عباس فضلی- استاد دانشکاه
یکی از نشانههای معنازایی متون در دانش هرمنوتیک توارد معانی است که گاه در قالب ذهن خوانی و تله پاتی هم می تواند بروز کند به اینکه معانی یکسان در ذهن آدمیان در حال زایش است و مثلا دو یا چند نفر موضوع یا عنوانی در افکارشان با هم زاده می شود که به آن زادمان متن می گویند. و دیگران و یا نسلهای بعدی به این واقعیت دسترسی پیدا کرده و آگاه میشوند.
مثلا در ذهن مولوی و سعدی که همعصر بوده اند، یک موضوع اخلاقی یا عرفانی ظهور کرده و حسب ظاهر بدون توجه به شعر دیگری طرح شده است و از نظر تاریخی هم بعید می نماید که آنها همدیگر را ملاقات و یا از اشعار یکدیگر خبر داشته اند. هر چند برخی از شارحان حدس می زنند که سعدی اشعار مولانا را ملاحظه کرده است و یا بالعکس. اما با توجه به کمبود امکانات و ارتباطات، این حدس بعید به نظر میرسد ولی تشابهات شعری و کلامی آنها زبانزد است. نکته ی اساسی این است که این زادمان تؤامان را نمی توان به عنوان تأثیرپذیری معنا کرد.
همین رابطه ی تواردی بین خیام و حافظ یا سعدی و حافظ و یا غزالی و مولوی که در دو عصر مختلف می زیسته اند قابل تسری است. اما بر فرض آگاهی و اشراف به فرد پیشین باز دلیل متقنی وجود ندارد که شاعر و نویسنده بعدی دقیقا بر اساس متن شخص سابق به این نکته پرداخته باشد. چه بسا باز هم از باب توارد معانی، متن دوم در ذهن نویسنده صورت گرفته است. یعنی منافات ندارد یک مفهوم یا معنا با دو نگاه و نگارش متفاوت بدون توجه به متن یکسان شکل گرفته باشد. چنان که محمد خواجوی در مقاله ی مولانا متاثر از ابن عربی است؟ می نویسد: این شش نمونه جهت تطبیق مکاشفه هر دو مکاشف بود که مکشوف هر دو از باب توارد کشف بوده است.(ریشه های هویتی تشیع و عرفان ص ۴۰۸)
دکتر توفیق سبحانی در مصاحبه ای می گوید: من کتابی به نام تأثر حافظ از سعدی و عراقی دارم که چاپ هم شده. استاد مرحوم دکتر مرتضوی کتابی دارد با نام تأثر حافظ از سعدی. من وقتی می خواستم پایان نامه بنویسم تصمیم گرفتم که با آقای دکتر مرتضوی مشورت کنم. پیش ایشان رفتم و پذیرفتند که روی تأثر حافظ از سعدی و عراقی کار کنم. بعدها وقتی می خواستم آن را چاپ کنم بعد از 27 یا 28 سال دوباره آن رساله را خواندم. پیش خود می گفتم این چه حرف هایی است که مطرح کرده ام این کتاب را من نوشته ام. خودم خوانده ام اما بعضی جاهایش را خودم قبول نداشتم. اگر خواننده ی محترم بگوید که مؤلف چرا این ها را این گونه نوشته است؟ بداند که مؤلف خودش هم گرفتار این چراهاست. الان فکر می کنم بسیاری از آن چیزهایی که من تأثر نامیده ام توارد بوده است. آنچه به ذهن شما می رسد و به ذهن من هم می رسد. بر این اساس بهتر است بگویید مثلا حافظ، سعدی را خوانده است. بعضی جاها هم تحت تأثیر اوست و بعضی مضمون ها مانده است. ولی نه این که اگر سعدی نبود حافظ هم نبود. این را نمی شود گفت. بالاخره حافظ هم مایه ای داشت که خدا به سعدی هم آن مایه را داده بود. در باره ی مولانا هم این حرف صادق است.( فصلنامه نگاه آفتاب، ش 3 بهار 1400 ص 17)
