدا فقط ناهنجاری ها را می توانند ببینند. اینها در این مرحله چندان محسوس نیستند. وقتی بیشتر به چشم آمدند مردم تصور می کنند این ناهنجاری ها سبک اند. و بسیاری به تقلید می پردازند. این مایه تأسف هست.(پاریس ریویو، ش 18، 1958 به نقل از ضمیمه مهرنامه شماره 5، مهرماه 1389)
از جملات فوق استنباط میشود که سبک نوشتن تعریف ناشدنی است و هر فردی به حسب ذوق و استعداد خاص خود، به نگارش دست میزند. چنان که همینکوی اشاره میکند هیچ اثر کلاسیک امروزی چون کلاسیک پیشینیان نیست. یعنی هر کس به سبک خود مینویسد و استفاده از تجارب دیگران امری مطلوب و مفید است اما نباید این امر موجب تقلید شود. چرا که هر نویسنده، در یک زمان و مکان خاص و با توجه به شرایط فکری و ذهنی خود نوشتن را تجربه می کند و تمام این موارد و مفاهیم، همواره در حال تغییر و سیالیت است. از این رو شباهتی به هم ندارند و تحت شرایط جدید و عناصر نو دچار دگرگونی می شود. ذکر این مقدمه برای این بود که دریابیم هر فردی، سبک خاص خود را دارد و تا حدودی می تواند از روش پیشینیان اقتباس کند. بنابراین نوشتن پیرامون سبک دیگران برای بازیابی و ارزیابی از شیوه ای است که نویسندگان استفاده میکنند و فرد در جهت تعدیل و تلطیف نوشتار خود از آن بهره می گیرد.
اتفاقا یادآوری و آموزش سبک دیگر نویسندگان برای گریز از تقلید و دریافت سبکی متفاوت از دیگران است هرچند میتواند تلفیقی از روش های آنها باشد و تلفیق، تقلید محسوب نمیشود. تلاش نویسنده ی این سطور در برجسته کردن سبک های نوشتن با همین رویکرد صورت میگیرد. چون نوشتن مانند دیگر امور در خلاء ظهور نمی یابد و نیازمند آگاهی پیرامون شیوههای نوشتن است و این مهم جز در پرتو مطالعه ی شیوه های مختلف نوشتن و مطالبه ی یک سبک خاص به انجام نمی رسد.
تنوع و تکثر در سبک نوشتن، محصول محیط های متفاوت و شیوههای مختلف است و همین امر خوانندگان و مخاطبان را در پذیرش و استقبال از یک متن کمک می کند و چنان که پیش از این در یادداشتی خواندن را گریز از تقلید دانسته ام، سخت معتقدم که نوشتن هم نوعی گریز از تقلید است. پس ما با فراگیری و یادآوری سبک های دیگران در حقیقت جایگاه نوشتاری خود را در این بازار پرآشوب درمی یابیم و درصد ارتقاء کیفیت نوشته های خود برمی آییم.
ارنست همینگوی(1961-1899) از راه روزنامهنگاری برای گذران زندگی شروع به نوشتن کرد. پس از جنگ جهانی اول در اروپا سکونت گزید و در سال 1945 جایزه ی نوبل ادبیات را برد. همینگوی در حومه ی شیکاگو به دنیا آمد. و به صورت مهاجر در پاریس می زیست. نخستین اثرش که چاپ شد در زمان ما(1925) و سپس وداع با اسلحه(1929) به شهرتش رساند و صدای نیرومند جدیدی را در ادبیات آمریکا نوید داد. آثار غیرداستانی همینگوی، از جمله مرگ در بعد از ظهر(1932) سرگذشت زندگی پرماجرای نویسنده است در صحنه های نبرد و میدان های گاوبازی اروپا تا شکارگاه های آفریقا و ماهی گیری در آبهای کارائیب. آخرین رمان کامل او پیرمرد و دریا در 1945 منتشر شد.(جورج پلیمتون)
در گفتگوی مفصلی که پاریس ریویو با او داشته است از تجارب نوشتن سخن گفته است. در آغاز می گوید: ساعت هایی که سرگرم نوشتن هستم، برایم خیلی لذت بخش است. هنگامی که کتاب یا داستانی در دست نوشتن دارم هر روز بامداد هر چه زودتر پس از روشن شدن هوا شروع به کار می کنم…آنچه را قبلا نوشته ام می خوانم و چون همیشه جایی قلم زمین می گذارم که می دانم بعدش چه میشود، از همانجا ادامه میدهم، می نویسم تا به جایی می رسم که هنوز رمقی باقی مانده است و می دانم سپس چه اتفاق میافتد پس می ایستم و به زندگی می پردازم تا روز بعد که دوباره سراغش میروم.
