پنالو هفت شب در هرمزگان چرخید
مهدی عطایی دریایی/کارشناس ارشد کارگردانی تئاتر
قسمت بیست و هفتم
بعد از اجرای پنالو در تهران ، دو باره آن را ویرایش کردم و برای شرکت در اولین دوره نمایشنامه نویسی دانشجویان سراسر کشور به دبیرخانه جهاد فرستادم. نمایشنامه ی پنالو در این تورنمنت مقامی نیاورد اما مورد تقدیر قرار گرفت.
اواسط اسفند ، دانشگاه تعطیل شد و بچه های شهرستانی برای گذراندن تعطیلات نوروزی به شهرهای خودشان باز گشتند. پس از اتمام تعطیلی هم تا پایان ترم فعالیتی نداشتیم. مدتی بود که پیرامون شهادت حضرت علی ع و انگیزه و اشتیاق قطام بنت اسد برای قتل حضرت ، مطالعه و فیش برداری می کردم. با برداشتی متفاوت از آنچه رایج بود. تم اصلی را حسادت گرفتم حسادتی آکنده ازخشم و کینه. نسبت به قاطعیت و عدالت علی ع و عصبانیت قطام از عدم سازش پذیری و انعطاف علی (ع) در برابر آنچه او را از عدالت منحرف می ساخت. در تابستان ۶٨ مجالی پیش آمد تا پیش نویس اولیه ی این نمایشنامه را آماده کنم.. نمایشنامه ی بدی نشد. اما چون موضوع حساسی بود ابتدا برای تست از روی پیش نویس آن نمایشنامه ی کوتاهی نوشتم بنام رستگار کعبه. و همزمان نسخه ی کامل آن را هم آماده کردم. و سه نسخه از آن را از طرف جهاد دانشگاهی دانشگاه تربیت معلم تهران برای شرکت در سومین مسابقات قصه و نمایشنامه نویسی دانشجویان سراسر کشور به دبیر خانه مسابقات ارسال کردم. در تابستان برای مدت کوتاهی آمدم بندرعباس. پس از صحبت هایی که با مدیران اداره ی ارشاد بندرعباس داشتم موافقت آنها را برای اجرای نمایش دانشجویان در بندرعباس جلب کردم. مهر ۶٨ که دانشگاهها باز شدند دو باره بچه ها را دور هم جمع کردم. و علاوه بر نمایش پنالو ، رستگار کعبه ی مختصر را هم تمرین و در دانشگاه اجرا کردیم. (ماجرای رستگار کعبه ی مختصر و مفصل را در دفتر دوم خاطرات شرح خواهم داد.) پیش از آنکه امتحان ترم شروع شود پس از صحبت با جهاد دانشگاهی و طبق هماهنگی قبلی که با بندرعباس انجام داده بودم یکی از دانشجویان فعال گروه بنام محمود اخوان فومنی که رشته ی فیزیک می خواند را فرستادم بندر تا مقدمات را برای سفر گروه فراهم کند. با همکاری خوبی که اداره ی ارشاد هرمزگان به عمل آورد و رای زنی هایی که محمود به خوبی از پس آن بر آمد شرایط برای اجرای دو نمایش پنالو و رستگار کعبه و یک نمایش طنزی که خود بچه ها نوشته و کارگردانی کرده بودند ، در حاجی آباد ، بندرعباس، بندر لنگه، میناب و جزیره هرمز فراهم گردید.
جهاد دانشگاهی اتوبوسی دربست برای ما فراهم کرد و بودجه ای نیز در اختیار ما قرار داد و ما راهی بندرعباس شدیم. در مسیر حال ناصر سلطانیان به هم خورد و به دلایلی نامعلوم چند دقیقه ای غش کرد که همه نگران شدیم که خوشبختانه به خیر گذشت. ساعت هشت شب بود که رسیدیم حاجی آباد.
