ندای هرمزگان -مهدی میرابی
بیمار کهن سال در بیمارستان میناب از روی تخت سقوط کرد و ضربه مغزی شد، اما کادر درمان بروز حادثه را از خانواده اش پنهان کرد!
ماجرای جمجمهگمشده که دو سال پیش در بیمارستان میناب اتفاق افتاد و تا مدت ها رسانه ها در باره آن اطلاع رسانی می کردند و موجی از نارضایتی و بیاعتمادیِ مردم نسبت به مدیریت بیمارستان میناب به همراه داشت، در عمل با نوعی مقاومت در برابر این اتفاق مواجه شده و منجر به تغییر و تحولی در بیمارستان مذکور نشد.
همان زمان رسانه ها نوشتند که پزشک سی و اندی ساله توان اداره ریاست یک تشکیلات مهم و حساسی چون بیمارستان میناب را (که تنها بیمارستان مجهز شرق استان است) نمیتواند داشته باشد.
سرانجام ماجرای جمجمه گمشده به اینجا ختم شد که دانشگاه علوم پزشکی استان رییس وقت بیمارستان را با بهره بردن از تجربه کنار گذاشتن آقای «ایکس» از ریاست که در دوره کرونا با فروش رمدسیویرها، شبکهای به راه انداخته بود ، بیسروصدا و پنهانی و البته با پیگیریهای نماینده مجلسِ وقت عزل کردند و شخص مقبول و محبوبی جایگزین اش شد؛ اما دور باطل مجدد بازسازی شد و پس از مدیر مقبول، نوبت به رئیس فعلی رسید و مدیریت بیمارستان باز به چرخه ناکارآمدی بازگشت.
در دوره حساس کمبود نیرو، امکانات محدود، خالی بودن صندوق، معیوبی پیاپی دستگاهها به علت کارکرد زیاد، عدم پرداخت معوقات کادر درمان ، نارضایتی از محیط و شرایط کار و سپردن کار به شخصی که اقتدار لازم را ندارد، زمینه برای فعالیت خودسرانه عده ای، بدون توجه به مسئولیت خطیری که دارند، فراهم می شود.
وقتی در قلب پایتخت (بیمارستان آپادانا) «تکنیسین به جای جراح، بدن بیمار را میشکافد» و در بیمارستان ولیعصر «آب مقطر به جای داروهای سرطان به بیمار تزریق میشود» در بیمارستان دور افتاده ابوالفضل میناب تزریق داروی اشتباه، بستریهای غیر ضروری، کتمان حادثه، عدم به موقع حضور پزشک و… تعجب برانگیز نخواهد بود!
البته برای مقصران و مسببان بیمارستان ولیعصر تهران پرونده قضایی تشکیل شد و نه تنها اتاقهای عمل بیمارستان آپادانا پلمب شد بلکه تکنیسینها همراه با جراحان مُهرزن به کلانتری فراخوانده شدند.
در حادثه بیمارستان ابوالفضل میناب هم با توجه به شکایتی که از خاطیان صورت گرفته، امید میرود با ورود قوه قضائیه نتیجه رضایت بخشی پدید آید و مجرمان به نحوی به سزای اعمالشان برسند که موجب عبرت شده وتکرار چنین رفتارهایی از بیمارستان های استان رخت بربندد.
کتمان حادثه سقوط بیمار
آنطور که از شواهد پیداست، در این پرونده «عدهای در قالب گروهی هماهنگ ابتدا سعی در کتمان و سپس گمراه کردن همراهان بیمار را داشته اند»!
آقای «ق. بهرامی» به شدت غمگین و ناراحت است. میگوید: روز جمعه حوالی ساعت ۳ بعدازظهر با علائم کسالت، ضعف و ناتوانیِ جسمی (که برای یک کهنسالِ ۸۸ ساله طبیعی است) به بخش اورژانس عمومی بیمارستان ابوالفضل میناب مراجعه کردیم. پس از معاینه و درمان اولیه با تزریق آمپول و قرص، حال عمومی پدر بهتر شد. به طوری که حتی وضو گرفت و نماز خواند. دکتر تمایلی به بستری وی نداشت. اما بعد از آن که شیفت عوض شد، با توجه به این که پدر سن بالایی داشت واز یک نارسایی خفیف قلبی (که از پیش میدانستیم) رنج می برد، پزشک توصیه کرد که دستکم یک روز بهتر است بستری شود؛ بنابراین ماهم پذیرفتیم و در بخش سی. سی. یو بستری شد.