شاید این حالت، تجربه ی مشترک تمام رماننویسان باشد اما نکته ی قابل تأمل این است که نوشتن نیازمند یک حس خوب و لذتی درونی است اما انتخاب بامداد یا شامگاه به حسب وضعیت جسمانی و روحی فرد متفاوت است. مثلا مارکز شب ها به نوشتن می پرداخت.
وی ادامه میدهد: نوشته ی روز پیش را پیوسته بازنویسی می کنم. وقتی مطلب به پایان رسید هم طبعا دوباره حک و اصلاح میشود. فرصت دیگر برای بازبینی هنگامی است که دیگری آن را ماشین میکند و شما متن تر و تمیز شده را می بینید. آخرین فرصت موقع غلط گیری است و چه خوب که این فرصت های گوناگون وجود دارد… بازخوانی، نویسنده را به نقطه ای می رساند که باید ادامه دهد. یعنی می فهمد که از این بهتر از عهده اش بر نمی آید… پایان وداع با اسلحه را سی و نه بار بازنویسی کردم تا راضی شدم.
من خودم کابوس دارم و از کابوس های دیگران هم باخبرم ولی نویسنده اجباری ندارد آنها را به قلم آورد. آنچه را می دانید و حذف می کنید، همچنان با خود دارید و این در نوشته و کیفیت نوشته به چشم می آید. وقتی نویسنده چیزهایی را که نمی داند از قلم می اندازد، اینها همچون سوراخ هایی در نوشته آشکار می شود.
البته همینگوی به دشواری نوشتن آگاه هست. از این رو می گوید: کتاب نوشتن و داستان گفتن به اندازه ی کافی دشوار هست تا چه رسد که آنچه را نوشته ای شرح هم بدهی. گدشته از این شارحان را از نان خوردن می اندازی.
هیچ وقت از خاطرم نمی رود وقتی که یکی از دوستان گفت: من حاضرم پیرامون یک موضوع دو ساعت سخنرانی کنم ولی دو خط هم نمیتوانم درباره ی آن بنویسم!! در پاسخ گفتم: بله پدیده ی نوشتن هر چند لذت بخش است اما کاری بسیار سخت و طاقت فرساست. معمولاً نویسندگان هم از شیرینی نگارش سخن میگویند و هم از تلخی آن. همینگوی در طول مصاحبه به این دو عنصر اشاره کرده است. اما آنچه دشواری نوشتن را آسان می کند عشق به آن است که با ممارست و تمرین زیاد به دست می آید. به قول همینگوی بهترین نوشته ی هر فرد بیتردید زمانی بهتر به قلم می آید که عاشق است…. در هر حال، علم و معرفت، مسئولیت هر چه بیشتر از نویسنده می طلبد و این نویسندگی را دشوارتر می کند. تلاش برای نگارش، چیزی با ارزش، ماندگار و کار تمام وقت است…. وقتی نوشتن گناه بزرگ و برترین لذت شما باشد، تنها مرگ می تواند سد راه آن شود. ولو فقط چند ساعت از روز عملا صرف نوشتن شود.
در جای دیگر میگوید: بر این باورم که نویسنده اصلاً خوب نیست درباره اینکه چگونه می نویسد، سخن بگوید. نویسنده می نویسد که با چشم خوانده شود و به طول و تفصیل یا رساله و گفتار نیاز ندارد. تردید نکنید که همواره خیلی بیش از آنچه در قرائت نخست به دیده میآید، در آنجا وجود دارد ولی از حوزه ی مسئولیت نویسنده بیرون است که تشریح کند یا در دشت و صحرای ناهموار کار خود «سیاحت در معیت راهنما « ترتیب دهد. در نشست و برخاست با همکاران، شخص معمولاً راجع به کتاب های نویسندگان دیگر گپ میزند. هر چه نویسنده بهتر، در باره ی نوشته ی خود کمتر سخن می گوید.
نکته ی اساسی دیگر اینکه نوشتن در تنهایی رخ میدهد و فرد وقتی که تنهاست، بهتر می تواند تمرکز کند و بنویسد. از این رو همینگوی می گوید: من هر گاه که مردم تنهایم بگذارند، مزاحم نشوند، می توانم بنویسم. در نویسندگی هر چه بیشتر پیش می روید، تنهاتر میشوید. بیشتر دوستان دیرین تان می میرند. دیگران نقل مکان می کنند. آنها را به ندرت می بینید ولی به یکدیگر نامه می نویسید. و تماس را ادامه می دهید… با این همه تنهایید چون این حالتی که باید کار کنید و فرصت کار کردن منظم کم و کمتر می شود و اگر فرصتی باقی مانده هدر رود، حس می کنید مرتکب گناه شده اید. گناهی نابخشودنی.
