عباس فضلی/ استاد دانشگاه
مقدمه
یکی از عیوب اجتماعی ما این است که به فرهنگ شفاهی خو گرفته ایم. یعنی بیش از گوش دادن حرف می زنیم و بیش و پیش از اندیشیدن از زبان بهره می گیریم. سخن گفتن ما گاه، مانع اظهار نظر دیگران می شود حتی وقتی دیگری حرف می زند به جای این که به حرف هایش گوش کنیم به فکر این هستیم که چگونه حرف های بعدیمان را تنظیم نمائیم و یا گاهی آن قدر به فکر فرو می رویم که اصلا نمی دانیم طرف مقابل چه می گوید فقط به چشم هایش خیره می شویم تا او فکر کند که ما سراپا گوشیم. وقتی در محیط عمومی مانند سالن انتظار و یا در تاکسی و اتوبوس نشسته ایم، دوست داریم تا با کسی حرف بزنیم حتی گاهی برای نجات از تنهایی، دیگری را با خود همراه می کنیم تا با او به گفت و گو بپردازیم.
هیچ تردیدی نیست که جامعه ی ایران دچار مشکل شدید فرهنگ شفاهی است. جامعه ای که به این بیماری فرهنگی دچار است، وقتی به رسانههای مجازی هم دست پیدا می کند باز همان فرهنگ را تسری می دهد. خصیصه ی بارز فرهنگ شفاهی سطحی نگری نسبت به تمام امور پیرامونی است. ویژگی دوم فرهنگ شفاهی تعصب و دگماتیک در گفتار و رفتار است. نکته ی دیگر اینکه فرهنگ شفاهی به افراد متکی است نه به منابع. یعنی در فرهنگ شفاهی نوعی کیش شخصیت شکل می گیرد. وابستگی به فرد مانع دوراندیشی و بزرگ اندیشی است چرا که ابتلای به این فرهنگ راه ورود به دیگر اندیشه ها را می بندد. در فرهنگ شفاهی پوپولیسم جای پلورالیسم را پر می کند. همه چیز در حول مسائل ساده و افکار ساده اندیشانه دور می زند. در فرهنگ شفاهی نزاع فیزیکی صورت می گیرد خیابان را ببینید وقتی دو نفر با هم سر جنگ دارند، چگونه واژه های رکیک به همدیگر حواله می کنند. این همه، نتایج حاکمیت فرهنگ شفاهی بر یک ملت است.
برای برون رفت از این بحران باید به کتابخوانی رو آورد. کسی که کتاب نمی خواند به همان خصائص فرهنگ شفاهی مبتلاست. دانشجویی که کتاب غیر درسی در حوزه ی علوم انسانی نمی خواند، حق اظهار نظر پیرامون مسائل اجتماعی و سیاسی ندارد. با فکر فرضی نمیتوان ایجاد ایده کرد. این سخن شریعتی خطاب به فرزندش احسان همواره آویزه ی گوش خود کنید که اگر می خواهی به هیچ دیکتاری گرفتار نشوی بخوان بخوان بخوان.(با مخاطب های آشنا ص ۶۱) تصور نکنید تنها به دیکتاتور سیاسی و اجتماعی اشاره دارد. بالاترین دیکتاتور، خود شما هستید. اکتفا کردن به اندیشه های بسته و وابسته خود نوعی دیکتاتوری فردی است.
سکوت مقدمه ی مطالعه
کتاب خواندن نیاز به تمرکز کردن و سکوت پیشه کردن دارد چون در تمرکز و سکوت است که اندیشه ی ما بارور می شود. تمام اندیشمندان و مخترعان، افکار و اختراعات خود را مدیون سکوت، تفکر و تمرکز هستند. مطالعه کردن ما را به سکوت و تمرکز دعوت می کند ولی ما چون دچار فرهنگ شفاهی هستیم از خواندن لذت نمی بریم.
