« رویکرد هرمنوتیکی به مطالعه با روش پدیدارشناسی از نگاه پل ریکور» عنوانی است که برای بحث انتخاب کرده ام. شاید در بدو نظر این مفاهیم و واژگان برای شما نامفهوم و مبهم باشند. اما وقتی در روند بحث قرار می گیرید آرام آرام یخ ابهام واژگان آب شده و مفاهیم موضوع، چهره ی خود را نمایان می سازند. واکنشی که از سوی مخاطب یا خواننده در حوزه ی سخن یا مطالعه ی یک متن رخ می دهد و با مکانیسمی به فرجام فهم می رسد، هرمنوتیک گویند. پیچیدگی یک مسأله، نوعی التفات و توجه را در ذهن شنونده یا خواننده بیدار می کند و به ناچار برای ارضای این اقتضا و التفات، به بازخوانی متن می پردازد تا از آن ابهام زدایی کند. آدمی تا با زمختی و فربهی یک پدیده ی فکری مواجه نشود و به حلاجی آن نپردازد، به فهم درستی از آن نمی رسد. کارکرد هرمنوتیک تکامل دادن نظریه ی کنش خواندن است. (زندگی در دنیای متن ص 24) مسأله ی هرمنوتیک جایی آشکار می شود که حرکتی از بدفهمی به سوی فهم بهتر وجود داشته باشد.(همان ص 122)
در هر صورت، برای این که مفاهیم عنوان بحث، قابل فهم شوند و معنایی شکل بگیرد، شما نیازمند این هستید که در جریان روند آن قرار گرفته و به برداشتی از سخن دست یابید و برای درک بهتر و عمیق تر، خود به مطالعه پیرامون موضوع مطروحه همت گمارید. هرمنوتیک بیان این نکته است که برای درک یک متن، شما محتاج زندگی کردن با آن هستید.
نکته ی قابل ذکر این که باید بین مفهوم دانش و بینش تفکیک قائل شد. ما در تبیین علوم طبیعی از روش تجربی (دانش) بهره می گیریم اما برای کشف و توجیه گزاره ها در علوم انسانی نیازمند روش هرمنوتیکی(بینش) هستیم. به قول مولوی هر که در خلوت به بینش یافت راه او زدانش ها نجوید دستگاه (مثنوی3/3856)
ژان کلود کریر می گوید: دانش در ذهنمان انباشت می شود ولی شناخت تبدیل دانش است به تجربه ای از زندگی. بنابراین شاید بهتر باشد که وظیفه ی دانش را که مدام در حال نو شدن است به دستگاه ها بسپاریم و حواس خود را به شناخت معطوف کنیم(از کتاب رهایی نداریم ص 82) پرواضح است که مفهوم دستگاه در بیت مولانا به جایگاه اخلاقی فرد برمی گردد ولی در بیان کریر، وسائل فنی و آزمایشگاهی مراد است.
در مطالعه کردن آنچه مهم است شناخت و بینش است نه دانش. به قول ژان کلود کریر در جهان امروز می توان دانش ها را به دستگاه ها حواله داد و خود به دنبال بینش بود. یعنی حواس خود را به شناخت ها معطوف کنیم. هدف اصلی در بحث این است که چگونه می توان از دانش به شناخت در مطالعه دسترسی پیدا کرد. ساده ترین مواجه با این مسأله درس های دانشگاهی است که از نوع اول است ولی مطالعه کتب غیر درسی از جنس دوم است. یعنی اندیشه ی آدمی معطوف به اراده می شود فرد خودش می خواهد متوجه مطلبی شود نه این که استاد از او می خواهد. چون دانش اندوزی وسائط دیگری هم دارد و از راه های مختلف می توان بدان دست یافت اما شناخت و بینش یک حیث التفاتی و پدیدارشناسانه است. روحیه ی متفاوتی را طلب می کند انسان باید شخصا آن را تجربه کند. دو شخصیت بزرگ روزگار ما دکتر شریعتی و دکتر توسلی هر دو خراسانی و در یک کلاس جامعه شناسی دانشگاه سوربن فرانسه نشسته اند ولی شریعتی اهل درد می شود و توسلی اهل درس. یکی در دانش ماندگار می شود و دیگری به بینش راه می یابد و فریاد می زند.
تأثیرگذاری شخصیت ها مرهون تحولات در بینش خود و دیگران است نه محصول دانش ها. در بینش نوعی تحرک و تحول شکل می گیرد اما دانش توضیح و تفسیر یک پدیده است و در آن تحول و تکاملی نیست. هر چند دانش پایه بینش است ولی ماندن در آن مطلوب نیست. شریعتی از ماسینیون بیشتر از گورویچ درس می آموزد چون گورویچ فقط درس جامعه شناسی می دهد اما لویی ماسینیون درد جامعه را نیز بازگو می کند.
ماسینیون با این که یک مسیحی فرانسوی است اما در باره ی حلاج عارف هم تحقیق و تفحص می کند و درباره ی حضرت زهرا(ع) و سلمان فارسی هم کتاب می نویسد به همین خاطر شریعتی شیفته ی او می شود چنان که هانری کربن دیگر شاگرد ماسینیون برجسته می شود و پیرامون عرفان اسلامی ایرانی دست به نگارش کتاب می زند و عرفان خسروانی را بر فلسفه ی یونانی ترجیح می دهد و ابن عربی شناس و سهروردی شناس می شود. بینش در پی درد و درمان به ظهور می رسد. نویسنده گمشده ای دارد و آن را در افرادی خاص جست و جو می کند. در حقیقت برای سیراب شدن اندیشه ی پرتلاطم خود تلاش می کند و از حاصل کوشش او دیگران هم بهره می گیرند. تفاوت دانشمند و فیلسوف و عارف همین است یکی در پی دانش و دیگری در پی بینش است. معنای دقیق مطالعه ی هرمنوتیکی به روش پدیدارشناسانه همین است که فرد گمشده ای دارد بنابراین به آموخته ها اکتفا نمی کند.
