عباس فضلی/ استاد دانشگاه
تبیین مفهوم مطالعه
در معنای واژگانی مطالعه گونه ای روشنی بخشی طرفینی نهفته است و به قول هرمنوتیکرها، فهم یک امر بین الاذهانی است. مطالعه بر اساس سه محور نویسنده، متن و خواننده شکل میگیرد. یعنی متن سوژه و صحنه ای برای تعامل بین ذهن خواننده و اندیشه ی نویسنده است. اضلاع سهگانه در حرکتی دورانی، محرک فکر هستند. خواننده موجودی منفعل نیست بلکه خود را با متن درگیر میکند و در پی بازیابی نیت نویسنده است. این کشاکش میمون، منجر به کشف معنایی از پیش تعیین شده یا کسب معنای جدید میگردد.
اقتضای سیالیت ذهن، عبور از قصد مؤلف و رازگشایی از متن موجود است. این عبور از بی توجهی وعدم لحاظ کانتکست و بستر فرهنگی-فکری مؤلف ناشی می شود. ما قادر به دستیابی پشت صحنه های ذهنی و پیشفرضهای نویسنده نیستیم، لذا از آن میگذریم. تجربه نشان داده است که مؤلفان زبردست و تیزهوش، پاره ای از نیات خود را در سپیدی سطور محو میکنند و گاه حتی متن را بهانه ای برای پوشش هدف اصلی خود به نگارش در می آورند. این موضوع در کتاب های مقدس و متون جان بخش، بیشتر خودنمایی میکند. آن ها با محو نیت و پوشش هدف، درصدد ارتقا خواننده به درجه ای بالاتر از متن هستند که قابل توصیف نیست.
اگر ما در رویارویی با یک کتاب این نکته را مد نظر داشته باشیم که هنوز به نضج و رشد ذهنی خود دست نیافته ایم، حکایت این معناست که متن از ارزش والایی برخوردار است. مراد از زایایی و ژنریتیو بودن یک متن این است که به خواندن و خواننده معنا می بخشد. بنابراین اصل در مطالعه، کاوش و زایش ذهن خواننده با عبور از نیت مؤلف و وصول به یک معنای متفاوت از متن در جهت ارتقاء سطح بینش و در نهایت تبدیل شدن خواننده به یک نویسنده ی دیگری است.
انواع متن
مراد از متن فقط متن مکتوب نیست. گفتار هم نوعی متن محسوب می شود. بیشتر متون حاصل تأملات و درس گفتارهای مؤلفان هستند. کتب مقدس و کتاب های مهم و ماندگار تاریخ در جریان یک امر شفاهی و شهودی از سوی سازنده ی اصلی آن ها شکل گرفته و به یک متن مکتوب تبدیل شده است. چنان که آثار شاعران هم به کوشش شاگردان شیفته و فرهیخته ی آنها به رشته ی تحریر درآمده است. البته در این میان، پاره ای نویسندگان در خلوت خود به خلق یک اثر ادبی یا تاریخی همت گماشتهاند.
نشانه ها و علائم یکی دیگر از انواع متن است. عده ای از زبان شناسان بر این باورند که اگر زبان مشترک بین انسان و حیوان باشد اما سمبل ها و نشانه ها خاص آدمی است. و تنها در جهان انسانی قابل ارائه است. برخی ایماء و اشاره را هم جزو متن محسوب میکنند. و پاره ای طبیعت و مظاهر آن را در ردیف متن دانسته اند. بنابراین مجموع پنجگانه ی فوق مصادیقی از متن به حساب میآیند. وجه اشتراک این پدیده ها آن است که ذهن آدمی را فعال نگه میدارند و کارکرد اندیشگی داشته و حکم مطالعه را دارند.
معنای زندگی
در زندگی روزمره ی کسی که می خواند، کمبودی هست و همین است که او را در کتاب می جوید این کمبود عبارت از معنای زندگی(ادبیات چیست؟ ص 212) یعنی هدف نهایی از مطالعه و بررسی متون مختلف، دستیابی به یک تعریف از معنای زندگی است. انسان با توجه به ویژگی هایی که دارد، نیازمند درک زندگی است. محدودیت زیستی و ممکنیت وجودی او اقتضای جستجو و انتخاب مسیر در جهت سعادت را دارد. از طرفی تحمل رنج های بشری، نیازمند پناهگاهی است که تا حدودی به کاهش این رنج ها منتهی می شود. مطالعه میتواند این مهم را به نحوی مطلوب به انجام رساند. وجه مشترک مطالعه و معنای زندگی این است که پس از پژوهش و بررسی آنها، ما به دو امر کشف یا کسب نائل می آییم. رویکرد فیلسوفان معاصر به فلسفه ی عملی با عبور از مباحث انتزاعی، ایجاد ساختاری برای فلسفه ی زندگی است که تحقق آن منوط به درکی از معنای زندگی است.
دریافت معنای جدید از یک متن
این که تصور کنید با سرک کشیدن به زندگی دیگران و استفاده از تجارب آنان می توانید راه و رسم زیستن را بیاموزید، خیالی خام است. زندگی کردن نیازمند تأمل فردی و تجربه ی شخصی است. هر کسی باید خودش زندگی اش را دریافته و به تجربه ی زیسته اش برسد. قبول و تقلید از دیگران به نوعی فرو رفتن در مرداب زندگی است. چنان که خوردن و پوشیدن دیگران هیچ تأثیری در کارکرد مشابه آن در ما ندارد، امور معنایی هم این گونه هستند. یعنی همه ی عوامل و عناصر زیستن باید در چنگال نفس قرار گرفته و به محک تجربه در آیند تا معنادار شوند. هر انسانی باید خود مزه ی معنای زندگی را بچشد.