ما معمولا تنهایی مان را با گوش دادن به موسیقی یا دیدن یک فیلم پر می کنیم حتی وقتی دسترسی به آهنگ نداریم، خودمان می خوانیم. همه ی این امور نشانه ی حاکمیت فرهنگ شفاهی است. برای نجات از این فرهنگ مبتذل باید به کتاب روی آوریم. کتاب به ما اندیشیدن و حتی درست صحبت کردن را یاد می دهد. شعر خوانی، افکار ما را منسجم و ادبیات گفتاری ما را سامان می بخشد. کتاب خوانی، فکر ما را از یاوه باوری و زبان ما را از هرزه گویی باز می دارد. وسعت ذهن و قدرت بیان ما را بالا می برد. مطالعه ی کتاب، دروازه ی ورود به اندیشه ی دیگران است. وقتی ما سکوت می کنیم یعنی اجازه ی حرف زدن به دیگران می دهیم. و بهترین کسی که می تواند با ما صادقانه سخن بگوید، کتاب است. مطالعه ما را به سرزمین رؤیاها نزدیک می کند و آرام آرام، در درون ما رؤیای جدیدی می سازد. کسی که اهل مطالعه است، تنهایی و سکوت را دوست دارد. خواندن یعنی همنشینی با بزرگان و آشنا شدن با افکار جدید و حرف های متفاوت. چرا که در طول تاریخ کتاب های ضعیف و کم استفاده، خود به خود محو و در زیر چرخ تاریخ له می شوند و فقط شاهکارهاست که می مانند.
ساحت های خواندن
خواندن از نگاه هرمنوتیکی، شمول وسیعی دارد. نوشتن، اندیشیدن، گفتن و حتی چت کردن را نیز دربر می گیرد. هرکدام از این ها، خود تقسیماتی دارد. کسی که مطالعه می کند، ذهن فعالی دارد و به نوشتن بیش تر متمایل است. قدرت تخیل خلاق دارد و ذهنش در معرض موضوعات و ایده های متنوعی است و در آخر عطش سیری ناپذیری برای بیش تر خواندن دارد و به تبع آن نوشتن برایش ضرورت می یابد.
از سویی دیگر، در خواندن به معنای مطالعه و تحقیق، سه ساحت جلوه می کند که می توان از آن به تریلوژی خواندن تعبیر کرد. نخست مطالعه ی کتاب هایی است که شخص نیاز مداوم به آن دارد. دوم خواندن نشریات تخصصی است و سوم گوش سپردن به کلام اندیشه ورزانی که تفکربرانگیزند و بخشی از نیازهای مطالعاتی ما را برآورده می کنند.
آنچه ذیل گونه های خواندن گفته شد، قابل بسط و گسترش است. اما برای شروع کار، توصیه می کنم مطالعه را بر اساس علائق خود شروع کنید. البته از هر نوع کتاب، بهترینش را انتخاب کنید. چه موضوع و مطلبی طنزآمیز باشد، چه مسأله یی جدی و فلسفی. به این دلیل که هر چیز خوب-در اینجا کتاب- شما را به بهترازخود ارجاع می دهد. ملاک برتری یک چیز آن است که شما را درخود محصور نکند، بلکه به بهتر ازخود فراخواند. توصیه ی دیگرم، حذر کردن از کتاب های کم ارزش و ضعیف و سخیف است. چون این کتاب ها خواننده ی خود را سطحی نگر و ساده انگار بار می آورند و او را به همین سطحی نگری قانع می کند و چه بسا باعث سقوط او شوند. پس دل به بالا و والا بسپرید تا رشد و اعتلاء یابید. انسان های جزم اندیش کتاب های ساده می خوانند و جرئت و جسارت بیشتر و بهتر خواندن را ندارند. اینان می ترسند که با خواندن کتب عمیق و دقیق، افکارشان مشوّش شود، یا به تصور این که منحرف نشوند، به اندک خوانده ها و دانسته های خود قناعت می کنند. این گونه افراد زندگی خود را در چند فرمول دیکته شده خلاصه می کنند. لذا از فهمیدن بیش تر و یا ورود به عرصه های ناشناخته هراس دارند. به قول سعدی
ازآب خرد ماهی خرد خیزد
نهنگ آن به که با دریا ستیزد
جان کلام این که در مطالعه ی کتاب های اصیل، جدی و پی گیر باشید. از خواندن کتاب ها و نشریات زرد پرهیز کنید. این گونه نوشته ها شما را رشد نمی دهند. سخنرانی های سبک و کم ارزش را گوش نکنید و خود نیز از گفتن سخنان بیهوده و سخیف اجتناب کنید. از این که مقاله یا سخنی شما را به اندیشیدن وادارد، استقبال کنید. ذهن دوراندیش و سخت گیر داشته باشید. اجازه ندهید دیگران به جای شما بیندیشند و برای زندگی و عقاید و اندیشه های شما تصمیم بگیرند. از تقلید گفتار و رفتار و نوشتار دیگران بپرهیزید. هرچه انسان استقلال بیشتر داشته باشد، بهتر زندگی می کند.
