پس از پیروزی
مهدی عطایی دریایی/کارشناس ارشد کارگردانی تئاتر
قسمت بیست و چهارم
تظاهرات مردم بندرعباس گسترش پیدا کرده بود و به دیگرشهرهای استان به خصوص میناب رسیده بود. ما هر روز صبح و عصر و شبها تا دیر زمان به خیابانها می رفتیم و تظاهرات می کردیم.
دی ماه ۵٧ بود که علی سایانی دانش آموز ١٣ ساله در اثر اصابت کپسول گاز اشک آور به سرش به شهادت رسید. من چند روز بعد نمایشنامه ای نوشتم بنام اولین شهید این نمایش را از روی تعهدی که به تئاتر داشتم نوشتم نه برای اجرا. چون شرایط اصلا برای اجرای هیچ نمایشی فراهم نبود. نمایشنامه ی اولین شهید پس از انقلاب در نشریه ی امور تربیتی چاپ شد و در اختیار دانش آموزان قرار گرفت و تا چند سال در جشنواره های دانش آموزی اجرا می شد و مقام می آورد.
زنده یاد محمد در زمان انقلاب یزد بود و با تعدادی از دوستان مشترک مانند عبدالله تختی ابراهیم رحیمی یک منزل دانشجویی گرفته بودند من هر از گاهی که یزد به دیدن محمد می رفتم با این دوستان دیدار می کردم.
بعد از پیروزی انقلاب درست اوایل سال ۵٨ دوستم حمید ضعیفی از ایران رفت و برای همیشه راهی آمریکا شد … آخرین باری که با حمید بودم با هم از جلوی بت گوران به طرف خونه هامون می رفتیم. نزدیک غروب بود و هوا اردی بهشتی. حمید داشت توضیح می داد که قصد رفتن دارد ولی زود بر می گردد وقتی هم دیگر را در آغوش گرفتیم نمی دانستیم داریم برای آخرین بار از هم خداحافظی کنیم. رفتن حمید همان و تا امروز نیامدن همان. زنده یاد محمد هم درگیر ازدواج و تحصیل در دانشسرای تربیت معلم یزد بود. و من هم در انتظار آن بودم که چگونه تقدیری را برای خود رقم می زنم.
از تئاتری های پیش از انقلاب من بودم و استاد قویدل و احمد پورطرق ، احمد البته خیلی فعال نبود با این حال می شد روی او حساب کرد بچه ی خوش فکر خوش تیپ و مستعدی بود.(احمد پورطرق سال 60 مدیر رادیو بندرعباس شد و من هم به عنوان مجری نویسنده و تهیه کننده ی چند برنامه در رادیو و تلویزیون فعالیت کردم) …
من از مهر ۵٨ رسمن معلم می شدم و فکر کردم پیش از آنکه دیر شود گروه تئاتر جدیدی را با جذب بازیگران جدید تشکیل دهم.
از این رو در مسجد محلات می رفتم و به جوانانی که عضو کانون مساجد بودند آموزش تئاتر می دادم.
یکی از مهمترین مراحل زندگی تئاتری من آشنایی با حاج حسن رزم بود. پیش از این من با برادر ایشان حاج محمد آشنایی داشتم و همانطور که در خاطره ی «تئاتر در مسجد» روایت کردم محمد رزم از بازیگران من در یکی از نمایش هایی بود که پیش از انقلاب در مسجد کوفه اجرا کردم اما بعد از انقلاب یادم نیست کجا و چطوری با برادر کوچکش حاج حسن آشنا شدم. حسن رزم پاسدار بود و در بخش فرهنگی سپاه زیر نظر شهید دقت فعالیت می کرد. با مشورت هم تصمیم گرفتیم گروه هنری توحید را تشکیل دهیم. تعدادی از بچه های مذهبی و انقلابی از جمله حسن رزم و یوسف کشفی محمد علی قویدل زنده یاد احمد لشکری زنده یاد محمد زحمت پیشه ناصر زینلی احمد پورطرق خانم مرادی ناصر ناصری عضو گروه توحید
شدند.
بعد از تشکیل گروه هنری توحید من نمایشنامه ای نوشتم بنام ثوره و تصمیم گرفتم با اعضای جدید گروه توحید آن را به صحنه آورم.ثوره نمایش قدرتمندی نبود و تحت تاثیر شرایط انقلاب نوشته شد. با این حال بخش مهمی از تاریخ تئاتر استان را به خود اختصاص
داد.
ثوره اولین نمایشی است که بعد از انقلاب در بندرعباس و بلکه در ایران به اجرا در آمد. اکثر هنرمندان ایران تحت تاثیر شرایط انقلاب حداقل چند ماهی کپ کرده بودند. اما من زود جنبیدم و با نوشتن نمایشنامه ی ثوره اولین گام بعد از انقلاب را در کارنامه ی خود ثبت کردم.
