دکتر عباس فضلی
کتاب زیستن با کتاب و قلم، حاصل پنج گفتگوی محمدحسین یزدانی راد با عبدالحسین آذرنگ است. در گفتگوی اول، زندگی آغازین وی مورد بررسی قرار می گیرد. پدرش کرمانشاهی و مادرش اصفهانی است و از آنجا که در روز عاشورا به دنیا می آید، نام او را عبدالحسین می گذارند. پس از اخذ دیپلم، برای تحصیل در رشته ی اقتصاد به شیراز می رود. با توجه به فضای حاکم بر دانشگاه شیراز، ابتدا در موقعیت سیاسی قرار می گیرد ولی پس از دستگیری، آرام آرام با سیاست خداحافظی می کند و از این که به خاطر سبیل گذاشتن اش او را چپ می خوانند می گوید: سبیل من کردی است. نه چپی!!(ص 56) مسئولیت امور خوابگاه و انتخاب کتاب برای کتابخانه او را با شغل آینده اش عجین می کند. در همین کتابخانه با شخصی به نام حسین صالحی آشنا می شود که فردی بسیار کتابخوان است. آذرنگ در باره ی توجه اش به ترجمه می گوید: پایه ی زبان انگلیسی ام از دانشگاه شیراز بود، چون درس هایی را به انگلیسی می خواندیم. به ترجمه هم علاقه داشتم، اما هر چه این در و آن در می زدم، راهی نمی یافتم که راه و چاه ترجمه کردن را نشان دهد. خودم شروع کردم به مقابله ی چند ترجمه با متن اصلی آنها که ببینم مترجمان اینها چطور کار کرده اند.(ص 72) دانشگاه شیراز و رشته ی اقتصاد را ترک می کند و به اصفهان می رود و در آنجا درس تاریخ می خواند. با ابوالحسن نجفی مترجم آشنا می شود و به جهان متن پی می برد. او خود می گوید: رابطه ام با هنر، ادبیات و حتی فلسفه به رابطه ی شخصی تبدیل شد. داستان و شعر را به گونه ای دیگر می دیدم و چیزهای تازه ای در آنها می یافتم. بعضی پرسش های هستی شناسانه ی فلسفه از حالت انتزاعی بیرون آمد و به صورت مسائل ملموسی تبدیل شد که خودم و با تجربه و احساس و ادراک شخصی خودم باید به آنها پاسخ می دادم. یکی از جلوه های بحران هستی شناختی همین است که ما را بر سر دوراهی هایی قرار می دهد که انتخاب هر کدام عملا به معنای تغییر مسیر زندگی است.(ص 78)
با نشریه ی جُنگ اصفهان به مدیریت محمد حقوقی همکاری می کند و بعد از پایان تحصیل به سربازی می رود. پس از اخذ کارشناسی ارشد کتابداری، با مؤسسه ی فرانکلین همایون صنعتی زاده و مؤسسه ی تحقیقات و مرکز اسناد فرهنگی آسیا همکاری می کند. و با شخصیت هایی چون ادیب سلطانی، نجف دریابندری، فردید، خرمشاهی و فانی آشنا می شود. و از میان این جمع، کامران فانی را به خاطر مطالعات عمیق اش می ستاید و احمد فردید را به علت شفاهی بودنش مورد نقد قرار می دهد. و در باره ی ادیب سلطانی می گوید: او که در ایران پزشکی خوانده بود و در خارج هم در چند رشته تحصیل کرده بود اما دانسته هایش بیشتر از راه خودآموزی بود. چند زبان را به همین ترتیب آموخته بود. از طریق رادیو به برنامه های روسی گوش داد تا گوشش با تلفظ ها به خوبی آشنا شود. خودآموز روسی هم داشت، متن خوانی هم می کرد.(ص 104)
از هر دو مؤسسه هم فاصله می گیرد و به مرکز نشر دانشگاهی به مدیریت دکتر نصرالله پورجوادی می رود. متأسفانه در فروردین 1375 پسرش، بامداد در یک حادثه ی رانندگی کشته می شود و همسرش شدیدا زخمی می گردد. برای معالجه ی همسر به نزد دخترش ماندانا به آمریکا می رود. در ونکوور مثانه اش را عمل می کند و مبلغ 12هزار دلار بدهکار می شود. تا این که با کار در مایکروسافتِ شهر بِل ویو مجاور سیاتل به ماهی 1400 دلار، می تواند بدهی خود را پرداخت کند. با فضای نشر الکترونیکی آشنا می شود و مقالات زیادی را ترجمه می کند و به نشریات داخلی چون جهان کتاب و کتاب هفته و نگاه نو می فرستد. که حاصل آن چاپ سه کتاب در حوزه ی نشر است.
سال 1381 به ایران برمی گردد و با دایرة المعارف بزرگ اسلامی به مدیریت بجنوردی همکاری می کند و در باره ی نشر، ویرایش، ترجمه و تألیف دست به تحقیق می زند. بر این باور است که نشر سه ستون دارد. قشر خریدار، خواننده و واکنشگر. وی می گوید: خواندن، ضرورت است، نه فضیلت. همان قدر ضروری است که نیازهای دیگر ما. اگر سامانه ی آموزشی و فرهنگی جامعه ای نسل های خود را طوری بار آورد که یاد بگیرند مسائل و مشکلات خود را از راه خواندن بشناسند و راه حل آنها را از راه خواندن بیابند، از خواندن بیاموزند، لذت روحی و معنوی ببرند، توانایی های خود را ارتقا دهند، از کمبودهای خود بکاهند، پا به پای جهان حرکت کنند، به قدرت های آفرینشی، به تفکر خلاق، به نگرش انتقادی و تحلیلی دست یابند، نیازی شکل می گیرد که به نیاز مؤثر بر نشر، بر تولید و عرصه ی آثار تبدیل می شود و آنگاه مانند محرکه ی پیش رانی نشر را به حرکت وامی دارد.(ص 202)