وقتی این عبارات همینگوی را نقل می کنم، احساسم این است که خودم دارم نگارش می کنم و یا او دارد حال و هوای مرا توضیح می دهد. برای اثبات این ادعا مطلبی که در مقدمه ی کتاب « زیستن در نوشتن» قلمی کرده بودم، یادآور می شوم
«یادداشتها و خاطرات نه فقط یادآور گذشته است بلکه حضور دیگران در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را نیز در ذهن متبادر می کند.
خصوصا هنگامی که فرد متوجه می شود، دوستان دوران کودکی و جوانی اش
یا بسان او موهای سفید بر چهره شان نشسته و یا از دیده ها غایب گشته و در دیاری دیگر زندگی می کنند و یا برای همیشه پرونده ی این جهانی شان بسته و به دنیای ابدی پیوسته اند.بنابراین لحظه ای احساس تنهایی می کند و برای پر کردن آن لحظات به خاطرات پناه می برد.» چه قدر زیباست تداعی معانی.
وقتی خبرنگار از او می پرسد: چه کسانی را نیاکان ادبی خود می دانید، آنهایی که بیش از همه به شما آموختند؟ پاسخ می دهد: مارک تواین، فلوبر، استاندل، باخ، تورگینف، چخوف، اندرو مارول، جان دان، کیپلینگ خوب، تورو، کاپتین مربات، شکسپیر، موتسارت، کو دو، دانته، ویرژیل، تینتورتو، هیترنوموس بوش، بروگل، پاینتیر، گویا، جوتو، سزان، ونگوگ، گوگن، سان خوئان دلا کروز، گونگورا.. یک روز طول می کشد که همه ی آنها را به یاد آورم و آن وقت چنین می نماید که می خواهم در عین بی فضلی، اظهار فضل کنم. به جای آنکه بکوشم نام تمام کسانی را به یاد آورم که بر زندگی و کارم تأثیر گذاشته اند. این سؤال کهنه ابلهانه نیست. سؤالی بسیار خوب ولی جدی و نیازمند وجدان آزمایی است. نام نقاشان را بردم یا شروع کردم به بردن، زیرا از نقاشان نیز به اندازه نویسندگان آموخته ام. لابد می پرسید چگونه؟ یک روز دیگر طول می کشد تا توضیح دهم. آنچه از آهنگسازان و از بررسی همسازی و ترکیب نغمه ها(کنترپوان) می آموزیم که گفتن ندارد، بدیهی است.
ارنست همینگوی در این پاسخ دوبار جمله ی « یک روز طول می کشد» را به کار می گیرد. او خود را مدیون انسان های زیادی می داند که به مطالعه ی آثار آنها پرداخته و در نوشتن داستان از آنها بهره گرفته است. از طرفی نقاشان و موسیقیدانان را در ردیف نویسندگان نام می برد چون به خوبی دریافته است که نت های موسیقی و تصویرها هم نوعی متن محسوب می گردند. البته در علم هرمنوتیک متن معنای وسیعی دارد که شامل هنرهای تجسمی، عکاسی، نقاشی و موسیقی نیز می شود.
آشنایی با این همه مؤلف و موسیقی دان و نقاش حاصل تلاش جدی او در مطالعه و مشاهده است. چنان که در پاسخ به این پرسش که اوقاتی که نمی نویسید، پیوسته مشاهده گرید، در پی چیزی هستید که بتوان به کار برد؟ می گوید: حتما نویسنده اگر دست از مشاهده بردارد فاتحه اش خوانده شده است. ولی لازم نیست که آگاهانه به مشاهده بپردازد یا فکر کند چگونه به درد خواهد خورد. این طور برخورد شاید در اوایل کار مصداق داشته باشد ولی بعد هر چه می بیند به گنجینه ی بزرگ چیزهایی افزوده می شود که می داند یا مشاهده کرده است. اگر بخواهید بدانید من همیشه می کوشم بنابر اصل یخ های شناور بنویسم. کوه یخ یک هشتمش پدیدار است و هفت هشتمش زیر آب. هر چه می دانید می توانید از قلم بیندازید، این عمل صرفا کوه یخ تان را نیرو
می بخشد.
در پایان اظهار می دارد: من دائم کتاب می خوانم هر چه به دستم برسد. خود را جیره بندی می کنم تا همیشه ذخیره داشته باشم…. هر سال شکسپیر می خوانم، لیرشاه را همیشه. خواندن این کتاب آدم را سر حال می آورد. و بعد به دیگران توصیه می کند آنچه به قلم من می نشیند برای لذت خواندن بخوانید. هر چیز دیگر در آن بیابید، معیاری است از آنچه خودتان به خواندن آورده اید.