وی در ادامه می گوید: در باره ی تأثیر و تاثر، منتقدان به این نتیجه رسیده اند که هیچ اثری از نظم و نثر نیست که به کلی ابداعی و بدون سابقه و مأخذ باشد… حتی پیروان سبک معروف به هندی که در ابداع معانی تازه و آنچه خود مضمون بندی و خیال آفرینی می گفته اند به راه افراط می رفته اند و از انتحال افکار و مضامین دیگران برکنار نمی مانده اند. بعضی از تذکره نویسان در این باب داستانی آورده اند که نقل آن خالی از فایده نیست. نوشته اند شیدا، شاعر دربار جهانگیر در مضمون بندی داعیه ی بسیار داشت. شاعران دربار از خودنمایی های او به ستوه بودند. زیرا می دانستند اکثر مضامین دیگران را مانند فرزندان متلبس به لباس زیبا آراسته جلوه می داد. روزی قرار دادند که در انجمنی از او شعر تزه درخواهند و ملافیروز که بسیاری از اشعار متقدمان و متأخران را به خاطر دارد منابع الهام او را از آثار گذشتگان بازنماید.
شیدا قرب بزمگاه رسید، همگی از او چند شعر تازه التماس نمودند. ملاشیدا اول این بیت برخواند:
چیست دانی باده گلگون مصفا جوهری/ حسن را پروردگاری عشق را پیغمبری
ملافیروز گفت: این شعر رودکی است که گفته:
عشق را تو پیغمبری لیکن/ حسن را آفریدگار تویی
شیدا این شعر برخواند:
زبس که کرده غمت بند در جگر ناخن/ چو پشت ماهیم از پای تابه سر ناخن
ملافیروز گفت: این مصرع از غیاثای حلوایی است… که گفته:
از بس که سینه گندم و ناخن برو نشست/ چون پشت ماهی است سراپای سینه ام
شیدا درهم شد و طعنه بر شعرفهمی ملافیروز و دیگران غره کرده این بیت خواند:
گر به صحرا موفشانی دشت پرسنبل شود/ ور به دریا رو بشویی خارماهی گل شود
باز ملافیروز گفت که ملاکاتبی دویست سالی پیش از این گفته:
گر به دریا افتد از عکس جمال او فروغ/ خارماهی را وزد در قعر دریا بار گلی
تحقیق در منابع الهام آثار ادبی امروز از مباحث مهم انتقاد به شمار می آید. اما البته هر گونه مبالغه و افراط در آن ناپسند و دور از منطق است. هیچ اثر ادبی نیست که آن را بتوان یکسره ابتکاری خواند.(نقد ادبی، عبدالحسین زرین کوب، امیر کبیر، 1354، ج 1 ص 100)
بنابراین کتاب هایی که به مقایسه ی مضامین همتراز دو شخصیت در دو برهه ی زمانی اهتمام ورزیده اند، قابل نقد و بررسی است و می توان آنها را به چالش کشید. مثلا دکتر سروش در کتاب قصه ی ارباب معرفت تأکید دارد که تأثیرپذیری مولوی از غزالی و حافظ از سعدی را برجسته کند. همچنان مقالاتی که به این گونه مقایسه ها پرداخته اند، نیازمند بازنگری است. البته اگر دانشمندی به بازسازی یا نقد شخصیت تاریخی پیشین یا همعصر خود عطف عنان کند، از این مقوله خارج است مانند تلاشی که فیض کاشانی در مورد کتاب احیاء العلوم غزالی به انجام رسانید.