آن زمان برادرم غلامحسین رئیس آموزش و پرورش حاجی آباد بود و هماهنگ کرده بودم که شام بچه ها را تهیه کنند پس از صرف شام از ما قول گرفتند که یک شب هم برای آنها اجرا اداشته باشیم. از حاجی آباد حرکت کردیم آمدیم بندرعباس . آقای اخوان جلوی اداره ی ارشاد -خانه فرهنگ سابق- منتظر ما بود. خواهران که تعدادشان کمتر بود را به سفارش اداره ی ارشاد در هتل قدس، (ناز)* ساکن دادیم. و برادران را دو شب رفتند در یک هتل معمولی ولی آنها را در خود اداره ی ارشاد در میدان شهربانی(اداره فرهنگ وهنر اسبق و خانه ی فرهنگ سابق) اسکان دادند.
نمایش رستگار کعبه را در بندرعباس در خانه ی فرهنگ و در میناب در سالن تئاتر میناب و حاجی آباد اجرا کردیم. یکی از بازیگران آقای محمد رضا داور که نقش یکی از خوارج را بازی می کرد دیالوگی خارج از متن و بی ربط با روح نمایش از خودش گفت که بعد از اجرا بعد از اینکه در مورد نمایش بداهه و نمایش مبتنی بر متن توضیحاتی به او دادم وبا تذکری شدید به او گفتم:« تا تجربه ی بیشتری در بازیگری به دست نیاوردی و پخته تر نشدی دیگر این کار را تکرار نکن» بعد از تذکر شنیدم که داور ناراحت شده و شام نخورده. اجرای رستگار کعبه در میناب نیز با خاطره ای بدیع همراه است. طراحی صحنه ما به گونه ای بود که چند سپر و شمشیر بر روی لت ها ی صحنه نصب کرده بودیم در پایان نمایش و هنگام ضربه خوردن امام (ع) ناگهان سپری که نماد علی (ع) بود از روی دیوار سقوط کرد روی زمین. طوری که هم کار ما را زیباتر کرد و هم معنایی نمادین به آن داد. بعد از آن من از همین اتفاق در اجراهای رستگار استفاده کردم.
پنالو را چون قبل از آن توسط گروه توحید در بندرعباس اجرا شده بود اجرای دوباره ی آن را در بندر ضروری ندانستم. اما با سنخیتی که با دریا و موضوع جزیره داشت در جزیره ی هرمز و بندر لنگه روی صحنه بردیم. بندر لنگه را از این نظر انتخاب کردم چون هیچ فعالیت تئاتری در آن انجام نمی گرفت. برای همین وقتی در دقیقه بیستم اجرا متوجه شدم تماشاگران ارتباطی با نمایش بر قرار نمی کنند. از بچه ها خواستم صحنه ی پایانی نمایش را اجرا و تمام کنند پس از آن به احمد درویشی و محمود اخوان گفتم که نمایش طنزشان را اجرا کنند با این حال که نمایش خنده داری بود اما هیچ کس واکنشی نشان نمی داد تا جایی که احمد روشو طرف من که کنار تماشاگرام ایستاده بودم کرد و با همان لهجه ی خوزستانی اش گفت: «عامو اینا چرا نمی خندند …» اینجا بود که چند نفری خندیدند و من دانستم که بخاطر عدم وجود تئاتر در این شهرستان کلا مردم آنجا با تئاتر غریبه و نا آشنا هستند. البته امروز به همت گروه ققنوس و جوانان تحصیل کرده ای در رشته ی تئاتر چون امین سالاری و خواهرش هر از گاهی شاهد اجرای نمایش در این شهرستان هستیم. و از سال ۵٩ که گروه توحید نمایش مکتب شیطان را در آنجا اجرا کرد تا سال ۶٨ یعنی نزدیک به ده سال حتا یک نمایش در آنجا اجرا نمی شد. رستگار کعبه به خاطر حساسیت های مذهبی در بندر لنگه اجرا نکردیم. نمایش پنالو در جزیره ی هرمز مورد استقبال قرار گرفت احمد درویشی با این