چهاردهمی و تله تئاتر
مهدی عطایی دریایی/کارشناس ارشد کارگردانی تئاتر
قسمت شانزدهم
ما هشت شب نمایش پنالو را اجرا کردیم استاد منصور نعیمی از کسانی بود که افتخار داد دعوت ما را قبول کرد و یکشب برای تماشای پنالو به سالن فرهنگ و هنر آمد. در پایان نمایش ، که ما برای انجام رورانس جلوی سن آمدیم. همانجا استاد نعیمی به من گفت لباسا تو که عوض کردی بیا کارت دارم. بعد از تعویض لباس و پاک کردن گریم رفتم بیرون و دیدم استاد در حیاط فرهنگ و هنر ایستاده و منتظر من است. پس از سلام و خسته نباشید به من گفت که تصمیم دارد یک فیلم ١۶ میلی متری در مورد مراسم چهاردهمی بسازد و از من و چند تن از بازیگران نمایش پنالو بخصوص بازیگران صحنه ی چهارهمی خواست تا بعنوان بازیگر ، او را در ساخت این فیلم همراهی کنیم. استاد از مدت ها پیش طرحی برای ساخت یک فیلم ١۶ میلی متری به تلویزیون داده بود و حالا تصمیم داشت تا اولین فیلم مستقل خود را تصویر برداری کند. بنده که از دیر زمان نسبت به استاد ارادت خاصی داشتم و دارم با افتخار و بی درنگ پذیرفتم. چند روز بعد – گمانم جمعه روزی – غیر از زنده یاد محمد ضعیفی و تعداد اندکی از بازیگران با بقیه ی بازیگران نمایش به محل فیلم برداری که منزل آقای محمد تاجران شوهر خاله ی آقای نعیمی بود رفتیم. جز ما چند نفری از اهالی محل هم در فیلم مشارکت داشتند.
استاد نعیمی در مورد این فیلم روایت می کنند:
«تا قبل از ساخت فیلم چهاردهمی با سید محمد عقیلی همکاری می کردم. و در خودم نمی دیدم که بطور مستقل برای تولید فیلم اقدام کنم. استاد عقیلی و همسرشان خام زینت هاشمی به من تو صیه می کردند: منصور دیگر وقت آن رسیده که خودت فیلم بسازی و دست به کار شو و شروع کن. من هم طرحی در مورد چهاردهمی نوشتم و دادم تلویزیون و خوشبختانه از طرف مدیر وقت تایید شد. بعد از تایید و فراهم شدن امکانات فنی ، با همکاری تعدادی از بازیگران نمایش پنالو و مردم عادی و فامیل فیلم را در خانه ی آقای محمد تاجران که شوهر خاله م بود فیلمبرداری کردیم. چهاردهمی -سال ۵۵ – اولین کار ١۶ میلی متری سیاه و سفید من بود. دستیارم مرحوم محمد صادقی بود که هم راننده گروه فیلم برداری بود هم دستیار من. استعداد عجیبی داشت و کارش بسیار خوب بود و در انجام امور فنی آدم واردی بود.
آن زمان من تحت تاثیر سبک و سیاق ناصر تقوایی خارج از مراسم به خصوص فیلم چون موج دریا بودم. تکنیکی که در آن سال ها مورد استفاده قرار می گرفت. برای همین این فیلم مستند باز سازی شده را تعمدا سیاه سفید ساختم تا اصالت و سنتی بودن آن را بهتر نشان دهم.
بازیگران این فیلم فریده و مهدی عطایی ، فریده و علی پور اسماعیلی ، پوری یزدانپناه ، عباس موذن زاده بشیر بندری علی سنگر زاده و تعدادی از اهالی محل بودند.
تیتراژ فیلم بر اساس طرحی از آقای سیروس مقدم طراحی شد. در واقع آقای مقدم طرحی مختص چهاردهمی طراحی کردند و من آن را در تیتراژ فیلم استفاده کردم.
فیلم چهاردهمی از مرکز بندر و تهران پخش شد. مورد تشویق مدیر وقت قرار گرفتم. این فیلم حکم پایان نامه من داشت و بعد از این موفقیت روی من حساب باز کردند. و رسمن اقدام به تولید فیلم کردم.
