نوشته ی: راشدانصاری
همسایه ی رو به رویی ما، مشهدی «سکینه» همسر مرحوم «جبار» که در خِساست و دندان گردی شهره ی خاص و عام بود، سرِ کوچه مرا دید و گفت:« حاجی، دیشب بعد از سال ها شوهر خدابیامرزم رو خواب دیدم که کت و شلوار سفید و بسیار زیبایی پوشیده بود. جالبه، جبار بر عکس سابق که همیشه عصبانی بود و از گرانی و مشکلات اقتصادی و…..ناله می کرد، این بار خیلی خوشحال و سر حال به نظر می رسید.» لبخندی زدم و گفتم:« خب، مبارکه همسایه! اما اینا چه ارتباطی به بنده داره؟ می دونی که من توی مسائل خانوادگی کسی دخالت نمی کنم!»
با شور و هیجانی خاص گفت:« نه حاجی، می خوام ببینم تعبیر خوابم چی می شه؟» و رگباری ادامه داد:« نذاشتی ادامه ی خوابم رو تعریف کنم. خلاصه من هم از این موقعیت یعنی خوشحالیِ شوهر خدابیامرزم، سوءاستفاده کردم و در دل گفتم تا تنور داغه نونو بچسبونم! با عشوه ای گفتم، جبار! عزیزم، دستم خالیه، برای خرجی خونه پول لازم دارم. که اتفاقاً بر خلاف قبل، بلافاصله دست کرد توی جیب کت اش اما متأسفانه فقط مبلغ چهارهزارتومن یعنی دو تا اسکناس دوهزار تومانی رو در آورد و بهم داد. اما من گفتم، آقا جان، خیلی کمه! چهارتومن که الان چیزی رو نمی شه باهاش خرید و….که از خواب بیدار شدم.»
به این جا که رسید، مشهدی سکینه رو کرد به من و گفت:«حاجی! به نظر شما تعبیرش چی می شه؟»
من هم گفتم:«بانو، این که واضحه! یعنی همین چهارتومن رو هم همین حالا برو باهاش خرید کن، حتی اگه شده یه دونه دکمه. وگرنه بعید نیست حاجی امشبم بیاد به خوابت و بخواد اونو پس بگیره. فکر کنم تعبیرش همینه!»
مشهدی سکینه لبخندی زد و گفت:« ای ابن شیرین….!»