نوشته ی: آلبرتو موراویا – ایتالیا
مترجمان: هاله ناظمی، اعظم رسولی،
مژگان مهرگان
اگر به خاطر قضیه مُد نبود، آقا و خانم ایندلیکاتو می توانستند کاملا با هم تفاهم داشته باشند . خانم ایندلیکاتوی زیبا و سختگیر که بیست سال از شوهرش جوان تر بود، می خواست به هر قیمتی کوچک ترین جزئیات مد زنانه را مو به مو دنبال کند. اما آقای ایندلیکاتو که مردی جدی و اُمل بود، هم به مخارجی که این بلندپروازی زنش به او تحمیل می کرد اعتراض داشت و هم به مسخرگی و تصنعی بودن دنیای مد.
به این ترتیب یا زیر بار پولی که خانم ایندلیکاتو می خواست نمی رفت، چون به نظرش لباس های سال قبل او می توانستند به درد سال بعد از آن هم بخورند، یا اگر هم میخواست پولی بدهد، با خرید مثلا کلاهی عجیب و غریب و یا دامنی پر زرق و برق که زنش انتخاب کرده بود، به شدت مخالفت می کرد.
او فریاد می زد:«ساده پوشی چیز خوبیه! ای بابا! تازه این قضیه هر فصل یه لباس چه معنایی داره؟ یه لباس نازک واسه تابستون و یه لباس کلفت واسه زمستون برات کافیه … تازه اونا رو هم نه یه فصل بلکه چند سال باید بپوشی!»
زنش جواب می داد:«آره جونم، یا این که مثل تو ، اونا رو پشت و روشون کنم و بپوشمشون.»
شوهرش می گفت:«چه عیبی داره؟ توی قرون وسطا لباسا از پدر به پسر به ارث می رسید.»
خانم می گفت:«هر دوره زمونه ای رسم و رسوم خودشو داره، تازه قرون وسطا دوره تاریک اندیشی بود.» شوهر کوتاه می آمد و می گفت:«حالا هرچی، من واسه این لباس بهت پول نمی دم.»
در آغاز ماه مارس خانم ایندلیکاتو، شماره بهاره یک مجله مد معروف خارجی را خرید و آن را با خود به خانه برد تا از روی آن مدلی انتخاب کند و عین آن را به خیاطش سفارش دهد. بعد از صبحانه، در حال ورق زدن مجله، به شوهرش گفت که این بار، سبک مد بهاره، کاملا تازگی دارد و نوآوری های بسیار زیبای آن می تواند بلافاصله آدم های عامی و معمولی را گیج و یا حتی مشمئز کند.
او که با حرص و ولع صفحات بزرگ و براق مجله را به دقت نگاه می کرد،اضافه کرد:«شک ندارم این بزرگ ترین انقلابیه که تا حالا در زمینه مد صورت گرفته.»و ادامه داد:«اگه کسی درک و شعور داشته باشه، باید قبول کنه یه همچین تحولی نه فقط لازمه بلکه خیلی هم مفیده.»و بالاخره با اوقات تلخی حرفش را این طور تمام کرد:«فایده نداره، فایده نداره، در زمینه مد هر چقدر هم تلاش کنیم بازم امکان نداره به پای خارجی ها برسیم.»
آقای ایندلیکاتو، که این مقدمه چینی شکش را بر انگیخته بود، دست دراز کرد تا مجله را بگیرد. اما زنش دست او را کنار زد و همان طور که بی اختیار عباراتی حاکی از تعجب و حیرت مثل:«چقدر خوشگله… چقدر ماهه … چقدر عالیه….چه معرکه است…» را به زبان می آورد، با شور و هیجان به ورق زدن مجله ادامه داد.
سرانجام، تحت تاثیر جذابیت فوق العاده آن تصاویر، بی اختیار گفت:«نه،نه.. این یکی دیگه راستی راستی که یه شاهکاره… تا حالا کجا چیزی به این قشنگی دیدی؟»و مجله را به طرف شوهرش دراز کرد.
آقای ایندلیکاتو عینکش را به چشم زد و نگاه کرد. طراح، برای ارائه بهتر مدل خود ، صحنه ای از زندگی روزمره را تصویر کرده بود. اندام باریک و ظریف زنانه ای دیده می شد که بلوز تنگ راه راه با دامنی که آن هم راه راه بود، به تن داشت. زن کنار دیگی ایستاده بود که آشپزی در کنار آن با شکل و شمایلی غیر عادی و با لباسی که آن هم راه راه بود، ظاهرا سوپ بسیار رقیقی را با ملاقه ی درازی به هم می زد. مانکن جوراب به پا نداشت و پاهایش در دو کفش سربازی بزرگ دیده می شد روی مچش دستبندی با یک شماره دیده می شد . سر مانکن خندان و زیبا، مو نداشت اما کاملا هم تاس نبود: سایه محو انبوهی بر روی سرش، نشان می داد که موهایش با نمره صفر اصلاح شده است. مانکن در یک دست یغلوی داشت و با دست دیگرش قاشق بزرگی را با حالتی دلنشین، به دهان می برد. طراح در پس زمینه ، تصویری محو از یک سیم خاردار، یک برج دیده بانی و یک سرباز جنگی را با کلاه خودی تا روی چشمانش و مسلسلی که از گردنش آویزان بود، نشان می داد.
دور تا دور صفحه با سیم خارداری باز می شد و چون قابی، صفحه را در خود می گرفت. پای تصویر، با خط شکسته این طور نوشته شده بود:
«سبک جدید ، یک سبک متفاوت نیست: خود ، یک سبک است.
