حالت چطوره مش رحیم
مهدی عطایی دریایی/کارشناس ارشد کارگردانی تئاتر
قسمت پنجم:
مشتریان این زن از اقشار و طبقات مختلف جامعه بودند از دانشجو و کسبه بگیر تا ملاها در این خانه رفت و آمد داشتند.
سمیعیان دور نمای تلخ و تاریکی از واقعیت جامعه در حال فرو پاشی را پیش روی تماشاگر به نمایش گذاشت. بازیگر نقش مریم خانمی بود از نزدیکان من. در واقع همسر قبلی دایی من که پس از متارکه با کسی دیگر ازدواج کرده بود. شهامت و جسارت این بازیگر در ایفای چنین نقشی آن هم در جامعه ی سنتی آن زمان ، بسیار شجاعانه بود. هر بازیگز زنی چنین نقشی را بازی نمی کرد اما اینکه چگونه خانم شریفی بازیگر این نمایش شد استاد قویدل روایت می کند: « »
هنرمندان زیر در نمایش مریم بازی می کردند.
خانم سکینه شریفی آغاجری در نقش مریم
پرویز مهاجر – جغد پدر مریم
ولی عباسی – ولی برادر بزرگ و بادیگارد مریم
غلامعباس سنگر زاده – گدا
مهدی یوسفی – ملا
محمود ضعیفی – برادر کوچک مریم
محمود برادر محمد بود که آمده بود تا نقش برادر مریم را بازی کنه. بعد از بازی در همین نمایش بود که او هم مانند ما پایش به رادیو باز شد. بر اساس روایت خودش : « درسال 54 نمایش بهترین بابای دنیا نوشته ی روانشاد غلامحسین ساعدی و به کارگردانی علیرضا هدایی را با بازیگری محمد و استاد قویدل بازی کردم. در همین اجرا بود که با خانم زینت السادات هاشمی و آقای سید محمد عقیلی آشنا شدم و اونا منو برای مصاحبه دعوت کردن و بعدشم برای مجری گری برنامه ی کودک بنام کلودنگ انتخاب کردند. اون زمان رادیو در بازار روز بود. کوچه جنوبی بانک ملی ، آقای قادر پناه مدیر رادیو بود و من تا سال 56 که دیپلمم گرفتم برنامه اجرا می کردم. خانم ها سارا نعمتی ، نسرین اَفَندی و پروین حمامی و یه خانم دیگه ای هم که اسمش یادم نیست از مجریان برنامه کلودنگ بودند.»
محمود ضعیفی پس از آن در سال 55 در فیلم گناهکار یا گناه به نویسندگی و کارگردانی برادرش محمد بازی کرد. من هم در این فیلم دستیار محمد بودم.
نمایش دیگری که همزمان با ما اجرا می شد حالت چطوره مش رحیم نوشته ی اسماعیل خلج بود.
گلدونه خانم و حالت چطوره مش رحیم دو نمایشنامه ی همراه بودند که از سال 1351 تا 1354 در جشن هنر شیراز و تهران اجرا شدند. غیر از آن گلدونه خانم دو بار هم در جشنواره جهانی تئاتر در ناین (؟) اجرا شد.
. مش رحیم سرایدار گاراژی بود که حالا وقت رفتنش بود. مردی اومده بود دنبالش تا او را به جایی ببرد. بلیطش هم خریده بود جایی که نه دور بود نه نزدیک. نقش مش رحیم را زنده یاد استاد علی حبیب زاده بازی می کرد.