حدود ده دوازده سال پیش بود که فیلم دوم چهاردهمی هم ساختم. که این فیلم هم مورد استقبال قرار گرفت.»
تله تئاتر
مدت زیادی از فیلم برداری چهاردهمی نگذشته بود که از تلویزیون تلفن کردند و از من خواستند آنجا بروم تا در مورد موضوعی با من صحبت کنند.
من رفتم تلویزیون آقایی آنجا بود. و پس از مقدمه چینی ابراز تمایل کرد که نمایش پنالو در تلویریون ضبط شود.
من به دلایلی تمایل چندانی نشان ندادم و گفتم باید با بچه ها صحبت کنم. دوباره فریده را ماموردور هم جمع کردن گروه کردم. بعد از آمدن بچه ها و موضوع ضبط پنالو برای تلویزیون با آنها مطرح کردم. همه موافقت کردند. فکر می کردیم مثل اجرای صحنه ای دو ساعت می رویم اجرا می کنیم و بر می گردیم. من تجربه ی ضبط نمایش صیادی که صید شد را داشتم. اما ، زنده یاد محمد گفت:«آن نمایش با دوربین ١۶ گرفته شد و ما کلی وقتمان را صرف نصب دکور کردیم و هشت شب تمام شد. در استودیو همه چیز آماده است فوقش دو ساعته تمامه. اما فکر کنم بابت ضبط از ما پول بگیرند. آنها مفتی ضبط نمی کنند.»
ما هم که تا آن زمان تجربه ی ضبط تلویزیونی نداشتیم و بابت فعالیت در رادیو نه پولی می دادیم و نه می گرفتیم با این توضیح محمد گفتیم شاید همینطور باشد. و از ما پول بگیرند.
بعد از یک هفته تعطیلی نیاز به تمرین مجدد داشتیم و لازم بود چند روزی تمرین کنیم. یکی دو بار هم در همان محل ضبط برنامه تمرین کردیم. استودیوی ضبط همین سالنی بود که الان بعنوان نمازخانه استفاده می شود.در مدت تمرین به تدریج وسایل را می آوردیم و در گوشه موشه های استودیو مستقر کردیم. گفته بودند نیازی به آوردن سِوِند ها نیست خودشان سوند دارند. تمرین که تمام شد. برنامه ی ضبط نمایش را از ساعت چهار پسین تا دوازده شب آفیش کردند.
خانم ها با همان لباس نمایش البته بدون برقع خودشان را به تلویزیون رساندند. از استاد جعفری هم خواهش کردم برای گریم با ما همراهی کند. سالن بزرگی بود اما وجود دوربین ها ، تجهیزات و سایر محدودیت هایی که معمولا تصویر برداری دارد ، فقط فضای کوچکی برای اجرا در اختیار ما قرار داده بود.
تا عوامل فنی آماده شوند ما وسایل را در طبق چیدمان صحنه ای روی صحنه قرار دادیم. استاد جعفری بچه ها را گریم کرد و چون کار داشت خداحافظی کرد و رفت. به خاطر ندارم پیش از ضبط اصلی ، تمرین و اجرایی برای دکوپاژ کردن نمایش انجام شده باشد. کارگردان فنی که نامش را بخاطر ندارم می خواست همه اینها را در همان هشت ساعت آفیش انجام دهد. بالطبع ما حد اقل باید سه بار نمایش را از اول تا آخر اجرا می کردیم. کارگردان و شاید هم دستیار او – نه چندان دقیق خانم پور اسماعیلی نقل می کند که کارگردان فنی تلویزیون سر ضبط حاضر نبود و دستیاراو مسئولیت کارگردان فنی را به عهده داشت. و سایر عوامل فنی تلویزیون رفتاری متکبرانه و از موضع بالا با بچه ها داشتند. و این موضوع کم کم داشت مرا عصبانی می کرد. عنقریب ممکن بود. تصمیم غیر منتظره ای بگیرم. و کل پروژه را به هم بریزم. هنوز به نقطه ی جوش نرسیده بودم. پس تحمل کردم.
ساعت هشت شب شد و هنوز دکور را نصب نکرده بودند. فریده با عصبانیت گفت:
«صیادی که صید شد اصلا این همه وقت ما را نگرفت.» کم کم داشتم از موافقت با ضبط نمایش پشیمان می شدم.