از طرفی می تواند یک سنت و رفتاری در یک قوم، بدون عطف عنان به قوم دیگر و یا مردمان پیشین، به صورت ابتدایی و ابداعی ظهور کرده باشد ولی در عین حال مشابهتهایی بین این دو سنت قابل بازیابی است. بنابراین بروز یک رفتار در اقوام مختلف شاید ناشی از جغرافیای مشترک یا حتی تاریخ مشترک باشد نه تأثیرپذیری. مانند وجه اشتراک موسیقی جنوب ایران و کشورهای افریقایی. اگر این نکته را بتوان تأیید کرد و بر آن صحه گذاشت پس باید در برخی امور تطبیقی و رفتارهای تاثیرپذیرانه تجدیدنظر کرد. به اینکه امور مشترک بشری و افکار و اندیشههای مشابه، لزوماً به معنای تأثیرپذیری و یا وام گیری از دیگری نیست بلکه آنها را میتوان در قالب توارد معانی معنا کرد
با این فرض باید نسبت به پاره ای مقالات و مطالبی که درصدد تبیین موارد متشابه و یا بیان تطبیق بین دو نظریه در اقوام و ادیان و یا متون معتبر برمیآیند، تجدید نظر نمود. این نکته محصول نگاهی است که معنایابی و معنازایی در اندیشه ها را لزوما در راستای استفاده یکی از دیگری قلمداد نمی کند و فرض این که هر کدام از نویسندگان و گویندگان مستقل از دیگری به ذکر نکته ای و یا توجه به معنایی اهتمام ورزیده است، دور از ذهن نیست. و می توان آن را در عالم ممکنات تحقق پذیر دانست.
نکته ی دیگری که می توان از این نظریه نتیجه گرفت، این است که اگر دو متن در طرح موضوعی قرابت معنایی یا بیانی داشتند و هر دو مدعی ابتکار و پیشتازی در درک مطلبی بودند، نباید یکی از آنان را به سرقت علمی و ادبی متهم نمود. چه بسا در آنجا هم تواردی صورت گرفته و یکی بدون اطلاع دیگری به کشف معنایی متفطن شده است. هر چند فضل تقدم همواره قابل تحسین است ولی بدون دلیل قانع کننده، نمی توان دیگری را به اتهام دزدی و انتحال ادبی مورد سرزنش قرار داد. خصوصا در دوران معاصر که بشر به روند تدریجی پیدایی اندیشه ها و دانش ها وقوف
یافته است.
شاید در این میان کسی بگوید که در جهان مدرن، کپی- پیست امری آشکار و متداول است و نیاز به تشکیک و حدس زدن نیست. در مقام پاسخ باید گفت: اولا تداعی و توارد معانی، زمانی نیستند و بر افکار امروزیان و دانشمندان دوران گذشته که با حداقل امکاناتی به نشر دانش می پرداختند، قابل تعمیم است. از طرفی سوء استفاده چند نفر در رونویسی و کپی برداری از دیگری، خدشه ای بر نظریه ی مذکور وارد نمی کند و مزید بر این، ابزار امروزی ما را در تشخیص اصل از کپی یاری می رساند.
در هر صورت بشر توانایی دسترسی به معانی مشابه و دریافت مبانی مشترک دارد و مفاهیم بین الاذهانی در همین راستا به وجود می آید. و این امور دلائلی بر همسویی فکری بشر و طرح و گسترش اندیشه ها و رغبت به خوانش های جدید و پذیرش ایده های تازه است.
شاید مطلبی پیش از این در ذهن ما خلجان کرده و در باره اش با دیگران به گفتگو پرداخته و یا نگارش کرده ایم اما الان درمی یابیم که عین همان نگاه در ذهن دیگری هم نقش بسته و به قلم آورده شده است. شادی و نشاطی که از این توارد معانی رخ می دهد، وصف ناپذیر است و نوعی اعتماد به نفس در بیان و ثبت ایده ها و تشویق به اندیشیدن را در آدمی تقویت می کند. تجربه ی شخصی نگارنده از مضمون پردازی بدون التفات به متنی پیشینی حکایتی از این ماجراست. اندک دقتی در مقایسه بین دو متن زیر که اولی چندین سال پیش نگارش شده و دومی در سال های اخیر، حکایت نوعی توارد معانی است.