اوایل نمایش به نقل رفتن مش رحیم می پردازد و به کسی بنام ابوالفضل که می خواهد از این فرصت استفاده کند و به جای مش رحیم سرایدار گاراژ شود. اما شمس الله قهوه چی که گاراژ هم داره زیر بار نمی رود. دنبال یک آدم مطمئنی است. همه منتظرند تا مش رحیم بیاید و از آنها خداحافظی کند.در بخش دوم داستان مش رحیم وارد می شود و خوابش را تعریف می کند. بازی درخشان استاد علی حبیب زاده را هرگز فراموش نمی کنم. که با زیبایی هرچه تمامتر خواب مش رحیم را به نمایش گذاشت. خوابی که مربوط به افتادن مش رحیم در درون یک چاه و فرار او از مردی داس به دست که تعقیبش می کند و او تا انتهای قنات از میان آب پر از گل و لجن می گذرد تا به یک روشنایی می رسد. تصمیم می گیرد به طرف دهانه ی چاه باز گردد که با یک مرد داس دیگر در دهانه چاه روبرو می شود. یک داس به دست از پشت سر و یکی هم از روبرو. به ناچار خود را تسلیم آنان می کند. و آنها مش رحیم را با خود می برند. خواب مش رحیم به پایان می رسد و او از همه خداحافظی می کند. و می گوید جایی می روم که ممکن است دیگر بر نگردم. آقارضا می گید دیدار به بهشت
اسماعیل پاسخ می دهد زیاد هم مطمئن نباش.
و مش رحیم جواب می دهد بله نباید زیاد مطمئن بود مخصوصا به بهشت …
نقطه ی قوت نمایش مش رحیم بازی ، زنده یاد استاد علی حبیب زاده در این نمایش بود. یک روز که من و استاد قویدل سر تمرین نمایش مش رحیم بودیم زنده یاد حبیب زاده از سمیعیان خواست تا اکسیون هایی که برای صحنه ی خواب طراحی کرده رل بیند. خیلی عالی بازی کرد.و پس از اتمام صحنه سمیعیان برایش کف زد و گفت:« شما خودت این صحنه را کارگردانی کرده بودی و من چیزی اضافه ای ندارم که به آن اضافه کنم. همین حرکات را کامل تر و پخته تر کن.»
سه تصویر کوتاه از زنده یاد حبیب زاده در قاب ذهنم دارم.
من و دوستان در مسیری که برای تمرین به سالن می رفتیم معمولا جناب علی حبیب زاده را می دیدیم آن روزها خوانندگی را تازه شروع کرده بود. وقتی ما را می دید. اشاره می کرد می ایستاد و با روی گشاده ما را تا سالن تمرین همراهی می کرد. در مسیر هم زیر لب و آهسته آنگ جدیدش را برای ما می خواند. در سالی که مشغول ساختن فیلم بی بری بودم برخی روزها در حیاط منزل استاد حبیب زاده تمرین می کردیم. زنده یاد احمد آقا در فیلم من بازی نقش اول را داشت. روزی برای تمرین فیلم به منزل ایشان رفتم. روانشاد علی حبیب زاده را در حیاط خانه دیدم که در حال محکم کردن طناب های دور دهل و کسر بود. در این فاصله تا وقتی که زنده یاد احمد آقا بیاید و تمرین را شروع کنیم استاد علی حبیب زاده در حالیکه کسری که روی پوست آن خونی شده بود را به من نشان می داد گفت: «عطایی نگاه کن گروه موسیقی ما چطوری نان در می آورند. این خون کف دست کسر زن ماست. سختی های زیادی می بینیم تا ترانه ای درست می کنیم و آهنگی می سازیم»
یک سال بعدکه در مرکز رادیو در بازار روز، با محمد ضعیفی وفریده و علی پور اسماعیلی مشغول تمرین نمایش پنالو بودیم یک باره زنده یاد علی خان آمد داحل اتاق و با عجله گفت عطایی پاشو پاشو که کارت دارم بازیگراتم بیار که میخواهم یک آهنگ ضبط کنم گروه کم دارم. من نگاهی به فریده و محمد انداختم علیرغم اینکه مایل نبودیم اما به احترام جناب حبیب زاده رفتیم در اتاقی و با چند نفر دیگر که همراهش بودند آهنگی را که یادم نیست چه بود او می خواند و ما هم جواب می دادیم. درست یادم نیست گروه موسیقی هم بود یا نه. البته آهنگ ضبط نشد.