برای ورود به مطالعه باید آثار کلاسیک ادبیات و دیوان شعرای برجسته را خواند. و به ذهن و ضمیر آنان وارد شد. و زبان تودرتوی انها را شناخت. به قول نیکلاس اسپارکس در کتاب «نامه ای از دیروز» پدرش تصمیم گرفت به او خواندن از طریق کتاب های شعر را بیاموزد. بلند خواندن آنها را یاد بگیر و بعد به گفتن هر چیزی که می خواهی بگویی قادر خواهی بود.(ص12)
فهم پیشینی
برای شناخت دنیای متن یا همان مواجهه ی دیالکتیکی بین خواننده و نویسنده ما نیازمند یک فهم پیشینی هستیم. یعنی قبل از خواندن یک کتاب باید دغدغه ی فهمیدن، وجودمان را پر کند. به قول هرمنوتیکرها پیش فرض فهمیدن، نوعی نافهمی و سوء فهم نسبت به یک موضوع است. یعنی باید دریابیم که ما مسائلی را درک نکرده ایم و برای فهم آنها نیازمند تلاش فکری و مواجهه ی مستقیم با کتاب هستیم. تا این عنصر شکل نگیرد، مطالعه اتفاق نمیافتد. بنابراین اقرار به جهل، آغاز فهم است. این اقرار و اعتراف بیشتر ناشی از این مساله است که فرهنگ شفاهی و شنیدن از این و آن، بر افکار ما سیطره دارد. و این امر مانع از درک آثار مکتوب می شود.
یکی از پدیده هایی که منجر به تجربه ی مستقیم با موضوعی میشود، روبه رو شدن با کتاب است. در این رویارویی، مثلث خواننده، نویسنده و متن شکل می گیرد. یعنی شما درمی یابید که پشت این کتاب یک نویسنده حضور دارد که این متن را نوشته است اما داستان به همین جا ختم نمیشود و این آغاز راه است. سؤال اساسی این است که فرایند فهم چگونه شکل می گیرد؟ یعنی آن نویسنده چگونه این کتاب را به وجود آورده است؟ با چه ابزار و انگیزههایی، دست به نگارش زده است؟
جالب است بدانید نویسنده ی یک کتاب پس از نوشتن آن حکم یک خواننده را دارد. و مانند ما می تواند از متن خودش برداشتهایی داشته باشد. یعنی باز هم عنصر فهمیدن نمایان می شود. متن کتاب به ابزاری برای فهمیدن مبدل می شود و همه ی ما از جمله نویسنده به دنبال فراگیری هستیم. گویا فهم استعاره و تمثیلی است از اکسیژن یا آب که در طول حیات ما بدان نیازمندیم. این مثال خصوصا برای شرایط امروزی که ما با ویروس کرونا درگیر هستیم کاملاً محسوس است. هر گونه اختلال تنفسی فرد را مشکوک به کرونا می کند. فهمیدن هم مثل نفس کشیدن امری ضروری و فراگیر است. ما هر لحظه نیازمند فهمیدن هستیم. متون مکتوب اصل و پایه این امر است. اما تابلوهای نقاشی، موزهها، اینترنت و گفت و گوها ابزار دیگر دانستن هستند.