بعد از ثوره نمایشنامه چهارصد شب در راه نوشتم و در زمستان 58 اجرا کردیم. گروه هنری توحید از سال 59 تا سال 61 هفت نمایش را روی صحنه آورد. (خاطرات همه ی آن نمایش ها را در خاطره ی زنده یاد احمد لشکری روایت خواهم کرد.)
من با تقدیر و سرنوشتم از دوستان صمیمی ام زنده یاد محمد و حمید جدا شده بودم. و هریک در پی ساختن سرنوشتی نو به راهی قدم نهاده بودیم. دست من هم از حمید کوتاه بود که هزاران فرسنگ آن سوتر را برای زندگی و تحصیل برگزیده بود و هم از محمد که در فکر تشکیل زندگی تازه ای با همسر آینده اش بود.
محمد در تابستان 58 ازدواج کرد و به یزد رفت. گهگاهی من به آنها سر می زدم و چند روزی در همان خانه ی کوچکی که کرایه کرده بود پیش شان می ماندم. از نخستین روز عاشق شدنش تا تولد اولین فرزندش همچنان دوستان صمیمی هم بودیم.
من اواخر مهرماه سال 58 برای تدریس به بندرلنگه و از آنجا به بندر مقام رفتم. اما بعد از یک ماه به علت تصادف و شکستگی شدید استخوان های پا و ترقوه
برای مداوا به بندرعباس منتقل شدم. در دوره ی نقاهت و بستر بیماری نمایش چهارصد شب در راه را نوشتم که جزییات آن را با خاطرات زنده یاد احمد لشکری در دفتر دوم روایت خواهم کرد.
در بهار 1359نمایش حسن و محبوبه را نوشتم و اجرا کردم و نمایش نهضت حروفیه که متن چاپ شده بود را به صحنه بردم. چنانکه در قسمت 21 همین خاطرات روایت کردم زنده یاد محمد در تابستان 59 در نمایش اسم شب نوشته ی عباس فرحبخش بازی کرد. این نمایش در مسجد امام –شاه محمد تقی- اجراشد. محمد در این نمایش جایگزین من شد.
محمد در مهر 59 مشغول تدریس شد من همان سال مسئول امور تربیتی بندرلنگه شدم. و از بندرعباس رفتم.
من بعد از یک سال که معاون امورتربیتی بندرلنگه بودم با رئیس اداره بدلیل تنگ نظری و مخالفتش با همه ی هنرها به خصوص تئاتر و کتب دکتر شریعتی ، درگیری شدیدی پیدا کردم. و به دلیل اینکه من در انتخابات ریاست جمهوری به بنی صدر رای داده بودم با طرحها و برنامه های هنری من به عنوان معاون پرورشی مخالف می کرد. بعد از اینکه شدت اختلاف ما بالا گرفت مسئولین اداره کل بهتر آن دیدند تا مرا به بندرعباس منتقل کنند.
من به بندرعباس آمدم و در امورتربیتی مشغول کار شدم استاد قویدل هم آنجا بود. یک اردوی آموزشی برای دانش آموزان بندرعباس در اطراف یزد تدارک دیدند من و قویدل با کمک احمد لشکری هم به عنوان کارشناسان فرهنگی و هنری شرکت کردیم. در روز های آخر اردو بود مه من یک نمایش کوتاه سی دقیقه ای بنام فریاد فلسطین را طراحی کردم و با کمک زنده یاد احمد لشکری این نمایش را در اردو برای دانش آموزان اجرا کردیم. استاد قویدل نقش صهیوئنیسم داشت و من فلسطین را بازی می کردم.
در مرداد1360 با بهترین کسی که می توان تصور کرد ازدواج کردم. یک ماه بعد از ازداوج ما شهید دقت را ترور کردند و من فیلمی کوتاه ماجرای شهادت رسیدن او را با کمک و دستیاری حاج حسن رزم باز سازی کردم. آقای احمد آخوندی در این فیلم نقش شهید دقت را بازی می کرد.بخش خواهران گروه هنری توحید به سرپرستی خانم نجیبه ی نعمتی نمایش لقاء الله ویژه خواهران را روی صحنه آوردند.
برخی از بازیگران گروه خواهران خانمها زینلی ، سبزی زاده ، پوردلیر ،گودرزی ، شهبازی ، عباس زاده ، بودند.