در جریان انقلاب و تظاهرات مردم بندرعباس ظهر هنگام نماز به چهار راه مرادی رسیدیم. آقای علی حبیب زاده که بالای وانت و درجایگاه شعار دهندگان بود عالم کرد وقت اذان. و اذانی به یاد ماندنی را اجرا کرد. او یک هنرمند به تمام معنا با اعتماد به نفس فوق العاده بالا صدایی دلنشین ترانه سرا و آهنگ سازی برجسته زنده کننده فرهنگ و آیین و تاریخ هرمزگان بازیگری بسیار توانمند و خلاق بود. روحش شاد و یادش گرامی باد.
یکی دیگر از بازیگران نمایش مش رحیم زنده یاد عبدالله بیژنی بود. بازیگری مینابی که همیشه لبخندی ملیح بر چهره داشت. بازیگری راحت ، و خوب بود.پیش از نمایش مش رحیم در چند نمایش دیگر از جمله ریل به کارگردانی علیرضا هدایی در سال 54 بازی کرده بود. عبدالله بعد از انقلاب معلم شد و آن هم چه معلمی. وظیفه شناس و مسئوول. برادرش علی نقی روایت می کند: « عبدالله دوست نداشت از میناب خارج شود تا اینکه به اصرار من به بندرعباس آمد و در مدرسه ای در پایگاه هوایی مشغول تدریس شد. پایگاه هوایی امکاناتی از جمله منزل و اضافه تدریس خوبی به معلمان می دادند. عبدالله موقتا خودش تنها به بندرعباس آمد اما بچه هایش در میناب ماندند. دیری نپایید که دو باره خود را به میناب منتقل کرد. وقتی علتش را از او پرسیدم گفت : من از کوزه ی گلو شکسته بابا علی و نون دستی ننه کلثوم آب و غذا خوردم متعلق به همین دیار خودم هستم. عبدالله به کودکانی که از داشتن دبستان محروم بودند یا بخاطر بارندگی و سیلاب ها نمی توانستند سر کلاس حاضر شوند با اتوموبیل خودش به روستاهای اطراف میناب می رفت به این کودکان محروم درس می داد و برای آنها مداد و دفتر می برد. عبدالله قبل و بعد از تدریس یکی از اشعار محلی خود را برای بچه ها می خواند.»
متاسفانه این معلم و هنرمند فداکار در جاده میناب بندعباس دچار سانحه شد و از میان زمینیان پر کشید و آسمانی شد.
هنرمند دیگری که در نمایش حالت چطوره مش رحیم بازی می کرد غلامعباس سنگر زاده بود.که علاوه در نمایش عروسی مریم در این نمایش نقش مرد فانوس بدست که آمده بود تا مش رحیم را با خود ببرد هم بازی می کرد.
نویسنده نمایش مش رحیم تلفیق نمادین و فلسفی قشنگی بین روح انسان و کبوتری که در قفس است و سید می خواهد آزادش کند ایجاد کرده بود. وقتی مش رحیم خوابش را تعریف می کرد به او می گویند که کسی بیرون منتظرش است و باید برود و با بیرون رفتن او کبوتر را از درون قفس خارج و بال هایش را برای پرواز باز می کند.
آقارضا چه کار می خاستی بکنی؟
مش رحیم چه کار می خاستم بکنم؟
سدای مشتری سه از بیرون بیارش از قفس بیرون
]مش رحیم بیرون می رود[
سدای مشتری سه از بیرون بال هاش رو واز کن!
]سدای بال کبوترمش رحیم ساکت و آرام در خم کوچه می پیچد.