وقت استراحت رسید ساندویچی به عنوان شام دادند خوردیم و دوباره رفتیم برای دکوپاژ و تنظیم نور. ساعت ٩ شب دکور را نصب کردند و وسایل صحنه نه آنطور که باب میل ما بود اما به دلیل محدودیت تصویر برداری و صدا برداری ناچار بودیم چیدمان مان را تغییر دهیم. و این کار کلی میزانسن صحنه ای ما را تغییر می داد. آماده شدیم برای ضبط آزمایشی. ساعت ده شب شد. اشرف طفلک خیلی خسته شده بود … آب نبات مَلَس بش دادم تا بیشتر بی تابی نکند. بعد از تست صدا و نور و دوربین ها ، ضبط را شروع کردیم چیزی ازضبط نگذشته بود که کارگردان فنی کات داد.
با عصبانیت گفتم:
«چه شد چرا کات دادید؟» کارگردان به خانم مهین امینی اشاره کرد و با لحنی توهین آمیز گفت:
« اون خانم باید لباس هاشو عوض کنه.»
گفتم: چرا؟
باتندی و تحکم گفت:
«بخاطر اینکه من رفلکس نور دارم آقا. پولک ها و خوسی های روسری اش داره نور را منعکس میکنه. نمی دونی بدون.بش بگو رو سری شو عوض کنه.»
این را که گفت عصبانیت من به نقطه جوش رسید. دادی کشیدم و گفتم: «همینه که هست میتونی ضبط کن نمیتونی جمش کن بساط تو.» بعد از بچه ها خواستم وسایل را جمع کنند و همگی برویم خانه.
همه چیز به هم ریخت بچه ها شروع کردن به سر و صدا کردن. نا بازیگرانی که برگزار کننده مراسم چک چکو و علم گردانی بودند از خدا خواسته وسایل خود را جمع کردند. آقایان هم بعد از جمع کردن رفتند که لباساشونو عوض کنند.که دو سه نفر آمدند. تا بین من و کارگردان فنی وساطت کنند. نور پرداز گفت:«باشه اشکالی نداره شما می خواهید کارت خراب بشه اشکالی نداره با رفلکس می گیریم.»
بلند گفتم:«شما هفت ساعته ما را اسیر خودتان کردید تازه حالا میگید رفلکس داره؟ رفلکس داره که داشته باشه. من لباس بازیگرم را عوض نمی کنم یا با همین لباس و همین رفلکس می گیرین یا خداحافظ نخواستیم»
این وسط عده ای سعی در آرام کردن من داشتند. می دانستم تعطیلی پروژه به سود کارگردان نیست و باید پاسخگوی رییس اش باشد به آرامی گفت باشه با همین لباس می گیریم. فهمیدم کرک و پرش ریخته پس دو باره با صدای بلند گفتم:«لطفا دیگه نمایش را قطع نکنید. خسته شدند بچه ها».
چشمکی به محمد زدم و گفتم برید آماده بشین.
بعد از این دعوای لفظی که با کارگردان فنی پیدا کردم اتفاق دیگه ای نیافتاد. ضبط نمایش تا پاسی از شب طول کشید. باز هم از بچه ها با کیگ و چایی پذیرایی کردند. اسامی عوامل نمایش را برای تیتراژ از من گرفتند. بچه ها که آماده ی رفتن شدند دوتا تا پیکان و یک وانت برای حمل وساتل و جابجایی بچه ها در اختیار گروه قرار دادند. کارگردان هنگام خداحافظی پیش من آمد و گفت ضبط خیلی خوبی شده و ما تصمیم داریم هم از شبکه بندر هم کانال سراسری پخش کنیم زمان پخش را به شما خبر میدیم من هم تشکر کردم با محمد و خواهرهام فریده و اشرف که هم مسیر بودیم سوار شدیم و راه افتادیم به طرف خانه هامان. خودشان می گفتند نمایش پنالو روی نوارهای مغناطیسی ضبط شد. نوارهایی که به منظور صرفه جویی قابل پاک کردن و ضبط مجدد بود. ماه مرداد بود که از تلویزیون زنگ زدند و ساعت پخش نمایش را از شبکه بندر به من اطلاع دادند. من هم بچه ها را باخبرکردم. هنگام پخش من خانه ی روان شاد خاله سکینه بودم و باتفاق خاله زاده هایم علی و فریده نمایش را تماشا کردیم. برای ما در آن سن و سال افتخار آفرین بود. بعد از آن با فاصله ی چند شب دو باره از شبکه سراسری هم پخش شد.