در بهار سال 61 نمایش طنز خیلی بدی نوشتم بنام «پس از پیروزی» یا «قیام خون» و از زنده یاد محمد ضعیفی خواستم در این نمایش بازی کند. گفتم: « محمد می دونم تو دیگه نمی خوای نمایش بازی کنی برای آخرین بار بیا و در این نمایش نقش کوچکی را بازی کن چون ممکنه دیگه نه من نه تو تئاتر کار نکنیم.»
من هیچ نقشی برای او نداشتم لاجرم نقش یک توده ای که هیچ دیالوگی نداشت را به او دادم با چتری در دستش به معنای محافظه کار بودن او و حضور زیادی هم در صحنه نداشت.
نمایش در مورد اتفاقاتی بود که از آغاز پیروزی انقلاب تا سقوط هلی کوپترهای آمریکایی در صحرای طبس رخ داده بود. حاج حسن رزم نقش مهندس بازرگان بازی می کرد استاد قویدل شاه حسین اردنی زنده یاد احمد لشکری در نقش صدام حسین و ابراهیم نیک سرشت در نقش افسر آمریکایی بازی کردند. خودم هم آمریکا بودم.
نمایش پس از پیروزی یا قیام خون آخرین کار مشترک من و محمد ضعیفی در طول زندگی مان بود. پس از آن محمد هم تفکر سیاسی خود را از من جدا کرد هم خودش را. او متمایل به جناح سیاسی راست و اصولگرا شد و من چپ و اصلاح طلب. ابتدا در حزب جمهوری و بتدریج در جرگه ی اصولگرایان و حزب موتلفه و جبهه ی پایداری و سپس هواداری از احمدی نژاد کاملا بین مسیر سیاسی و دوستی ما فاصله ای کهکشانی انداخت. دیگر از آن دوست صمیمی سالهای جوانی خبری نبود. یکبار که چشمش را عمل کرده بود با حاج حسن و تعدادی از دوستان منزلش رفتم. پسرانش بزرگ بودند نه من آنها را می شناختم نه آنها مرا. وقتی خودم را معرفی کردم و گفتم من از دوستان بسیار صمیمی پدر شما هستم سری تکان دادند. و احساس کردم چیزی که برای من اهمیت دارد برای آنها چندان مهم نیست. پس از آن هر از گاهی هنگام نماز ظهر در مسجد قدس هم دیگر را می دیدیم اما بیش از یک احوالپرسی ساده و فوق آن جوکی و شوخی و تعارفی بیشتر نبود. کرونا که آمد و مساجد را تعطیل کرد این دیدارهای کوتاه هم تعطیل
شد.
بعد از اپدمی ویروس کرونا در تیرماه 1399 بود که حاج حسن رزم خبر بستری شدن محمد را در واتساپ گذاشت.
آقای محمود ضعیفی روزشمار بیماری برادرش حاج محمد تا روز وداع را چنین روایت می کند:
«چهارشنبه ۲۸ خرداد ۹۹
حاجی احساس سرماخوردگی دارد و اعلام میکند به برادران و خواهران در گروه سه روز است که در بستر بیماری خوابیده و
ساعتی بعد حاجی توی گروه اعلام می کند که حالا حالاها نمی تواند به مادر سر بزند اشتهای خوردن ندارد و میگوید وقتی غذا می خورم انگار زهر می خورم .
به دلیل ضعف نوبت دکتر عفونی میگیرد.
جمعه ۳۰ خرداد ۹۹
تماس با ۴۰۳۰ و بی نتیجه بودن آن .
دکتر عفونی هم در بیمارستان جهت معاینه حضور نداشت.
روز شنبه ۳۱ خرداد
نوبت برای دکتر عفونی گرفته می شود و اعلام می کند که حالش نسبت به روز قبل بهتر است شوخی های معمولش را روی گروه شروع
می کند و آرامش را به گروه می آورد.
اول تیرماه ۹۹
توی گروه اعلام میشود که حاجی شب قبل توی اورژانس شهید محمدی بستری شده و مشکل تنفسی و بی اشتهایی و تب دارد.
ریه هایش درگیر شده به اکسیژن وصل می شود تا تنفس بهتری داشته باشد.
حاجی از قسمت فوریتها به بخش منتقل میشود و نسبتاً حال بهتری دارد.
حاجی یک پیام صوتی از وضعیت خودش میگذارد.
و این آخرین پیام صوتی حاجی است.
سوم تیرماه ۹۹ حضور حاجی توی گروه پررنگ می شود و امید به خانواده بر می گردد.
باز هم با طنز هایش.
پنجم تیر ماه نود و نه
حال حاجی دوباره بد میشود و به اورژانس بیمارستان خلیج فارس منتقل می شود.
به بخش کوید فرستاده می شود و اکسیژن می گیرد همه خانواده به شدت نگران هستند.