متن اول: تکرار اساس زندگی است. خوردن و خفتن ما تکراری است. ضربان قلب و دم زدن ما هم تکراری است و انس و علاقه ای که ما به زندگی و مظاهر آن داریم، همه زاده ی تکرار است.
بعضی ایرادگیران به ما معتقدان به نماز و روزه، ایراد میگیرند که نماز یک پدیده ی تکراری و تکرار مکررات است. اما هرگز هیچ دو نمازی شبیه به هم نیست. چنان که هیچ دو کاری شبیه به هم نیست. من همه وقت که به شعر حافظ و سعدی رجوع کرده ام و ده- پانزده غزل خوانده ام، با آن که کار را مکرر انجام میدهم، اما به هیچ وجه احساس تکرار و تکرار احساس ندارم. بلاتشبیه هر چند که این آیه درباره ی حضرت حق، جلّ و علاست، که می فرماید «کلُ یومٍ هو فی شان» ( او هر روز در کاری است) (سوره الرحمن، آیه 29) اما گویی درباره ی بشر خاکی هم صادق
است.( فرار از فلسفه، بهاالدین خرمشاهی،سال 1382 ص296)
متن دوم: برنامه های ضروری هر روز ناچار از تکرار است اما نه تکراری بیهوده بلکه تکراری از سر نیاز به زنده بودن. مانند خوابیدن، خوردن، استراحت، عبادت، مطالعه و اندیشه کردن. تکراری ممدوح و تنفسی برای تداوم حیات. اصلا زندگی در همین تکرارها می گذرد. چه کسی می تواند ادعا کند که زندگی اش بدون تکرار سپری میشود. همین نفس کشیدن مداوم، ضربان قلب، جریان دائم خون در رگ ها و رساندن غذا به جسم، مگر تکرار نیست؟ بنابراین عبادات، مباحثات و مجاهدات هر چند بسان امور جسمی تکرارپذیر است. ولی برای بالندگی و رشد روح امری ضروری به نظر میرسد.(سفرنامه هند، عباس فضلی، سال 1398 ص 53)
خداوند هم در همین زمان ها و مکان ها تکرار می شود. به تعبیر قرآن کریم «کل یوم هو فی شان» یعنی خداوند هر روزی در کاری است. شأنیت الهی به روزها ارزش می بخشد. ما هم باید خداگونه به اوقاتمان قیمت نهیم و ایاممان را به بطالت سپری نکنیم و شأنیت الهی را به شخصیت مان ضمیمه گردانیم. این که عرفا می گویند: «لاتکرار فی التجلی» خودش بیان تکرار معنادار زندگی است حرکت جوهری ملاصدرا هم یکی از معانی اش همین است.(همان ص 54)
باز هم اگر بخواهم مثالی از فرهنگ معاصر در میان بگذارم توارد کیارستمی از شعر حافظ در کتاب حافظ به روایت کیارستمی است. حافظ می گوید:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه زکنار تو جوان برخیزم
اولا شعر حافظ تداعی بیتی از باباطاهر همدانی است که می سراید:
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
اما کیارستمی بدون اشاره به این بیت از باباطاهر، با حافظ به نثر تغزل می کند و می گوید:
من شاید اصلا نخواهم سحرگاه بیدار بشم. شاید بخواهم تا ظهر بخوابم. شاید اصلا در کنار تو بمیرم. تکلیف من رو روشن نکن. من همین که تنگ در آغوش توام بسه.من خودم تکلیفم رابهتر می دونم. تو چی کار داری سحر برخیزم یا برنخیزم.
این خوانش از شعر هم خود نوعی توارد معانی است که در قالب نثر و طنز بروز کرده است. البته کیارستمی هم در مقابل اعتراضات به این نگاه گفته بود : این ها به بهترین و لذت بخش ترین ساعات زندگی من تبدیل شده اند. خوانش شعر به این شکل، تقطیع کردن، جدا کردن و خلاصه کردن جزیی از این
لذت است.