تئاتر آقاي سميعيان
مهدی عطایی دریایی/کارشناس ارشد کارگردانی تئاتر
قسمت هشتم:
از شیوه های استاد سمیعیان این بود که چون توانایی فنی بالایی داشت می توانست تا سه نمایش را با سه گروه نمایشی جدا از هم به صحنه آورد.
از طرفی با توجه به شرایط اجتماعی آن دوران وجود بیش از سه گروه نمایشی و فعال بودن گروههای تئاتری مدارس نشان از ریشه دار بودن این هنر فرهیخته در جامعه و مقبولیت آن در نزد خانواده های بندرعباسی داشته و دارد. گاهی که برخی بزرگان تئاتر ایران در خاطرات خود از مخالفت خانواده های شان با بازیگری روایت می کنند افتخار می کنم که نه خودم و نه هیچیک از دوستان هم نسل خودم حتا در متعصب ترین خانواده های مذهبی چنین محدودیت هایی وجود نداشته است. در بندرعباس نگاهی توام با اطمینان و اعتماد به تئاتر از سویی و شناخت از تئاتر بعنوان یک هنر بالنده و تعالی بخش از سویی دیگر موجب رونق گسترده ی آن در هرمزگان بوده است. وجود فرهگنیان و معلمان فرهیخته ای چون استاد معتمدی استاد حسین پریش استاد اسدالله جعفری و زنده یاد ابراهیم نیکرو در بندرعباس ، و معلمینی مانند استاد رضایی استاد سماوی و زنده یاد برادرش در میناب بر اعتماد بیشتر خانواده ها به تئاتر افزوده بود. مهم تر اینکه نسل دوم تئاتر هرمزگان نیز توسط کسانی ادامه یافت که بیشتر آنان فرهنگی و معلم بودند. زنده یاد جهانگیر بابایی زنده یاد احمد حبیب زاده زنده یاد عبدالله بیژنی زنده یاد محمد ضعیفی زنده یاد احمد لشکری جناب استاد قویدل ، استاد موحدی و اینجانب از زمره معلمان و فرهنگیانی هستند که تئاتر را به عنوان هنری فرهیخته با رسالتی جهانی و انسانی شناخته بودند.
از مخاطبین پر و پا قرص تئاتر در آن زمان می توان از خانواده ها نام برد. آنها شاهد هنر نمایی فرزندانشان بودند. که چگونه روایتگر و نمایشگر درد و رنج برخاسته از واقعیت جامعه خود هستند از این رو محتوای فرهنگی و انسانی و آزاد منشی هنر آنها را می ستودند. و بر پایداری در همین مسیر در ضمن مراقبت ،تاکید می ورزیدند.
بیش از خانواده ها استاد سمیعیان به دلیل تفکرات آوانگارد و پیشرفته و نگاهی انسانی که به تئاتر داشت نمایشنامه هایی می نوشت یا اجرا می کرد که وضعیت موجود را نقد می کرد و اعتراضات سیاسی و اجتماعی را بر می انگیخت.
یکی از نمایش هایی که استاد سمیعیان با گروهی دیگر که استاد قویدل و زنده یاد علی حبیب زاده و زنده یاد ولی عباسی و پزشکیان در آن بازی می کردند و کمی زودتر از خانه ی بارانی در بهمن ماه 53 اجرا شد. نمایش *دنیای مطبوعاتی آقای اسراری نوشته ی بهرام بیضایی بود. که سمیعیان با تلاش فراوان مجوز آن را گرفته بود. در آن زمان هم مانند امروز اغلب آثار استاد بیضایی ممنوع بود. به خصوص نمایش چهار صندوق او.