بی هیچ پیچ و خمی، که بر آمدگی های تحریک کننده را جایز نمی داند؛ منزوی است و اگر لازم نباشد این انزوا را نمی شکند. این سبک در نهایت سادگی به استقبال نیازهای زندگی مدرن می رود. بدن که برای مدت های طولانی تحت شکنجه قرار گرفته، در سبک جدید، حقوق حقه خود را باز می یابد. قفسه سینه نفس راحتی می کشد، پهلوها آزاد می شوند و پاها چابکی خود را باز می یابند. دستبندی با یک شماره ، که در عین برازندگی موقرانه اش، سادگی فریبنده ای را به نمایش می گذارد، تنها تزئین این مدل دوست داشتنی است. یقه برگردان لباس زیر گلو بسته شده و آستین ها دوبل هستند . پارچه آن از جنس کتان درشت بافت است که به آن کتان زندانی ها می گویند . برای کامل کردن این مدل، آقای آرایشگری، مدل موی بسیار وسوسه انگیز و جدیدی را با به کارگیری کامل ماشین اصلاح بر روی پوست سر ارائه می کند. توجه کنید در مدل موی جدید که به همین خاطر مدل صفر نام دارد، پوست سر که برای مدت های طولانی زیر انبوه مویی که بیمار و کثیف است خفه شده، بالاخره به راحتی نفس می کشد. کفاشی هم به نوبه خود کفش های زیبایی را ارائه می دهد که زمختی کاملا حساب شده و خوشایندشان به نحو شگفت انگیزی با سادگی اصیل این مدل هماهنمگی دارد. این کفش ها ، پوتین های سربازی اند از چرم دباغی نشده گاو با پنجه های با دوام تر ، میخ های سه پر و بندهای چرمی، با این کفش ها جوراب نمی پوشند. این مدل، مخصوص صبح است و برای پیاده روی نشاط آور هر روزه در اردوگاه کار اجباری و در ساعت پخش جیره غذایی.»
خانم ایندلیکاتو با چشمانی که برق شادی در آنها می درخشید، پرسید:«نظرت چیه؟ معرکه نیست؟»
بالاخره شوهرش جواب داد :«چی؟ این چیزهای وحشتناک؟»
زن فریاد زد:«وحشتناک! این مدل خیلی موفق رو میگی؟ معلومه که دیگه پیر شدی و چیزی از زندگی مدرن سرت نمی شه !»
شوهر پرسید:«اون کفش های سربازی چی؟ اونا رو چی می گی؟»
زن جواب داد:«کفش های ساده و راحتی هستن. دیگه وقتش رسیده بود که از شر کفشهای ظریف و مامانی که اول از همه پا رو داغون می کنن خلاص شیم…»
– خب اون کله تراشیده چی؟
خانم ایندلیکاتو فریاد زد:«انتظارشو داشتم یه چیزی بگی. اون کله ، که تو با این لحن زننده بهش می گی تراشیده، نوآوری بزرگ فصله… همه آرایشگر های بزرگ از این مدل استفاده کردن … آخه نمی فهمی که مو چیز زشتیه، مگه چشم نداری؟»
آقای ایندلیکاتو عینکش را که بر می داشت، گفت:«شاید این طور باشه…. شاید این طور باشه…»
زن فریاد زد:«همین طوره…. همین طوره….»و بعد بلافاصله با لوندی شیرین و زیرکانه ای روی زانوهای شوهرش پرید، بازوانش را دور گردن او حلقه کرد و گفت :«خب حالا این لباسو برام می خری؟»
– هرگز!
و به دنبال آن جر و بحثی طولانی درگرفت که بهتر است اشاره ای به آن نکنیم. زن اصرار می کرد، تهدید می کرد، چاپلوسی می کرد، التماس می کرد، بد و بیراه می گفت؛ اما شوهر از آن «هرگز!»قطعی عقب نشینی نمی کرد. سرانجام، برای مجاب کردن زنش، او را متوجه این مسئله کرد که آن لباس شاید آن طوری که او می گفت تحسین برانگیز بود، اما خانم ایندلیکاتو برای پوشیدنش شرط اول را نداشت، یعنی اردوگاه کار اجباری با دیگ و سوپ و توزیع جیره غذایی، سیم خاردار، برج نگهبانی و دیده بان.
درست مثل این بود که کسی در چله تابستان لباس اسکی بپوشد.
زن، که فکر این جا را نکرده بود، به پیشانی اش زد و فریاد کشید:« درسته! اما اینم همه اش تقصیر شما مردهاست… پای تجدد که میاد وسط، ما زن ها همیشه از شما جلوتریم… آخه چرا واسه درست کردن این اردوگاه های کار اجباری دست دست می کنین، بگین ببینم، منتظر چی هستین؟ می دونم چرا، چون شما ها می خواین که ما مثل مادر بزرگ هامون لباس بپوشیم…. آره شما همینو
می خواین…»
ایندلیکاتو گفت:«کاش می شد!اما نترس… تا یکی دو سال دیگه، نهایت تا سه سال دیگه می تونی اون لباس رو بپوشی… حالا می بینی.»
زن گفت:«آره جونم، مث همیشه وقتی که دیگه از مد افتاده باشه.»
ایندلیکاتو به طعنه گفت:«خب بهتر از اینه که هیچ وقت نپوشیش!»
زن با اوقات تلخی در را به هم کوبید و بیرون رفت؛ ایندلیکاتو هم کلاهش را برداشت و رفت سر کار .