وی ادامه داد: به تأکید پزشک سابق پدرم، که گفته بود نباید تحت هیچ شرایطی مورد عمل جراحی و بیهوشی قرار بگیرد، کادر درمان را مطلع ساختیم و آنها تحت همین شرایط که حضورمان در کنار پدر میتواند به آرامش و روحیهاش مؤثر باشد، پذیرفتند یکی از اعضای خانواده که من باشم بر بالین پدر حضور داشته باشم.
تا نیمههای شب در اتاق مراقبهای ویژه کنار پدر بودم اما بعد از آن دیگر اجازه نیافتم، ولی کادر درمان این اطمینان را دادند که «نگران مراقبت و نحوهی رسیدگی نباشید، چون ما هستیم.» از همینرو خیالمان آسوده گردید و در محوطهی بیمارستان تا ۳ بامداد منتظر ماندیم و پس از آن راهی منزل شدیم. اما در کمال حیرت و ناباوری در ساعت ۸و 30 دقیقه صبح از طرف بیمارستان تماس گرفتند و گفتند «پدر شما دچار حملهی قلبی شده و باید خیلی زود برود اتاق عمل»!
در محوطهی بیمارستان پیش از آن که به بخش مربوطه مراجعه کنیم یکی از اعضای کادر درمان که ما را میشناخت حقایقی را برملا کرد که تن ما به لرزه افتاد. وی که نخواست نامش فاش شود به ما گفت: «پدر شما دچار حملهی قلبی نشده و این حرف دروغ محض است، پدر شما دیشب به علت عدم مراقبت درست و پایین بودن حفاظ تخت سقوط میکند و جمجمهاش میشکند و الان میخواهند مغزش را جراحی کنند…»!
این حرف چون ریختن آب سردی بر پیکر ما بود. همان لحظه اعتمادمان را به کل ساختار بیمارستان از دست دادیم. اما آرامشمان را حفظ کردیم و نخواستیم دعوا و خشونتی به خرج دهیم.
وقتی پدر را دیدیم بیهوش بود. سرش باندپیچی بود، یکی از دستهایش تا قسمت ساعد و آرنج چسبکاری و کبود بود و همینطور یکی از چشمهایش آسیب دیده بود. این جا بود که دیگر یقین پیدا کردیم سخن آن شخص درست بوده است!
قاسم پسر بیمار با اندوه فراوان ادامه میدهد: «بلافاصله به اتاق حراست بیمارستان مراجعه کردیم و موضوع را با آنها در میان گذاشتم و درخواست کردیم که فیلم را اتاق نشانمان دهند.
در رفتوآمدها، عوامل و کادر درمان با پزشکان به شکل رمزی و با اصطلاحات پزشکی صحبت میکردند. به گونهای که ما معنای حرفشان را نفهمیم!
فیلم ساعت مانیتور نشان میدهد که پدر حدود ساعتهای ۱۲ شب سقوط میکند اما علت این که چرا ما را همان موقع مطلع نمیسازند بسیار عجیب است. چرا این موضوع و حادثه را هشت ساعت و نیم کش میدهند؟! و چرا پس از آن، ابتدا به دروغ میگویند که باید قلباش جراحی شود؟!
وی ادامه داد: پس از این اهمالکاری و ابهامات زیاد، موضوع را با رئیس بیمارستان (دکتر صالحی) در میان گذاشتیم، گرچه در جریان کار نبود اما قول پیگیری داد. ولی متأسفانه امروز بیش از ۱۲ روز است که بین بخشها و اتاقهای سی.سی.یو و آی.سی.یو پاس کاری میشویم؛ از بخش مراقبتهای قلبی به ما میگویند پدرتان مشکل قلبی ندارد و نیازی به بستری در این بخش نیست و از طرف آی.سی.یو هم میگویند جراحی موفقیت آمیزی بوده و دیگر نیازی نیست این جا نگهداری شود و چون با کمبود تخت مواجهایم، بیایید امضاء کنید و پدرتان را ترخیص کنید.
با هر ترفندی میخواهند از ما امضا بگیرند. واقعاً مایه شرمساری است درشرایطی که پدر علایم حیاتی بسیار پایینی دارد، بیهوش است و دستگاه به او وصل می باشد، قصد گرفتن امضا به هر طریق ممکن را از ما دارند.
بی صداقتی و عدم شفافیت و پاسخگویی در باره این حادثه برای ما چارهای جزشکایت از بیمارستان باقی نگذاشته است.