سکوت طولانی.آقارضا چراغ را روشن می کند.همه صلوات می فرستند.. نور می رود.[
پرده
اما سمیعیان یک کار استادانه ای دیگر هم کرده بود. او پایان نمایش گلدونه خانم را به سرنوشت شخصیت های هر سه نمایش پیوند زده بود. نمایش پایان تلخی دارد و با مرگ گلدونه به پایان می رسد. گلدونه ای که بدون دست یافتن به آرزوها و رویاهایش غمگنانه می میرد. گلدونه در پایان منولوگ بلندی دارد.
نتیجه ی مهاجرت اجباری روستاییان به شهر نتیجه ای جز نابودی گلدونه خانم را به دنبال ندارد.شاید گلدونه نمادی از سرزمین ایران باشد یا شاید نابودی روستا و کشاورزی و سقوط اخلاقی … سمیعیان با برداشتی سیاسی اجتماعی از هر سه نمایش دو ابتکار و خلاقیت را به اجرا گذاشت. یکی اینکه تابوتی برای گلدونه خانم درست کرد عکس خانم دژاکام بازیگر را جلوی تابوت نصب کرد و خود گلدونه خانم در حالیکه جلوی تابوت حرکت منولوگ خود را اجرا
می کرد.
«یک روزی میگن یه گلدونه ای بود که همیشه یه گل زرد روی موهاش بود غروب ها می نشست توی باغچه و بیرون اومدن ستاره ها را تماشا می کرد. صبح می رفت روی پشت بوم که از همه زودتر خورشید رو ببینه به همه سلام می داد اما از هیچکی خداحافظی نمی کرد….آه گلدونه تو تنهال چیزی هستی که من دارم … آه گلدونه چه بودی چی شدی چی میشی … ( کاملا روی هوا دراز کشیده رنگش سفید شده بی حرکت است.)
ابتکار دوم استاد سمیعیان این بود که تمامی بازیگران هر سه نمایش در تشییع گلدونه شرکت می کردند. گویی این گلدونه همان مریم در عروسی مریم و همان مش رحیم است.
تابوت بر روی دوش وشانه ی بازیگران و در حالیکه گلدونه پیشاپیش آن حرکت می کرد از بالی صحنه به داخل سالن و از میان جمعیت می گذشت و از درب انتهای سالن خارج می شد. بدین ترتیب سمیعیان دیدگاه انتقادئی خود را به وضعیت اجتماعی موجود یعنی فقر و مهاجرت و فحشا اعلام می کرد. وقتی شب پایان اجرا فرا رسید من به خوبی چیزی که روز اول همان روزی که از دستم عصبانی شده بود را به یاد
داشتم.
سمیعیان به من گفته بود وقتی اجرا تمام شد یادم بیار تا یه چیزی بت بگم. بعد از اتمام اجرا به پشت صحنه رفتیم تا با شیر پاکن گریم خود را پاک کنیم. یک لحظه در رفت و آمدهای تنگ و باریک پشت صحنه من و سمیعیان چشم در چشم شدیم. هر دو ایستادیم گویی او منتظر بود تا از من چیزی بشنود و من هم منتر بودم تا او سخنی بگوید … لحظاتی نگاهمان در سکوت به هم دوخته شد با آن حال که همه چیز را بخاطر داشتم به عمد سکوت کردم و چیزی نگفتم او هم تبسمی کرد و همانطور که چشم در چشمان من دوخته بود به آرامی از کنارم گذشت و رفت. اگر چه سکوت کرد و سکوت کردم اما چشمان ما به زیبایی با هم سخن گفتند خاطره ای که مانند رازی دلنشین و خوشایند همچنان آن را حس می کنم و سخنان ناگفته ی او را در طول فعالیت هنری ام با تمام وجود شنیده ام. مانند درخت با جنگل علف با صحرا و ستاره با کهکشان.
چشمانش با من گفتند که فردا روز ديگريست
ادامه دارد
99 /9/20بندرعباس