چهارصندوق نمایشنامهای دوپردهای از بهرام بیضایی است که سال ۱۳۴۶ نوشته شد و به چاپ رسید. نمایشی با مضمونی سیاسی که جز یکبار تا کنون در داخل کشور اجازه ی اجرای رسمی نداشته است مگر در کارگاههای آموزشی و محافل هنری. برخی معتقدند این نمایش سیاسیترین اثر بیضایی بهشمار میرود؛ چنانکه در پایان کتاب این جمله از وی نقل شدهاست: «اجرای چهار صندوق هر بار از صحنه پایین کشیده شد.» اما گروه تئاتر اگزیت توسط کارگردانی بنام مهرداد خامنه ای این نمایش را در 1394 با نام مترسک در تهران اجرا کرد. در نمایش چهار صندوق چهار شخصیت با رنگهای سرخ و زرد و سبز و سیاه نمادی از طبقات بازاری، روشنفکر، مذهبی و مردم میباشند، میکوشند تا برای رهایی از تهدیدهای احتمالی، مترسکی بسازند تا ایشان را در مقابل با هر خطری حفظ نمایند. آنها مترسک را کاملاً مجهز و مسلح میکنند. مترسک جان میگیرد و لب به سخن میگشاید. این امر در ابتدا باعث خشنودی هر چهار نفر آنها میگردد، غافل از این که مترسک رفته رفته بر اوضاع مسلط شده و در نهایت اندیشه های خود را بر محیط حاکم میسازد. مترسک آنها را مجبور میکند تا هر یک برای خود صندوقی بسازند تا آنها را در صندوقهایشان زندانی کرده و از یکدیگر جدا نگه دارد؛ ولی در ادامه آنها از صندوقهایشان خارج میشوند و تصمیم میگیرند تا علیه مترسک قیام کنند. اما در نهایت این تنها سیاه است که صندوق خود را میشکند تا رو در روی مترسک بایستد و در آخر او قربانی ترس سایرین میگردد.
استاد فاضلی نقل می کند :« در مهر ماه سال 57 استاد اسدالله جعفری تصمیم می گیرد نمایش چهار صندوق را به اتفاق او ، شکرالله رضایی و زنده یاد عبدالله جمعه پور در بندرعباس اجرا کنند. مدتی هم نمایش را تمرین می کنند اما یک روز استاد به آنها اطلاع می دهد مصلحت نیست این نمایش را کار کنیم و ممکن است برای ما ایجاد درد سر کند. پس از آن استاد جعفری نمایش در حضور باد بیضایی را با همین بازیگران برای جشنواره ی هنری کرمان آماده می کنند
در حضور باد هم مضمونی سیاسی داشت. این نمایش سه شخصیت داشت. مرد چاق و مرد دراز و میانجی. موضوع بحث آنها کشف آن علتی است که پیش از این موجب مرگ همه اهل دنیا شده است. در نتیجه اسلحه محکوم میشود. مرد چاق و مرد دراز بیرون سلاح های خود را در چاه میاندازند و تصمیم می گیرند تا پس از این با صلح و آرامش زندگی کنند اما هر یک از آنها برای تحقق صلح انسان دوستی و شرافت از دیگری سبقت می گیرد و ساز و کاری جدا گانه ارائه می دهد. که دیگری نمی پسندد و موافقت نمی کند. این مخالفت ها سبب می شود که نزاع دربگیرد و مرد چاق و مرد دراز، میانجی را با تفنگهایی بزرگتر از آن تفنگهای پیشین میکُشند. سپس همدیگر را میکشند در حضور باد» اثری است که سعی میکند با تمام پوچی محض موقعیت، از دل این بیمعنایی نوعی منطق را آشکار کند. از این رو می توان آن را در رده ی پوچ انگاری قلمداد کرد. که دایره وار آدمیان در ادوار گوناگون دایره وار خویی جز تکرار خود ندارند.
استاد فریدون فاضلی نقل می کند:«ما نمایش در حضور باد را به جشنواره ی هنری کرمان بردیم که همه ی رشته های هنری از جمله تئاتر هم با هم رقابت می کردند. اما قبل از اجرا ماموران ساواک آمدند و استاد جعفری را با خود بردند و ما را هم با گریم و لباس در یکی از اتاق ها زندانی کردند. روز بعد آقای جعفری که معلوم بود کتک خورده است نزد ما آمد و گفت بچه ها اجرا نمی کنیم و بر می گردیم بندرعباس.»