اواسط مرداد ۵۵ بود که باز از تلویزیون زنگ زدند و از من خواستند که با تمامی عوامل نمایش به بخش مالی مراجعه کنم. با خودم گفتم یا اباالفضل دیدی محمد درست می گفت که بابت ضبط از ما پول می گیرند. محمد گفت نری که ازت پول می گیرن. گفتم حالا بیا بریم ببینیم چی میگن؟
گفت تو خودت برو من نمیام.
روز بعد من رفتم قسمت مالی تلویزیون. خودم را معرفی کردم. احترام گذاشت و گفت بفرمایید بنشینید. نشستم او هم سر گرم کاراش شد از ش پرسیدم موضوع چیه … مشکلی پیش آمده
حسابدارگفت بله آن هم چه مشکلی؟ این چک ها مال شماست.
تا آن زمان فقط یکبار آن هم دست پدرم چک دیده بودم. و اصلا نمی دانستم چک یعنی چه. گفتم لابد یه چیزی است که باید برم بانک و به حساب تلویزیون پرداخت کنم.
برای همین گفتم چی هست این حالا؟
این چکه دستمزد شما در نمایش. بالاترین دستمزد شما ارید.
دو چک شما دارید بابت نویسنده و کارگردان نمایش پنالو.
هر چکی ٧۵٠ تومان. جمعا ١۵٠٠ تومان حدود ٢١۵ دلار.
برق از کله ام پرید. چقدر زیاد …
حالا بیا و اینجا را امضاء کن. پس چرا بقیه ی بچه ها نیامدند.
هول و دستپاچه شده بودم. اصلا فکرش نمی کردم به ما پول بدهند.
پرسیدم چرا بقیه نیومدند؟
نتونستم خبرشون کنم آنها هم میان.
برگه ی لیست دستمز ها را گرفتم و دیدم اسم اکثر بچه ها در لیست است. و ممکن است برخی که نقش کمتری داشتند دستمزدی هم نگرفته باشند. نمی دانم.
فرم را امضاء کردم و گفتم من نمی تونم چک بچه ها را بگیرم.
نه نمیشه. خودشان باید بیایند و امضاء کنند.
آخه …
نه نمیشه در ضمن وقتی رفتید بانک حتما شناسنامه تون با خودتون ببرید.
باشه حتما حتما.
روز بعد بچه هایی که اسمشون توی لیست بود را باخبر کردم. یکی یکی رفتند و چک شونو گرفتند.
محمد و فریده و علی هم فکر کنم ٧۵٠ تومان گرفتند. ولی من هنوز ٧۵٠ تومان بابت بازیگری پنالو از تلویزیون بندرعباس طلب دارم. چون دستمزدی به عنوان بازیگر به من ندادند. امیدوارم یک زمانی این طلبی من را معادل امروز محاسبه کنند و بپردازند.
آن پول خیلی به درد من خورد. با زنده یاد محمد رفتیم فلکه برق فروشگاه لوازم منزل طباطبایی هزار توان دادم و یک یخچال ١٢ فوت ارج برای منزل خریدم. روز بعد هم رفتیم سمت دست فروشایی که عصرها کنار دیوار دبستان مشیر دوانی می نشستند و دو دست شلوار و کاپشن رانگلر خریدیم جمعا ١۵٠ تومان – ١۵٠٠ ریال – بقیه اش هم پس انداز کردم برای روز مبادا و احتمالا خرج و مخارج تئاتر بعدی.
پنالو بعد از نمایش زار نوشته ی استاد عبدالهادی معتمدی دومین نمایش آیینی بود که در استودیو رادیو تلویزیون ضبط شد و بعد از صیادی که صید شد نوشته ی مهدی (حمید) ضعیفی ، پنالو سومین نمایش هرمزگانی بود که از رادیو و تلویزیون ملی ایران پخش گردید.- صیادی که صید شد در استودیو ضبط نشد بلکه به ابتکار استاد محمد عقیلی تله سینمایی بود که بیرون از استودیو و با دوربین ١۶ میلی متری تصویر برداری شد.-
بعد از این برای سومین بار بچه ها را مرخص کردم که بروند و به درس و زندگی شان برسند.