ششم تیرماه ۹۹
مادر مدام سراغ حاجی را میگیرد و ما به شکلی جواب می دهیم که متوجه بیماری حاجی نشود.
با دکتر همگی به دنبال دارویی هستیم که در هیچ داروخانهای وجود ندارد.
رمدسیور.
باید ۳ عدد از آن را تهیه کنیم
با تمام تلاش هایمان فقط یکی از آنها از بازار سیاه تهران با قیمت ۳۵ میلیون جور می شود.
به دنبال پلاسما درمانی هستیم و با پیگیری های مان سه بار پلاسما درمانی انجام می شود.
بسیاری از پزشکان پیگیر بیماری حاجی هستند و هنوز امیدواریم.
هفتم تیرماه ۹۹
داروی رمدسیور تهیه شده و با هواپیما قرار است به بندر ارسال شود.
چند نفر از اعضای خانواده موضوع را دنبال میکنند.
متاسفانه وضعیت تنفسی ثابت است و تغییری نکرده.
هشتم تیرماه ۹۹
به دنبال انتقال حاجی از بیمارستان خلیج فارس به شهید محمدی هستیم ولی با توجه به دستگاههای وصل شده امکان آن بعید به نظر میرسد. امکان جدا کردن اکسیژن وجود ندارد.
داروی رمدسیور با پرواز به دستمان می رسد و میرود برای تزریق.
نهم تیرماه ۹۹
حاجی را بیهوش می کنند تا اینتوبه شود لوله اکسیژن وارد گلو می شود تا اکسیژن به بدن برسد.
دهم تیرماه ۹۹
پلاسما درمانی ادامه دارد و مرحله دوم آن انجام می شود اکسیژن خون رو به کاهش است از ۹۷ به ۸۹ .
همه خانواده از هر مسیری به دنبال آشنایی هستند تا کارهای درمانی به تعویق نیفتد و همین امر باعث نگرانی بیشتر خانواده شده.
بحث از خانواده خارج شده و خیلی از مردم و مسئولین پیگیر کار شدهاند و سفارش پشت سفارش از هر طرف .
۱۱ تیرماه ۹۹
پلاسما فرز آخر انجام می شود هنوز همه امیدواریم ولی وضعیت، تغییر محسوسی نداشته.
۱۲ تیر ماه ۹۹
پزشکان اعلام می کنند وضعیت ریه اصلا خوب نیست پلاسما درمانی ها انجام شده و تمام داروهای مورد نیاز تزریق شده و میشود.
با دستگاه ونتیلاتور تنفس می کند و در حالت بیهوشی است تا اذیت نشود منتظر بالا رفتن اکسیژن خون هستند تا کمکم از بیهوشی خارج اش کنند. و در صورتی که ریه جواب بدهد اکسیژن را جدا کنند.
همه امید به خدا داریم و دستمان به دعاست که ریه هایش جواب بدهد.
۱۳ تیرماه ۹۹
به دنبال تهیه ۲ آمپول باقی مانده رمدسیور هستیم از دبی ترکیه پاکستان یا هرجایی،
ولی جور نمی شود.
تنفس حاجی ضعیف تر شده نگرانیها به شدت بالا رفته
شنبه چهاردهم تیرماه ۹۹
انا لله و انا الیه راجعون خبر درگذشت نور چشم مان را اعلام میکنند .
همه خانواده یکپارچه عذادار عزیزترین برادرمان می شویم.
تشییع اید به صورت محدود و خانوادگی انجام شود و حتی نمی توانیم پیکر حاجی را ملاقات کنیم .
چه خداحافظی تلخی با حضور ده نفر نمازش را می خوانیم و در حضور تعداد معدودی از خانواده پیکرش را به خاک می سپاریم .
مردی که قطعاً جمعیت زیادی در وداع ش حضور پیدا میکردند در ظهر گرم تیرماه غریبانه به خاک سپرده شد»
از نیدن خبر درگذشت محمد خیلی ناراحت شدم با اینحال که بیش از چهل سال بود که دیگر با او رفاقتی نداشتم ولی تمام لحظات رفاقت های دوران جوانی و چهره ی همیشه خندان او پیش چشمانم ظاهر شدند. به خانواده اش و برادارانش مرتضا و محمود که از کودکی می شناختم زنگ زدم و تسلیت گفتم … پس از سالها حمید را در واتساپ پیدا کردم تصویری صحبت کردیم به یکدیگر تسلیت گفتیم و در مرگ دوست دوران جوانی گریستیم.
یادش گرامی و خاطراتش مانا باد
ادامه دارد
پنجشنبه ١۶ بهمن ١٣٩٩ بندرعباس