اما جناب فاضلی در سال 1370 نمایش دیگری از استاد بیضایی بنام ضیافت را با آقایان حسن بلوچی و حسن محمودی و بصورت گروهی در بندرعباس اجرا می کنند.
ضیافت داستان شبانی است که گلهاش را راهنمایی میکند اما در این مسیر دچار تعارضهایی میشود و برای عبور از مشکلاتش راهحلی را انتخاب میکند که نهتنها مشکلات وی را حل نکرده بلکه مشکلاتش بیشتر میشود.
اما طبق روایت آقای فاضلی آنها با کسب اجازه از استاد بیضایی این نمایش را با تغییراتی چند شب در بندرعباس اجرا کردند.
باری
زمستان سال 53 جناب سمیعیان تصمیم گرفته بود تا یکی از آثار قدرتمند استاد بیضایی را به صحنه آورد. نمایشی با نام دنیای مطبوعاتی آقای اسراری.
آقای اسراری، مدیرِ میانهسالِ هفتهنامهی ورشکسته ی ایران مصوّر، دنبال راهکاری برای نجات از این ورشکستگی است. کارهای مجلّه فراوان است. تلفن پیدرپی زنگ میزند و مصحّح و حسابدار و کارپرداز و مستخدم در رفتوآمدند. محمود شیرزاد حروفچینِ مجلّه که نویسنده توانایی است. به دفتر مدیر میآید و گله میکند که داستان او به نام برادر زاده ی جهانگیر اسراری چاپ شدهاست. مدیر از اینکه چنین مرد جوان و گمنامی توانسته چنان داستان زیبایی بنویسد شگفت زده می شود. و قول می دهد که در شماره ی بعد آن را به نام شیرزاد خودش چاپ کند. او پس از گفتگو با برادر زاده اش نقشه می کشند تا برای رونق گرفتن کسب و کار مجله هفتگی و خروج از بحران ورشکستگی به همین رویه ادامه دهند و داستان را همچنان با نام جهانگیر اسراری به چاپ رسانند.
و با دادن وعده و تطمیع و ترساندن حروفچین جوان صدای اعتراض اورا خاموش سازند..
شیرزاد ابتدا می پذیر و چک حق السکوت خود را از آقای اسراری دریافت می کند داستان های آقای شیرزاد بنام جهانگیر اسراری به چاپ می رسد ، مجله رونق می گیرد و به شهرت و معروفیت و تیراژ های بیشتر دست می یابد. اینجا است که شیر زاد تصمیم می گیرد افشاگری کند و داستان های خودرا در مجلات رقبای آقای اسراری به چاپ رساند اما مدیران سایر مجله ها و نشریات بر اساس قانون نا نوشته ای که همکارشان دارند. همکاری با شیرزاد را نمی پذیرند. این نام اسراری است که قیمت دارد. نه شیرزاد حروفچین. حتّی به او کار حروفچینی هم نمیدهند، که نکند الگوی بدی برای سایر کارکنان و کارگران نشریات باشد. . شیرزاد درمانده. شده زمین میخورد.
مدتی شیرزاد دست به قلم نمی برد و چیزی نمی نویسد در این مدت هم مجله ایران مصور رکود پیدا می کند و هم شیرزاد خودش که مادر پیر و برادر معلولی دچار فقر می گردد. و برادر زاده ی اسراری که تا به حال داستان ها بنام او چاپ می شد چاره ای ندارد اعلام کند پس از این تصمیم ندارد داستان بنویسد.
صحنه پایانی نمایش با رعد و برق و باران آغاز می شود.آقای اسراری و خانم و همکارانش در حال خروج از دفتر نشریه هستند تا به دیدن نمایشی که روی صحنه است بروند ولی در هنگام خروج شیرزاد خیس از باران در میانه ی درب پیدا میشود، شیرزاد حروفچین تسلیم شرایط اقتصادی و پارا پاگاندای اسراری شده و حال برای تامین معاش خانواده اش برگشته که در حروفچینی کار کند، و داستانش به نام جهانگیر اسراری به چاپ رسد. مدیر هم موافقت می کند.