یکی از رویکردها به معنای زندگی و یا درک معنا در جهان هستی، روبرو شدن و مواجهه ی دیالکتیکی با متون است. این دیدگاه با تکیه بر هرمنوتیک فلسفی از یافته های پل ریکور فرانسوی است. وی متأثر از گادامر و هایدگر آلمانی، به نوعی رها شدگی متن از نویسنده و خواننده قائل است که در راستای نظریه ی افق گشایی گادامر شکل گرفته است.
البته پیش فرض خلق معنای زندگی از متن، مطالعه کردن و خواندن متون است. فقط افرادی که اهل مطالعه هستند، می توانند از این نسخه برای معناداری زندگی بهره بگیرند. پیروی شفاهی از ایده ی دیگران و فاصله گیری از متن مکتوب، فرد را دچار نوعی سرخوردگی و سردرگمی یا تقلید محض از دیگران می کند. عیب سخنان شفاهی آن است که به شدت متأثر از بستر فرهنگی و موقعیت اجتماعی گوینده و شرایط روحی- روانی او است. اما متن مکتوب کمتر به این عوامل وابسته است. چون عمل نوشتن بر خلاف گفتن در یک فضای گسترده و همه جانبه تری صورت می گیرد. در گفتار شرایط آنی حضور فعال دارند. گفتن معمولا با احساسات عاطفی و هیجانات روانی همراه است ولی در نوشتار تمام گذشته ی فکری و حتی اندیشه های آینده نگرانه ی نویسنده نیز دخیل هستند. نوشتن ثبت دائمی ایده ها در تراز اندیشه هاست.
پیش فرض دوم این رویکرد، آن است که فرد نیازمند اطلاعات کلی و گاه جزئی از دانش هرمنوتیکی بوده و باید سیر تحول تاریخی این اندیشه را در طول دو قرن اخیر دنبال کند و بداند چه رابطه ای میان متن، نویسنده و گوینده وجود دارد. هر چند شناخت نویسنده و تمایل او به نوشتن و ثبت آثار و افکار، بخشی از دریافت متن است اما خواننده بدون لحاظ این پیشینه و فقط با تکیه بر خود متن در پی خلق و درک معنای جدید و گسترش آن است. البته در تعبیر دینی از هرمنوتیک، گزینه ی دیگری هم وجود دارد و آن درک معنای معناهاست که خدا باشد. این درک هر چند دست یافتنی نیست ولی نظر به آن می تواند افق گشایی متنی که در اندیشه ی گادامر به آن پرداخته شده را گسترش دهد. یعنی ما با گشودگی مطلق مواجه هستیم که رسیدن به آن امکان پذیر نیست اما شناوری درمتن و معنا را تداعی می کند.
حاصل این رویکرد رسیدن به فهم از خویشتن در پی جست و جوی معنا از متن دیگران است و چون خویشتن فهمی نامحدود است بنابراین کشف و کاوش معنا ادامه پیدا میکند. قانع نشدن به یک متن و گفتار و عبور از یک معنا به معنای دیگر و تعبیر و تأویل مدام گفته ها و نوشتهها، سیرناپذیری معنا از زندگی را به دنبال دارد و همین امر موجب نجات از دگماتیسم فکری و تقلید از یک مرام و مسلک است. ذهن جستجوگر آدمی برای دریافت معنا، شناور بودن او در معانی را اقتضا میکند. معانی متکثر و برداشت های تأویلی متفاوت از یک متن، زمینهساز بدفهمی و سوء فهم نسبت به دیگران حتی خود شخص است. عطش سیری ناپذیر برای درک حقیقت معنای معناها و عبور از تفسیرهای موجود، منجر به یک درک گشاده و باز نسبت به متن می شود. البته تکثر معنا و اکتفا نکردن به یک معنای منسجم و پذیرفته شده، گاه نوعی بی معنایی را نیز ایجاد میکند. این امر را میتوان از زبان اگزیستانسیالیست های الحادی و نیهلیست هایی چون سارتر و کامو شنید. اما به قول پل ریکور زندگی اگر معنادار نباشد، فهم برای همیشه ناممکن خواهد بود.(هرمنوتیک مدرن ص91) از این رو گفته اند بیمعنایی هم نوعی معناست. اما باور به یک موجود مطلق و نامتناهی، معانی متفاوت و متکثر را به یک معنای نامتناهی و بکلی دیگری هدایت می کند.
این معنای نامتناهی، خلق معنا و تأویلی است که در رویارویی با یک متن حاصل شده و از معانی پیشین، پیشی می گیرد. معنای فرضی به معنای ایده آلیستی و ذهنی نیست بلکه رسیدن به یک معنای متفاوت از متن است. در حقیقت نوعی زایش فکر و دریافت معنای جدیدی است که موجب ساماندهی دیگر افکار و اعمال آدمی میشود و در رفتار و گفتارش نمایان می گردد.
یعنی آدمی در متن و دنیای به وجود آمده از متن، زندگی می کند. تمام روابط اخلاقی و مناسبات اجتماعی او متأثر از پذیرش معنا و فهم جدید از متن است. چون منجر به خویشتن فهمی می شود و درک متفاوتی از هستی را رقم می زند. بنابراین صرفا فرض یک معنا نیست بلکه زندگی در دنیای متن است.