دکتر عباس فضلی
تقریباً یک ماه پیش، روزنامهنگاری، تلفنی تماس گرفت و گفت: می خواهم پیرامون سوژه ی جدیدی به نام «تجرد مطلق» با شما مصاحبه کنم، آمادگی دارید؟ پاسخ مثبت دادم و در حدود 20 دقیقه مطالبی را بیان کردم که خلاص اش این است.
هر چند ازدواج به عنوان پدیدهای شرعی و عرفی از آغاز خلقت تا کنون عملی مأنوس و مطلوب بوده است اما عده ای از زنان و مردان در زندگی خویش، تجرد مطلق را پذیرفته اند. از میان پیامبران می توان به حضرت عیسی و حضرت یحیی اشاره کرد. اگر چه دن براون نویسنده ی آمریکایی در رمان «راز داوینچی» که بعدها ران هاورد از آن فیلمی ساخت، به متأهل بودن حضرت عیسی و ازدواج او با مریم مجدلیه بر اساس یک نقاشی از داوینچی اشاره می کند اما قرآن کریم، حضرت یحیی را به صفت حصور(آل عمران/39) ستوده است که به معنای مجرد است. غیر از پیامبران، پاره ای از اولیای الهی و حتی افراد عادی تجرد مطلق را ترجیح داده اند. در دوره ی معاصر شخصیت هایی چون سید ابوالحسن جلوه، سید جمال الدین اسدآبادی، سید جلال الدین آشتیانی و رهی معیری در تجرد زیسته اند. اخیرا که کتاب «فلسفه قاره ای و معنای زندگی» اثر جولیان یانگ با ترجمه ی بهنام خداپناه را میخواندم؛ دریافتم که در طول تاریخ بزرگان دیگری هم تجرد را تجربه کردهاند. ناگفته پیداست که معرفی شخصیت های مجرد در تقابل با تأهل نیست چرا که یک امر عادی و عمومی را نمیتوان با استثناها پوشش داد. بلکه مراد این است که گاه بزرگانی از این امر عمومی استنکاف نموده و شیوه ی دیگری برای زیستن پیشه کردهاند. از نظر افلاطون این امر(ازدواج) خوب و طبیعی است اما هدف غایی بشریت نیست. هدف فراتر رفتن از خواستههای تن به منظور جستجوی نیکی است چون یگانه راهی است که انسان ها از طریق آن میتوانند وجود معنوی و روحانی خود را شکوفا سازند و در زندگی به چیزی دست یابند که ارزشمند و به راستی زیباست.(فلسفه عشق، آروینگ سینگر ص25) در مقابل شوپنهاور اشتیاق جنسی را همیشه ابزاری برای فریبکاری و ایجاد توهم میداند که طبیعت آن را به کار می گیرد تا انسان ها را به ازدواج و بنابراین جماع برانگیزد تا به این ترتیب تولید مثل صورت گیرد.(همان ص 57 و 80) اما جولیان یانگ در کتابش به چهار شخصیت اشاره کرده است که به گونه ای دل به ازدواج نسپرده اند. آنان عبارتند از:
1- افلاطون که مجرد، نجیب زاده و زمانی نیز یک افسر سواره نظام بود. در دوران جوانی اش به فلسفه ی سقراط تعلق داشت. یعنی گروهی از مردان جوان آتنی که سقراط فیلسوف را ستایش کرده و به او عشق ورزیده و از او چگونه فلسفیدن را می آموختند.(فلسفه قاره ای و معنای زندگی ص 35)
2- مطلب خاصی درباره زندگی او(کانت) برای گفتن وجود ندارد مگر بیان اینکه وی همه عمر خویش را در کونیگیسبرگ گذراند. آنجا که زاده شد، استاد دانشگاه شد، نوشت، هرگز ازدواج نکرده و سرانجام مرد.(همان ص59)
3- دو رویداد آسیب زا تأثیر بسزایی در زندگی او بر جای گذاشتند. نخستین رویداد مربوط میشود به نامزدی او با رگینا اولسن در سال1840 که تقریباً به محض آن که پیشنهاد ازدواج او توسط رگینا پذیرفته شد. کی یرکگارد، بنا به دلایل نامعلوم از ازدواج با او پشیمان شد. سال بعد پیمان ازدواج با رگینا را شکست و زندگی توامان با پاکدامنی پیشه کرد…(همان ص 71)
4- شوپنهاور، به عنوان ثروتمندی مستقل، هرگز باوری به یک مقام حقوقبگیر دانشگاهی نداشت و از این رو بدین نکته اشاره داشت که استقلال ذهنی نیازمند استقلال در ثروت و دارایی است وی به سال 1819 یگانه اثر نظاممند فلسفی خویش تحت عنوان «جهان به مثابه خواست و بازنمود» را انتشار داد و در سال 1844 نیز مجلد دومی بدان افزود. وی هرگز ازدواج نکرد و تمایل داشت تا ملاحظاتی درباره زنان مطرح سازد که تعصب افراطی اش اکنون این ملاحظات او را مایه سرگرمی می سازد.( همان ص 115)