ضبط و پخش پنالو که تمام شد رفتم اسکله برای کار کردن. من تابستان ها به اسکله می رفتم و روی کشتی های باری به عنوان بارشمار و سربار شمار با روزی ١٢ ساعت مشغول به کار می شدم یک هفته از ساعت شش صبح تا شش عصر هفته ی بعد از ساعت شش عصر تا شش صبح. روزی ده تا بیست تومان هم حقوق می گرفتم و حداقل هزینه ی شخصی خودم تامین می شد مقداری هم کمک خرج خانواده بودم.
مهر ۵۵ رسید و مدارس باز شد. تصمیم داشتم سال آخری حسابی به درس و مدرسه بچسبم و نه کار تئاتر کنم نه سینما.
اما بعد از امتحانات ثلث اول بود که به ما اطلاع دادند. شنبه هفته آینده هیئتی از تهران برای بررسی وضعیت تئاتر شهرستان ها به بندرعباس می آیند. و تصمیم دارند از نمایش پنالو برای شرکت در جشنواره ی شهرستانها و سمینارها بازدید کنند.
کلا فراخوان نشریه ی پانزده روز تئاتر و همه چیز را فراموش کرده بودم. و جشنواره شهرستانها از ذهنم پاک شده بود. مانده بودم که چه کنم. باز گروه را برای چندمین بار فرا بخوانم یا بی خیالش شوم؟. پنج ماه از آخرین باری که ضبط تلویزیونی کردیم گذشته بود و گروه اصلا آمادگی برای اجرا نداشت. همه ما دانش آموز و درگیر تحصیل و درس بودیم. و این کا را خیلی سخت کرده بود. از این گذشته فرصت زیادی برای تمرین نداشتیم. پس تصمیم گرفتم انصراف دهم. اما اعتیاد به تئاتر کمتر از اعتیاد به مخدر نیست. اراده ای پولادین می خواهد تا بتوانی ترکش کنی.
به راحتی تسلیم شدم. بنا بر این اول رفتم سراغ زنده یاد محمد ولی او دل مشغولی های خودش را داشت و مثل گذشته چندان با من نمی پلکید. برای همین تمایل چندانی برای بازی نداشت
. رفتم سراغ خاله زاده هایم فریده و علی ، هر دو نفر مثل همیشه اعلام آمادگی کردند. اما بقیه خانم ها نیامدند. تصمیم گرفتم فقط صحنه هایی که علی در نقش کل زینل و فریده هستند را تمرین و برای آنها اجرا کنیم.
خودم هم نقش کهور بخوانم.
متاسفانه بیش از دو سه بار نتوانستیم روخوانی کنیم.
انتخاب متن پنالو برای جشنواره ی تهران آن هم برای جوانی در آن سن وسال که نامش را در کنار بزرگان تئاتر ایران دیده بود اعتماد به نفس مضاعفی بخشیده بود. اما بعد از چندین بار فراخوان دادن اغلب بچه ها خسته شده بودند و جز علی و فریده کسی اعلام آمادگی نکرده بود. با این حال اصرار داشتم برای استادانی که برای باز بینی می آیند همان روخوانی نیم بند را اجرا کنیم. چون معتقد بودم پاپس کشیدن یعنی ضعف و این چیزی نبود که من وحشتی از آن داشته باشم.
صبح شنبه ١٨ دی ۵۵ به ما اطلاع دادند که هیئت رسیده و از نمایش شما در رادیو دیدن خواهند کرد.
علی و فریده را با خبر کردم و سه تایی به طرف رادیو بندرعباس در ضلع جنوبی بازار روز راه افتادیم. هر سه اعتماد به نفس بالایی از خود نشان می دادیم غافل از اینکه نمی دانستیم چه حادثه ای در انتظار ما نشسته است …
ادامه دارد.
چهارشنبه
٢۴ دی ١٣٩٩
بندرعباس با سپاس از استاد نعیمی