برای این که شما به درک بهتری از سخن یا متن برسید، باید به نیت مؤلف یا گوینده پی ببرید و برای دستیابی به قصد آن ها، ضروری است که زندگی اجتماعی و روان شناختی و تفردهای شان را واکاوی نمایید. تمام این ساز و کارها در نهایت منجر به درک جدید و یا بازتولید اندیشه ای می شود که مستقل از نیت متکلم یا مؤلف است. این فرایندِ ناشی از حیث التفاتی که ما را به درکی متفاوت از گفته یا نوشته ی دیگران می رساند، هرمنوتیک پدیدارشناسانه گویند.
با دانستن چیستی متن وعوامل فهم آن و ترابطی که بین متن و خواننده و نویسنده برقرار می شود، ما با جهان متن آشنا می شویم. از سوی دیگر درگیر شدن با متن، منجر به دور هرمنوتیکی بین مؤلف و مفسر می گردد که برآیند آن ساخت معنایی است که موجب سوق دادن متن به جهان ماست. و در نهایت ما در جهان متن زندگی می کنیم.
از نظر هرمنوتیکرها متن تنها آثار مکتوب را شامل نمی شود بلکه هر سخن و اثر هنری مانند نقاشی، سینما و موسیقی را در بر می گیرد.(راز متن ص 75) نوشتار مانند یک تابلوی نقاشی خاموش است و به سؤالات مخاطب خود هیچ پاسخی نمی دهد. نوشته نسبت به خواننده ی خود بی تفاوت است بر خلاف آنچه افلاطون می گفت که متن صامت است اما هرمنوتیکرها معتقدند می توان بین متن و خواننده گفتگویی برقرار کرد.(راز متن ص 81) پل ریکور می گوید: متن بر روی هر کس که می تواند بخواند، گشوده است و همگان می توانند خواننده ی بالقوه ی آن باشند پس در قیاس با بسته بودن مکالمه، متن گشوده است.(زندگی در دنیای متن ص 23)
اگر خواندن، برای سرگرمی باشد، چیزی نصیب انسان نمی شود. ما باید با مطالعه کردن یک کتاب، خود را در آن جستجو کنیم و از قبلِ همین بازیابی، زندگی خود را ترسیم نماییم. یعنی مطالعه نوعی پراکسیس و عمل است. پروست در زمان بازیافته می نویسد: خواننده هنگامی که کتابی می خواند، خواننده ی خویشتن است. هیچ من خودساخته ای پیش از خواندن وجود ندارد. کنش خواندن، من تازه می آفریند. هنگامی که
می خوانم استحقاق من بودن را با امکان شناخت این که این من کیست، مبادله می کنم و آنگاه من در کنش خواندن، خود را می یابم (زندگی در دنیای متن ص 40) افلاطون حق داشت که می گفت اندیشه در بهترین حالت مکالمه ای است با خویشتن.(همان ص119)
اومبرتو اکو می گوید: همه ی ما عمیقا تحت تأثیر کتاب هایی هستیم که نخوانده ایم.(از کتاب رهایی نداریم ص 247) معنای این گزاره این است که ما همواره نیازمند به مطالعه و افزایش آگاهی هستیم. البته در ادامه به رازگشایی این جمله می پردازد و می گوید: چطور ممکن است کتاب هایی که نخوانده ایم بشناسیم؟ 1- امواج از کتاب به سوی ما جریان می یابد. 2- گاه آنها را ورق زده ایم 3- در دیگر کتب، آن را خوانده ایم.(همان ص 248) رسالت هرمنوتیک، آشنا شدن با فرایند خواندن است. مثلا اگر دریابیم که متون دینی با رویکردی اسطوره شناسانه تنظیم شده است، گزاره ی «عیسی پسر خداست» رنگ می بازد و معنای جدیدی به خود می گیرد. هر چند تلاش خرد(لوگوس) برای سلطه بر میتوس(اسطوره) خود کوششی اسطوره ای است.(زندگی در دنیای متن ص 103) خواندن زایش معناست و تولد معنا یعنی هرمنوتیک.
ما می خواهیم عناصری که متنیت متن را مشخص و معین می کند، بشناسیم. هسته ی اصلی و مرکز ثقل هرمنوتیک مسأله ی جهان اثر و فرافکنده شدن خواننده به جهان متن توسط خود متن است. ما به عنوان خواننده ی متن معتبر در صدد این هستیم که خود را در متن بیابیم از این رو رومن رولان می گوید: ما کتاب نمی خوانیم بلکه خود را در کتاب می خوانیم. کسی که در پی افزایش جهان اش است به مطالعه ی بیشتری روی می آورد تا خود و جهان خود را گسترش دهد.
بنا براین وقتی ما گمشده ی ذهنی داریم، کتاب می خوانیم. مطالعه پاسخ به یک خواست درونی است. نویسندگان بزرگ پیش از آن که دغدغه ی آگاهی بخشی دیگران داشته باشند، خود عطش فهمیدن داشته اند. به قول ریکور مطالعه به مثابه ی شناخت خود یا خود- فهمی است.(عوامل فهم متن ص 91) باید از یک متن زمینه زدایی کرد و آن را مستقل از زمینه های روان شناختی و جامعه شناختی خواند. و یک زمینه زایی جدید برای متن با توجه به شرایط محیطی خود فراهم ساخت.(همان ص 94)