شاید شما هم کتاب «تن پروری» اثر: وندی واسر اشتاین ، طنزنویس آمریکایی را مطالعه کرده باشید. یا کتاب «در ستایش بطالت» اثر برتراند راسل که حتماً مطالعه کرده اید. البته گول عنوان این کتاب دومی را نخورید.
اصلاً چرا راه دوری برویم ، داستان طنز ِ «در ستایش تنبلی» استاد فریدون تنکابنی را که قطعاً خوانده اید.
کتاب های غلبه بر تنبلی ، مبارزه با تنبلی و….را که ان شاالله نخوانده اید و پیشنهاد می کنم به هیچ عنوان نخوانید….
موضوعی را که بنده قصد دارم خدمت تان عرض کنم به هیچ کدام از کتاب های بالا ارتباطی ندارد، بلکه دوست دارم امروز در خصوص تنبلی در ادبیات فارسی صحبت کنم.
آن جا که شاعر تنبل ِ ما یعنی باباطاهر قرن ها پیش از ما به خاصیت تنبلی پی برده است و به معشوقه ی همیشه در حال ِ فرارش می گوید:« سر راهت نشینم تا بیایی/در ِ شادی به روی ما گشایی!» یعنی عمرا اگر طرف را دنبال می کرده. در تنبلی این شاعر همانا بس که بنا به گفته ی شاهدان عینی، نه تنها در منزل که حتی در کوی و برزن نیز مدام لخت و عریان بوده است. تعجبی هم ندارد البته شاعری که حتی حوصله ی لباس پوشیدن نداشته، ۲۴ ساعته در منزل می نشسته و یا چه بسا می خوابیده (یعنی در حال درازکش) و این همه دوبیتی های زیبا را سروده است…
و یا به این بیت که به زبان محاوره است، توجه کنید:« تنبل نرو به سایه/ سایه خودش میایه!»
همان گونه که مشاهده می فرمایید بیت مزبور شاهکاری است که در ادبیات فارسی به مرور زمان به ضرب المثل تبدیل شده است و آن قدر واضح و گویا بیان شده که احتیاجی به توضیحات اضافه ندارد.در منابع متعددی نیز ذکر شده که سراینده بیت یاد شده ظاهراً اهل شیراز است. می دانید که اصولاً خاک شیراز از قدیم الایام گهرخیز و شاعر پرور بوده است.
همچنین این بیت که نشان می دهد شاعر ما هم تنبل است و هم شکمو:« بخور و بخوابْ کار من است/ خدا نگه دار من است…»
در ضمن پس از سال ها تحقیق در شعر کلاسیک فارسی، بنده به این نتیجه رسیده ام که شعرهایی همچون:« ز نیرو بود مرد راستی/ ز سستی کژی زاید و کاستی» و:«برو كار مي كن، مگو چيست كار/كه سرمايه جاوداني است كار…» و:«ای که پنجاه رفت و در خوابی/ مگر این پنج روزه دریابی…» ، « نامبرده رنج گنج، کوفت و زهرمار و….»همه ی این شعرها دروغی بیش نیست. اگر چه به عنوان مثال به نام فردوسی، نظامی ، جناب سعدی و دیگران ذکر شده است اما صحت ندارد، و ما قویا این موضوع را تکذیب می کنیم.
ولی شعرهایی که در ادامه عرض خواهم کرد صحیح است و مو لای درزش نمی رود. مانند این بیت:«چنین داد پاسخ كه من بخت خویش/بدیدم به خواب افسر و تخت خویش…»همان طوری که ملاحظه فرمودید، شاعر کاری به کار گل و بلبل و شمع و پروانه و رفتن در پیِ معشوقه و این مزخرفات ندارد، بلکه به خاطر تنبلی از خواب سخن گفته است. و تمام شانس و بخت و تخت خودش را در حالی که خوابیده ، به دست آورده است.
همین شاعر بزرگ ما که به دروغ شعر« ز نیرو بود مرد را راستی و….» را به ایشان نسبت داده اند، در جای دیگری باز هم از خواب و لذت خوابیدن می گوید:«چنان دید گودرز یك شب به خواب/كه ابری برآمد از ایران پر آب…» یعنی اگر قرن ها پیش نیز ایران دچار خشکسالی بوده است، شاعر خواب های آبداری می دیده. پس نتیجه می گیریم که شعر« زنیرو بود….» از نامبرده نیست.
و یا در جای دیگری می فرماید:«بیابان پر از مار دیدم به خواب/زمین پر ز گرد، آسمان پر عقاب»ملاحظه فرمودید که این شاعر خواب آلوده چه زیبا در خواب مستند حیات وحش می دیده و هیچ نیازی به بیدار شدن و تلویزیون تماشا کردن و شبکه های مستند و….نداشته.
باز هم شاعر ما ظاهراً در حال خواب می گوید:« چنان دید روشن روانش به خواب/ كه در شب برآمد یكی آفتاب…» یعنی شب ها برای آدمِ در حال خواب مثل روز روشن است….
حتی این که می گویند خمیازه حسود است، به نظر بنده صحت ندارد. بلکه خداوند می خواهد به بندگانش بفهماند هنگامی که یکی را در حال خمیازه کردن است دیدید، و به نوبت بقیه هم دهان شان باز شد،بدانید که وقت خواب است ولذا همگی به صورت دسته جمعی
بخوابید.
اما اگر شاعر قدیمی ما همیشه در حال خواب و چرت زدن بوده و بیشتر آثارش نیز در ستایش خواب و حول محور اتاق خواب بوده است، ببینید شاعر امروزی و بی حال ِ ما چه زیبا در باره ی خستگی شعر می گوید:« من از این نفس، از این بی سر و پا خسته شدم/ خودم از دست خودم آه، خدا خسته شدم» دیدید چقدر شاعر ما خسته است و احتیاج به استراحت و فقط دوست دارد در ستایشِ تنبلی شعر بگوید؟
و یا شاعر دیگری که مشخص است چقدر خستگی را دوست دارد، چه بیت نابی سروده است:«من که گفتم حاصلش دل بستگی ست/ در نهایت خستگی و خستگی ست…» یعنی نهایت هر کاری خستگی است، پس چه بهتر که دست به کاری نزنیم.
شاطرعباس صبوحی در جایی گفته است:«دست بر زلفش زدم، شب بود، چشمش مست خواب/ برقع از رویش گشودم تا درآید آفتاب…» ببینید شاطری که باید سحرخیز باشد و صبح زود مشغول پخت نان شود هم چقدر به خواب علاقه مند است.
شاعر بعدی که دیگر شورش را در آورده است. یعنی علاوه بر خودش که حوصله ی هیچ کاری ندارد، معشوقه اش هم که آمده پیشش، از او تنبل تر است. طرف می داند که داخل اتاق سرد است و بخاری هم خاموش ، اما حوصله ی بستن پنجره را ندارد:«آمد کنار ِ حوصله ی خیس ِ من نشست/مثل همیشه پنجره ها را ولی نبست»
مدارک و شواهد و نمونه ها فراوان است، ولی مطمئنم شما نیز همچون بنده تا این جای کار خسته شده و خواب تان گرفته است و قصد عزیمت به رختخواب تان را دارید.
در پایان بیتی از مهدی استاد احمد خودمان را تقدیم می کنم و….(آخ چه خمیازه ای) از خدمت مرخص می شوم :
«در طول روز خوابم مانند جوجه چرتی
آیا شود که یک شب مثل بشر بخوابم»