این نمایش با بازی شگفت انگیز و قدرت مند زنده یاد علی حبیب زاده زنده. یاد ولی عباسی و همچنین استاد قویدل چندین شب در بندرعباس به صحنه رفت و از طرف مردم و نشریات آن دوران مورد استقبال قرار گرفت.
پس از اتمام دنیای مطبوعاتی ، استاد سمیعیان روی نمایش خانه ی بارانی متمرکز شد تا آن را برای اسفند 53 آماده کند. اما نه چندان دقیق به خاطر دارم چند شب مانده به اجرای خانه ی بارانی، شنیدیم یک گروه تئاتر بنام برکه به دعوت اداره ی فرهنگ و هنر استان ساحلی – هرمزگان فعلی – از تهران آمده اند و قرار است نمایشی بنام پاتوق را اجرا کنند.
چند روز بعد از طرف اداره ی فرهنگ از ما دعوت کردند که با این گروه تهرانی همکاری کنیم. آن زمان خانم روح انگیز پوستچی مدیر کل فرهنگ و هنر بود. من و محمد و حمید تصمیم گرفتیم برویم و در این نمایش بازی کنیم. قطعا ما را برای نقش اصلی که نمی خواستند چند بازیگر نوچه و سیاهی لشکر لازم داشتند. من رفتم ولی حمید و محمد لفت دادند و نیامدند. اما من چون فکر می کردم همان نمایش پاتوغ نوشته اسماعیل خلج است اعلام آمادگی کردم و در تمرین آنها حاضر شدم. می خواستم تجربه ای هم با یک گروه تهرانی داشته باشم. از من خواستند همان لباس باقرآقا را بپوشم و گریمورشان که خیلی هم ادعا داشت و بد اخلاق بود
مارا دقیقا مثل نمایش خانه بارنی گریم کرد و نقش من هم نوچه یکی از پهلوان ها بود. هیچ دیالوگی هم نداشتم. اینجا بود که متوجه شدم چه اشتباهی کرده ام. خبری از پاتوغ اسماعیل خلج نبود. نمایش ضعیفی بود که از تهران برای اجرای آن در شهرستان ها حمایت می شد. یک یا دو شب هم بیشتر اجرا نشد. ما این نمایش را در سالن سازمان زنان بندرعباس اجرا کردیم. و گروهی از مدیران کل و کارمندان و مسئولین ادارات از آن دیدن کردند.کارگردان نمایش پاتوغ زنده یاد شعاع الدین مصطفا زاده کارگردان و فیلمساز نام آشنای کشور بود که زمان شاه سریالی داش پالکی و حیات جاودید را کارگردانی کرده است.
یک روز بعد از اجرا که برای تمرین خانه ی بارانی رفته بودم. سمیعیان با لحنی پدرانه به من گفت:« اجرای شما را دیدم. چرا در همچین نمایش های ضعیفی بازی می کنید. هیچ وقت اجازه ندهید علاقه ی شما به تئاتر شما را از اهداف تئاتر منحرف کند. همیشه با کسانی کار کنید که به تئاتر به چشم یک هنری که بیان کننده ی درد و رنج و مشکلات کلی انسان هاست نگاه می کنن.» این سخن سمیعیان تا امروز در گوش و جان و حافظه ی من باقی مانده بعد حمید و محمد به من گفتند چرا در اجرای این نمایش شرکت نکردند. آنها با سمیعیان مشورت کرده بودند و استاد به آنها تلویحا گفته بود که عوامل این نمایش و گروه برکه کاری به تئاتر ندارند و فقط به دنبال پول هستند. البته من هم اگر در این نمایش بازی نمی کردم الان چنین سخنان ارزشمند و خاطره ی جاودانی از جناب سمیعیان نداشتم.
انسانی که هم تکنیک و فن تئاتر را به ما درست آموخت هم فهم تئاتر را امید آنکه هر کجا هست زنده و سلامت باشد.
ادامه دارد
9/١٠/99
بندرعباس