حال که سرما خورده بود و گلو درد داشت. بازی خوبی ارائه داد در صحنه ای که قرار بود شربند بخونه به دلیل گلو دردی که داشت از من خواست تا به جای او شروه خوانی کنم اما هرچه اصرار کرد عامو امشب تو بخون من گلوم درد می کنه گفتم نه عامو نقش خودته خودت باید بخونی تماشاگران هم فکر کردند جزیی از نمایش بوده این را از این جهت مطرح کردم که آن زمان معتقد بودم بازیگر حق ندارد مریض شود و باید مواظب سلامتی خودش باشد. بچه ها همان نمایش طنز خودشان را که آماده داشتند در هرمز اجرا کردند و عجیب مورد استقبال قرار گرفت و چون بچه ها بصورت بداهه اجرا می رفتند وقتی دیدند مردم دارند استقبال می کنند تا ساعت ١٢ شب طول کشید. و مردم هرمز روی زمین نشسته بودند در آن ساعت شب باز هم می گفتند دوباره دوباره در پایان نمایش و معرفی بازیگران و عوامل اجرا ، محمود اخوان با شیطنت میکروفون محمد رضا داور را قطع کرد و او بدون آنکه متوجه شود میکروفن قطع است با مردم صحبت می کرد در حالیکه به خوبی صدایش شنیده نمی شد.
مجید ثنایی خسته بود و رفت بخوابد اما سایر بچه ها تا دیر وقت در ساحل زیبای هرمزو زیر مور نقره ای ماه قدم می زدند و خاطرات امروز را خلق می کردند.
داور چون اجرای بداهه ی بچه در نمایش طنز را دیده بود با تجربه ی اندکش فکر می کرد که در نمایشی مانند رستگار کعبه هم می تواند از خودش دیالوگ بگوید. می تواند اگر با روح نمایش و متن هماهنگ باشد آن هم با اجازه ی کترگردان.
نکته ی مهم اینکه مردم هرمز نیز تا آن زمان نمایش چندانی اجرا نشده بود اینکه تئاتر ما در بندر لنگه با عدم استقبال و سردی تماشاگران آنجا روبرو می شود و در هرمز با گرمی و شور و شوق نیازمند بررسی آن توسط کارشناسان مردم شناسی است چه اینکه امروز هم در مجموع تئاتر هرمز از تئاتر بندرلنگه موفق تر و فعال تراست.
مدیر اداره ی ارشاد در سال ۶٨ حجت الاسلام محمد علی حقانی و معاونت مالی آن زنده یاد ستایش توسلی و کارشناس هنری هم جناب دولتی بودند. مجموعه این عزیزان از هر نظر از گروه تئاتر ما حمایت و با آن همراهی کردند. هنگام باز گشت نیز برای همه ی بچه ها بلیط هواپیما تهیه کردند و ما به تهران باز گشتیم.
زن لور
من برای اجرای نمایش کامل و مفصل رستگار کعبه نیاز به بازیگر زن با تجربه تری داشتم برای همین دو باره رفتم سراغ فریده تا ایفاگر نقش قطام در رستگار باشد. فریده به دلایل مشغله های درسی و مصلحت اندیشی هایی که خودش داشت از حضور در این نمایش خودداری کرد. او تنها بازیگری بود که از نخستین روزهای فعالیت من و زنده یاد محمد ضعیفی خواسته یا نا خواسته در نمایش های مختلف با ما همگام و همراه بود. بازیگر توانمند و خوبی که جدیت در بازی و اهمیت دادن و مسئولیت پذیری و نظم و وقت شناسی از ویز گی های بارز او بود. طبعا من نیز هم به این دلیل که از او انتظارات بیشتری داشتم و هم شاید به خاطر نسبت فامیلی که با هم داشتیم انتظارات بیشتری داشتم و بنا بر این روی او فشار بیشتری می آوردم. او نیز به خوبی این موضوع را درک می کرد و آن را در ارتباط شخصی اش با من دخالت نمی داد.