جریان جاری فهم است که ما را به خواندن ترغیب میکند. به قول پابلو نرودا شاعر شیلیایی اگر مطالعه نکنیم به مرگ تدریجی دچار میشویم. پس تا اینجا دریافتیم که مراجعه به کتاب جدی است. حالا در مواجهه ی با متن چه اتفاقی رخ میدهد؟ یکی این که درمی یابیم شخصی این متن را نوشته است و خواسته ما را با موضوعی آشنا کند. نویسنده برای نگارش کتاب، نیازمند استفاده از امکاناتی است. نخست نسبت به یک موضوع فکر کرده است و با توجه به شرایطی که داشته در ذهن خود پرورش داده است. سؤالات ذهنی و بیرونی در جهت طرح موضوع وجود داشته و او با انگیزه ای دست به قلم شده است. درک تمام این عناصر در فهم متن مؤثر هستند. وقتی با توجه به این شرایط، مؤلف کتابی را تنظیم کرد و به چاپ رساند و به دست ما رسید، حال ما با متنی مواجه هستیم با پشتوانه ها و پیش فرض هایی که درک آنها برای فهمیدن متن مهم است.
اما با وجود این شناخت مشترک، چرا برداشت ها درباره ی یک کتاب متفاوت میشود و هر کسی از ظن خود یار آن کتاب می شود. چون عنصر فهم سیال است. و این برداشت های گوناگون حاصل یک سری مطالعات و پیش فهم های ما نیز هست. به تعبیر دقیق تر فهم یک پدیده بین الاذهانی است.
در پرتو مطالعه کردن آرام آرام این مفاهیم هویدا می شود و به ما یاری میدهد که یک متن را بشناسیم یعنی ما با هم می فهمیم و از طریق یکدیگر به یک مطلبی علم پیدا میکنیم. بنابراین افراد بسیاری در این فهمیدن شریک هستند. و ما باید همه ی آنها را به رسمیت بشناسیم. شناور بودن فهم نشانگر وجود فهم های مختلفی است که گاه می تواند در برابر نظر نویسنده باشد. یعنی متن قابلیت و ظرفیت برداشته های متفاوت را دارد و از دل آنها معناهای جدیدی خلق میشود که مختص ماست. بنابراین ما با مطالعه کردن خود را می یابیم و به قول رومن رولان ما کتاب را نمیخوانیم بلکه خود را در کتاب می خوانیم. خلاصه این که در مطالعه ما خود را کشف می کنیم.
کنش خواندن
خواندن یک عمل مهم و تاثیرگذار است. از این رو واکاوی آن هم بسیار مهم جلوه می کند. تا ذهن درگیر یک ماجرا نشود، خواندن اتفاق نمیافتد. بارزترین مصداق این درگیری، پرسش گری و عطش فهمیدن است و فهمیدن وقتی صورت میگیرد که انسان اعتراف کند که نمیفهمد. این نفهمیدن هم یک لاف گزاف نیست. بلکه واقعا به این نتیجه رسیده است که نمی داند. خود همین ندانستن آغاز دانستن است و برای فرار از آن باید به کتاب رجوع کرد.
نکته ی دیگر این که فرد متوجه میشود، چه قدر معنا گسترده است و نیاز به فهمیدن، مهم و چاره ساز است. به قول شلایرماخر انسان تا با یک بدفهمی مواجه نشود، معنایی را درک نمیکند. آنچه را می دانسته از زبان دیگران یا کپی ای از فهمیدن بوده است. اکنون دریافته که خودش باید بفهمد. بنابراین درک معنا از یک بیمعنایی و بدمعنایی آغاز میشود. همین که فرد فهمید، دریافت دقیقی نداشته، سراغ کتاب می رود. کسی که با این نگاه و نگرش به کتاب مراجعه می کند، به درک جدیدی نائل می شود.
