مهدی میرابی – نویسنده و روزنامهنگار
در این جهان سراسر تراژیک که جز خبرهای تکان دهنده و دلهره آور چیز دیگری به گوش نمیرسد افتتاح یک کتابفروشیِ (نیم بند و ترکیبی با نوشتافزار) در میناب جز خبرهای خوب این ایام به شمار میآید و بهانهای میشود تا در مورد وضعیت نابسامان کتاب و کتابخوانی یادداشتی به رشته تحریر درآورد. با وجود رکود همه جانبه، گرانی، بیپولی، ورشکستگی و بیکاری که کرونا و سوء مدیریت نقشی اساسی در ایجاد این ابربحرانها داشته اند پرسش اساسی و آنچه مایه نگرانیِ اهالی فرهنگ، هنر و به طور کلی افراد اهل مطالعه میشود این است که آیا سرمایهگذاری در این مسیر بهصرفه است و بازدهی دارد؟ آن هم در کشوری که سرانهی مطالعه مردمش حدود دو دقیقه است و تیراژ کتاب به مرز پانصد نسخه (برای یک جمعیت ۸۵ میلیون نفری) سقوط کرده است! تردیدی وجود ندارد که پاسخ پرسش منفی باشد. و حتی بیم آن میرود که پس از مدتی فعالیت، نمودار ارزیابیِ مالی یک کتابفروشی به مرز خنثی و نقطهی سربهسر نرسد و جز ضرر و زیان هیچ دستاورد دیگری نداشته باشد. طی سالهای اخیر تعداد کتابفروشی هایی که «فقط در تهران» جمعآوری شدند کم نبودند. متأسفانه دلیل عمدهای که شهرستانها و حتی بسیاری از مراکز استان از داشتن یک کتابفروشیِ محض تهی هستند همین است که استقبال نمیشود. یعنی مردم بابت کاری که به آن علاقه ندارند و اهمیت نمیدهند حاضر نیستند پول پرداخت کنند. هر چند اگر افراد علاقهای به کتاب ندارند میتوانند به آن اهمیت داده و ارزش قائل شوند و با تهیه و خرید کتاب «ذخیرهای معنوی» برای نوهها و نسلهای آینده خود بهجا بگذارند.
در بسیاری از شهرها کتابفروشیها با اصنافی نظیر نوشتافزار، کافه، مجسمه/بدلیجات و از این قبیل ادغام شده است تا زیان حاصل از رکود کتاب را جبران کنند و در موارد دیگر بعضی از کتابفروشی های تخصصی(درسی، دانشگاهی) بخش کوچکی از قفسههای خود را به کتابهای غیر درسی اختصاص میدهند. با این حال معضل عدم استقبال از کتاب عمیق تر از آن است که آن را به فقر، جامعهکم درآمد، گرانیِ کتاب، سانسور و از این قبیل ربط دهیم. زیرا بخش عظیمی از جمعیت مرفه که کوچکترین دغدغهی مالی ندارند و اوقات خود را بیهوده هدر میدهند همانقدر با ارزشهای معنوی و متعالیِ کتاب غریب و بیگانهاند که تحتانیترین قشر جامعه با آن ناآشناست!، قشری که محتاج نان شب است و از راه یارانه و بنگاههای خیریه شب را به صبح میرساند. دقیقاً وجه اشتراک این دو قشرِ متضاد پاشنه عاشیل ملتهای عقبمانده از دنیا است.
وقتی کتابفروشیِ ویستا در سعادتآباد تهران به علت ورشکستگی مالی تعطیل شد. صاحب آن – آقای کسرائیان – (عکاس سرشناس) بیانیهی دردمندانهای صادر کرد. بخشی از آن چنین بود. «… من نمیگویم بخاطر کتابفروش بلکه بهخاطر آینده فرزندانتان کتاب بخرید تا در آینده فرزندان بیسواد و دولتمردان نادان نداشته باشیم»
واقعیت همین است. زیرا آمارها نشان میدهد رابطه مستقیمی بین «عدم مطالعه» و «عقب ماندگی» وجود دارد. و برعکس در کشورهایی که سرانه بالای مطالعه وجود دارد درآمد، رفاه، آسایش، امنیت و دموکراسی هم برقرار است.
بر طبقه فرودست و دهکهای پایین درآمدی حرجی نیست، آنها عذرشان موجه است. اما اگر حتی درصد کمی از طبقهمرفه، متوسط و حقوقبگیر دولت بخشی از «درآمد» و «وقت» خود را به کتاب اختصاص دهند روزنههای امید به داشتن جامعه و آیندهای بهتر مهیا میشود و ویستاها برچیده و منحل نخواهند شد. به طور قطع افرادی که در این مسیر گام مینهند از عواقب و مخاطرات اقتصادی آن خوب آگاهند. اولویت آنها شاید نه کسب سود بلکه خدمت رسانی و آیندهنگری است. افراد اصلیِ حوزه نشر و کتاب به دنبال تقویت هدفیاند که این روزها پایههای آن سست شده و یکی پس از دیگری فرو میافتد.
کتاب کالایِ بسیار منحصر به فردیاست که در میان هزاران اقلام، مشابهاش وجود ندارد. محدود به زمان و ایام خاصی نیست و کاملاً مرتبط است. میتوان به هر بهانه یا بیدلیل برای خود و دیگران تهیه کرد و هدیه داد. از مُد نمیافتد. کهنه، تنگ و گشاد هم نمیشود. از راه داستان میتوان به دنیای پیچیده و اسرار آمیز زندگیِ آدمها راه یافت و بیهزینه کسب تجربه کرد. کتابفروشی مکانیاست که وقتی وارد آن میشویم گویی درب جهانی تازه به رویِ خود گشوده ایم. خورخه لوئیس بورخس نویسنده شهیر آرژانتینی در مورد اهمیت و جایگاه بالای کتاب نقلقول زیبایی دارد. او میگوید» همیشه تصور کرده ام که بهشت جایی شبیه به یک کتابخانه است»