بانویی اهل مطالعه و خواندن ، اهل ممارست و زحمت کشیدن و اهل جسارت برای تجربه اندوختن. فریده از آن دسته دختران بندری بود که در خانواده ای روشنفکر با درک بالای احترام متقابل اعضای خانواده به یکدیگر پرورش یافته بود. ما از کوچکی انس عجیبی با هم داشستیم و شاید به همین دلیل آزاد منشی و روحیه ی جسورانه ای که فریده داشت تا حد زیادی او را شبیه خودم یافته بودم. در بیشتر نمایش هایی که با من کار کرده نقش هایی را به عهده داشته که شخصیت ها از چنین ویژگی برخوردار بوده اند. از نظر تکنیکی نیز فریده با هوشمندی خاص خود به سرعت به شخصیت پردازی در نقش می رسید و او از زمره بازیگرانی بود که من خیلی در مورد نقش به او توضیح نمی دادم چون خودش بیشتر از آنچه من طراحی کرده بودم آن را پرورش و ارائه می داد. نزدیکی فکری من و فریده موجب شده بود تا در خیلی از موارد تحلیلی همسو از شخصیت ها اشته باشیم و برای همین گاهی که احساس می کردم بازی او دچار مشکل شده بر آشفته می شدم و تذکر شدید می دادم و او نیز بخاطر همان روحیه استقلال طلبی و اعتماد به نفسی که داشت برآشفته شدن من را بر نمی تابید هرچند برای او جایگاه بازیگر و کارگردان قابل درک بود. فریده توانایی فریده فقط در خلق شخصیت های حماسی نبود بلکه او در نقش های رئال و واقعی نیز موفق ظاهر می شد. به عنوان نمونه نمک در نمایش پنالو و یا زن ماهیگیر در نمایش صیادی که صید شد. از آنجا که خصلت جسورانه ای داشت تجربه کردن در مقام نویسندگی و کارگردانی در ژانر متفاوت از نمایش های پیشین مانند نمایش های باغ دوستی در ژانر کودک و کار کردن با دیگر کارگردانان مانند امیر دژاکام در نمایش افسانه کلاغ و با ابراهیم پشتکوهی در مرد لور موفقیت های تازه ای را برای او به دست آورد. بیان شوا ، صدای خوب ، بدن آماده ، و تلاش برای بهترین اجرا ، نشان از حس مسئولیت پذیری و تجربه اندوزی او دارد. او هرچند گاهی سرکش و مغرور نشان می داد اما به همان اندازه متواضع منطقی و حقیقت پذیر بود. چیزی شبیه روحیات خود من.
فریده فعالیت خود را محدود به تئاتر نکرد و روی آوردن به فیلم و عکاسی به نقاشی ، ورزش و کوه نوردی از دیگر خصوصیات بارز این بانوی هرمزگانی است. و چون اهل جنگیدن و مبارزه کردن است دوست دارد همواره خود را بیازماید و توان خود را حداقل به خودش بشناساند. و ترسی از شکست و باختن ندارد.که البته او در تمام این زمینه ها موفق و جوایزی را کسب کرده است.
این نهراسیدن او از شکست و مواجهه ساختن خود با تجربه های تازه اعتماد به نفس خاصی به او داده تا بتواند با اطمینان خاطر خود را در مسیر آزمون های تازه تر قرار دهد. و بعدی دیگر ازاستعداد هایش را کشف کند.
بنا براین بانو فریده پور اسماعیلی نه تنها ، تنها بازیگری است که عنوان بازیگر برتر زن در جشنواره ی منطقه ای را دارد که کارگردان ، عکاس ، نقاش ….و کوهنورد موفقی هم است. اما خودش می گوید بیشترین موفقیت او در تئاتر بوده است. در امید آنکه در آخرین نمایشی که تصمیم دارم بعد از اپیدمی کرونا به روی صحنه آورم فریده هم حضور داشته باشد.
پایان خاطره هفتم
پایان دفتر اول
چهارشنبه ٢٨ بهمن ١٣٩٩ بندرعباس