فرد وقتی که با کتاب مواجه می شود، تازه در مییابد که در درون این کتاب هم جریانی از دانستن یا همان فرآیند فهم شکل گرفته است یعنی نویسنده ی کتاب هم برای دانستن مطالعه کرده و کتاب هایی دیده و در نهایت به یک درک جدیدی رسیده و همان را در کتاب اش بازتاب داده است. تا اینجا متوجه دو رویداد شده است یک عطش فهمیدن که امری درونی است و دیگری کشف یک معنا که در مواجهه با کتاب به آن رسیده است.
اما ماجرا به همین جا هم ختم نمیشود. وقتی فرد کتابی را با این نگاه می خواند، اتفاق سومی که رخ میدهد، خلق یک معنای جدید است که متاثر از افکار نویسنده و گاه در تقابل با او است. ملاک مطالعه همراهی با نویسنده نیست بلکه در فرایند خواندن یک معنای جدیدی خلق میشود و آن حاصل افق گشایی است که به قول گادامر در مطالعه کردن رخ مینماید و برجسته میشود. فلسفه ی مطالعه همین است که آدمی به یک افق و دیدگاه تازه برسد که خاص خود اوست و از درگیر شدن با معانی کتاب خوانده شده حاصل می شود. و این نگاه جدید لازمه اش مقابله و مبارزه با نظر مؤلف نیست بلکه عبور از اوست. یعنی لازمه ی خواندن، گذر نمودن است و کتاب ابزاراین دسترسی و ترقی است.
پذیرش یک معنا به معنی تسلیم شدن و درجازدن است. ما مطلبی را می خوانیم تا از آن عبور کنیم نه این که در آن بمانیم یعنی فهمیدن نوعی درک جاری و ساری است. اقتضای فرآیند فهم همین است. توقف در یک نوشتار و گفتار مساوی با عدم درک معناست از اینرو رولان بارت در مقاله ای معتقد به مرگ مؤلف شد. مرگ مؤلف یعنی باور به گذر از نویسنده و عبور از معنای درک شده توسط او. نه این که تصور کنید مؤلف پس از نوشتن کتاب فوت کرده و از دنیا رفته است. نویسنده ی زنده هم به گونه ای مرده است. یعنی ما با او کاری نداریم. محتوای کتاب اش برای ما کفایت می کند و آن هم برای عبور است نه توقف و ماندن در معنا. جاری بودن و سیالیت معنا است که روند فهمیدن را زنده نگه می دارد. فرد همواره میخواهد بفهمد حتی از فهم و فهمیدن خود هم عبور کند. به قول مولوی سخن تازه بگوید.
هین سخن تازه بود تا که جهان تازه شود
وارهد از هر دو جهان بی حد اندازه شود
تازگی سخن اقتضا دارد از حد و اندازه بگذرد و همین بی اندازگی یعنی عبور و جاری شدن فهم. بنابراین آنچه در مواجهه ی ما با کتاب رخ میدهد کلمات و معانی و نویسنده و کتاب نیست بلکه درک ما از آن است. همچنان که زندگی همواره در حال شدن و تحول است، عمل خواندن هم همین اقتضا را دارد. پس تا فردی وارد این عرصه نشود و خواندن را با این دیدگاه دنبال نکند در حقیقت عملی رخ نداده است و جریان فهمیدن اتفاق نیفتاده است. از این رو مطالعه یک فرآیند و پروسه ای است که معنا در آن جریان دارد و با درک و کشف از یک سو و خلق از سوی دیگر، خواننده متوجه میشود که همچنان باید در این دریای عمیق برای دستیابی به گوهرهای ناب و مرواریدهای خالص تلاش کند و به آنچه به دست آورده قانع نشود.
چون هرچه در این ره نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند