1) تردید نکنید که هر خواندنی، مطالعه محسوب نمیشود. کسی که کتابی را جهت فراگیری دانشی یا هنری می خواند، در حقیقت دارد آموزش می بیند. بنابراین تمام دانش آموزان و دانشجویان حتی اساتید و معلمان از دایره ی تعریف مطالعه خارج می شوند. اگر فردی داستانی را از باب سرگرمی و گذراندن اوقات فراغت میخواند، باز هم مطالعه نمی کند. بر این گروه بیافزاییم کسانی که قرآن و ادعیه را جهت رسیدن به پاداش دنیوی یا اخروی قرائت می کنند، باز هم اهل مطالعه نیستند.
تنها کسی که برای درک یک مفهوم یا دریافت موضوعی برای رسیدن به یک معنایی به کتابها یا منابع مراجعه میکند، در حال مطالعه است. از باب نمونه کسی که برای پاسخ به این پرسش که آیا متون مانده از نویسندگان همتراز با تجربههای زیسته ی آنهاست؟ به کتاب هایی چون «شعر و تجربه» اثر ویلهلم دیلتای با ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی
و « هنر و تجربه» نوشته ی جان دیویی با ترجمه ی مسعود علیا و «روایت سر دلبران» دکتر قدرت الله طاهری مراجعه کند، در حقیقت عمل او مطالعه محسوب میشود. بنابراین باید بدانیم که تعریف مطالعه بسیار محدود و خاص است و هر خواندنی را شامل نمی شود. پس اینکه میگویند: هر ایرانی در سال یک دقیقه مطالعه میکند، تعجب نکنید
2) برای رفع تردید و تعجب، تبیین تفاوت ماهوی بین مطالعه و درس خواندن ضروری است. با اندک تسامح منطقی می توان گفت: درس خواندن مطلوب بالغیر است و مطالعه مطلوب بالذات. یعنی ما درس می خوانیم تا نمره ای کسب کنیم و پس از فراغت از تحصیل، از قبل آن به شغلی دسترسی پیدا کنیم ولی مطالعه می کنیم تا مطلبی را درک کنیم. و به یکی از مجهولات ذهنی خود پاسخی درخور بدهیم. البته گاه در حین درس به آموختنی نیز دسترسی پیدا می کنیم اما باز هدف اصلی امتحان دادن و پذیرش است. از طرفی در مطالعه نوعی دغدغه ی درونی وجود دارد ولی در درس خواندن انگیزش بیرونی است که منجر به انتخاب شغل و پست می شود. عطش مطالعه به انگیزه های فردی و خاص برمی گردد. یعنی فرد نمی خواهد مطلبی را بداند بلکه می خواهد به کنه آن پی ببرد(بفهمد) لذا هر چه فرد بیشتر مطالعه می کند عطش او هم بیشتر می شود. بنابراین کسانی که برای رفع نیازهای زندگی خود درس می خوانند، اهل مطالعه نیستند.
3) چنان که در تعریف مطالعه آمد، هدف از مطالعه دریافت یک معنا پس از بررسی متون است. حال اگر این معنا دخل و تصرفی در زندگی ما داشته و ما را در پیمودن مسیر زندگی راهنما باشد و به کشف یک معنا یا جعل آن کمک کند، مفید است. در حقیقت با مطالعه کردن به زندگی خود کیفیت داده ایم. مطالعه کردن باید منجر به درک معنایی از زندگی شود. به تعبیر دیگر دریافت معانی برای ارتقاء سطح کیفی زندگی است. ما مطالعه میکنیم تا به زندگی بهتری برسیم. به تعبیر مونتنی، مطالعه مرا در خلوت خود تسلی می بخشد. مرا از سنگینی بطالت اندوهبار آزاد می کند و در هر زمانی، می تواند مرا از مصاحبت های کسالت بار خلاص کند. هر زمان که درد خیلی کشنده و شدید نباشد، مطالعه چاقوی درد را کند می کند. برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده صرفا نیاز دارم به کتاب ها پناه ببرم(مقالات، مونتنی به نقل از تسلی بخشی های فلسفه ص 137)
البته گاه مطالعات منجر به تدوین یک کتاب یا نوشته ای هم میشود و گاه صرفاً در زندگی فرد اثرگذار است و دیگران با مرور زندگی فرد، متوجه تحول او میشوند. بازخورد مطالعه را باید در زندگی احساس کرد. انبوه و انباشت معانی، اولین اثرش بر زندگی فردی است. به تعبیر دیگر فرد متوجه میشود که خودتر شده و به من های مختلف وجودی خود پی برده است. زیستن در پرتو مطالعه منجر به تغییر دائمی و تحول بنیادی شخص می گردد. از این رو زندگی شخصیت های بزرگ، حداقل به دو دوره ی متقدم و متأخر قابل تقسیم است. همین امر نشان میدهد که آنان در پی تغییر خود بوده اند و به دریافت متفاوتی نائل آمده اند.
4) اصل در مطالعه این است که از یک امر تاریک و پنهان شروع شود و به قول هرمنوتیکرها انسان با نوعی سوء فهم مواجه گردد. همین سوء فهم ها آغاز فهم و درک معنا است. طبیعتا اگر کسی تصور کند همه چیز را می داند و برای او ابهامی وجود ندارد، پس دچار سوء فهم نمی شود که نیاز به مطالعه پیدا کند. حال آن که ما همواره در می یابیم که هستی پر از رمز و راز است و رازگشایی امری مطلوب. کتابی که شما را با چالش مواجه کند، سطح اش از شما بالاتر است در نتیجه اگر کوشش کنید با کلنجار رفتن با مطالبش از آن سر دربیاورید، شما را بالا می کشد تا بالاخره همسطح و همتراز خودش کند. به این شرط که به صورت یک خواننده ی فعال با آن درگیر شوید و پا پس نکشید. خواندن برای فهمیدن وقتی به ثمر می نشیند که اولا نابرابری در فهم در باره ی موضوع کتاب، بین نویسنده و خواننده وجود داشته باشد و ثانیا خواننده بتواند به طور کامل یا تا حدودی بر این نابرابری غلبه کند. بنابراین اگر موقع خواندن یک کتاب متوجه بدفهمی خود شدید یعنی در حال ارتقاء سطح دانش خود هستید.
به قول کافکا، آدم باید کتاب هایی بخواند که گازش می گیرند و نیشش می زنند. اگر کتابی که می خوانیم مثل یک مشت نخورد به جمجمه مان و بیدارمان نکند، پس چرا می خوانیمش؟ که به قول تو حالمان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که می شود خوشحال بود. تازه لازم باشد خودمان می توانیم از این کتاب هایی بنویسیم که حالمان را خوش می کند. اما نیاز به کتابخانه، نیاز به کتاب هایی داریم که مثل یک ناخوشحالی سخت دردناک متأثرمان کند. مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم دور از همه ی آدم ها. مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تیری باشد برای دریای یخ زده ی درونمان(از کتاب نامه به پدرص 89)
5) یکی از تجربههای خواندن این است که متن مانند جاده است. فراز و نشیب دارد. خواننده گاه احساس می کند در میانه ی نخلستان و گلستان میگذرد. گاهی هم تصور می کند به پیچی رسیده و یا در حال عبور از تونل است. یعنی توقع نداشته باشید یک متن هر چه باشد فلسفی، ادبی، اجتماعی یا تاریخی، خواندنش یکسان پیش میرود. گاه متأثر از عوامل فیزیکی پیرامون است و گاه ناشی از حالات درونی فرد کتابخوان. آنجا که متن سنگین پیش میرود، معلوم می شود عاملی از بیرون یا درون، مانع از ادامه راه یا سبب کندی آن شده است. مواقعی هم به سرعت پیش می رود بدون هیچ دست اندازی.
مهمترین حالت مطالعه این است که فرد در حین خواندن یک کتاب، به عمق گفته ای از زبان نویسنده یا نقل قول از شخصیت دیگری پی ببرد و به وجد آید. حالتی که باید آن را پاس داشت و در گسترش آن کوشید. فکر و اندیشه با همین محور میدرخشد
و رشد میکند.