مهدي ميرابي/نویسنده و روزنامه نگار
وقوع حوادثِ پيدرپي در ايران گوياي واقعيت دردناکي است. آنقدر دردناک که به نظر ميرسد بعيد است در اين کشور مقطع طولاني مدتي را بدون اتفاق، غم، اندوه و مصيبت سپري کنيم! در مورد بسياري از اين ضايعهها هرگز چيزي نميدانيم و مرگهايي نظير دگر کشيها، خودکشيها، ناکاميهاي کولبران، سوختبران، آلونگنشينانِ بيسرپناه و… در حاشيه بسياري از خبرها جا ميماند و فقط عدهي کمي (آن هم به لطف فضاي مجازي) باخبر ميشوند و بسياري از مردم از آن بياطلاع هستند. اما وقتي به نوع ديگري از حوادث برميخوريم که جمعي رخ ميدهد و يا اشخاصْ داراي شخصيت حقيقي و حقوقي هستند، متأسفانه فاجعه صورت ديگري پيدا ميکند که بسيار عميق تر است و مديريت کشور را با چالشِ جدي مواجه ميکند. اين دست حوادث که مرتب تکرار ميشود نشان ميدهد که مسلئهي بحران و مديريت در کشور چندان جدي گرفته نشده و عليرغم تکرار آنها، براي جلوگيريشان برنامهي مدوني هم وجود ندارد.
کافي است فقط حوادث دو سه سال اخير را فهرست کنيم و به گذشتههاي دور بر نگرديم ميبينيم که طي همين فاصلهي کم چه فجايع جانسوزِ جادهاي رخ داده است که با هيچ اقدامي قابل جبران نبوده و جز حسرت و اندوه و ناراحتي براي بازماندگان آنها ثمرهي ديگري در پي نداشته است.
خودِ مسئولين به خوبي مطلعاند که سيستم حملونقل جادهاي کشور چه حالوروزي دارد! در مورد وسيلهي نقليه همين بس که رئيس پليس راهنمايي و رانندگي اذعان کرده بود «برخي خودرو سازان ارابه مرگ توليد ميکنند.» وضعيت جادهها هم اصلاً مطلوب نيست. مطابق گزارش روزنامه مردم سالاري که چندي پيش منتشر شد؛ در ايمن سازي و استاندارد کردن جادهها در مقايسه با ساير کشورهاي همجوار وضعيت قابل قبولي نداريم و حتي از کشورهاي حوزه خليج فارس هم عقبتريم. ساليانه 16هزار نفر بر اثر سوانح رانندگي جان خود را از دست ميدهند و 350هزار نفر مصدوم يا معلول دائمي ميشوند. به گمانم اين آمارِ تکان دهنده براي مسئولين و کساني که مستقيم وظيفهي ايمنسازيِ جادهها را بر عهده دارند کوچکترين ارزشي ندارد و يک شوخيِ جذاب به حساب ميآيد که خم به ابرو نميآورند و با خنده از کنارش ميگذرند. تبعات اين سوانح يعني توليد فقر، افسردگي و بيکاري که دامنهي بحران را وسيعتر هم ميکند. مرگهاي پيدرپيِ جادهاي که از مردم عامي تا هنرمند و ورزشکار و مديرکل و رئيس سازمان و سرباز و معلم و خبرنگار و روزنامه نگار در خود جاي داده است هر بني بشري را به حيرت در ميآورد که از خود بپرسد چرا مديران اين کشور براي ايمن سازيِ جادهها و مهار تلفات کاري صورت نميدهند؟ نکند شايد…!
آخر در اين شرايط قمردرعقرب آيا نميشد خبرنگارانِ محيط زيست را که هر کدام در حوزهي خود صاحبنظر و متخصص بودند با دوتا ون يا اتوبوس ايمن و استاندارد نه يک آهنقراضهي معيوب روانهي مأموريت کرد؟
در اين کشور شرايط به گونهاي پيش رفته که فعاليت در حوزهي محيط زيست (از هر راهي که صورت بگيرد) بازي با جان محسوب ميشود و کار بسيار خطرناک و پرهزينه ايست! طبيعتاً براي يقهسفيدها، افراد با نفوذ، قاچاقچيان و شکارچيان که از راه تخريب محيط زيست به منابع سرشارِ بادآورده ميرسند و ثروتهاي چندصد ميلياردي به جيب ميزنند، مخبران و افشاکنندگان و فعالان و محيطبانان، افراد مخل و مزاحم محسوب ميشوند که بايد از سر راه برداشته شوند.
اما چه خدمتي شيرينتر و ارزشمندتر براي وطن از اين راه؟ سعادتي که نصيب هر کسي نميشود. اين عزيزان با دشمنان داخلي براي حفظ خاک ميجنگند، دشمناني که با سرعت بالا و در همهي بخشها براي تخريب محيط زيست از هر کوششي دريغ نکرده و کمر به نابوديِ ايران بستهاند.
از کوه خواري، جنگل خواري، زمين خواري تا قاچاقِ چوب و خاک و پرنده و حيوان و هر چه که در اين گنجينهي خداداديِ طبيعت يافت ميشود!
مهشاد کريمي ميدانست ذرهاي تعلل در برابر اين دشمنان برابر است با واگذاريِ سنگر به آنها. اين بزرگوار با خوشحاليِ تمام براي افتتاح سنگري که پس از سالها تلاشِ بيوقفه به بار نشسته بود عازم مأموريت ميشد. به همين دليل با آنکه تنها سه روز به جشن عروسياش مانده بود مأموريت را رها نکرد. ريحانه ياسيني هم گويا ميدانست وارد جنگ با دشمنانِ وطني بر سر خاک شده است. در حقيقت او با توئيت کردن وصيتنامه خود جلوتر خبر از جوانمرگياش را داده بود.
در ايران براي رسيدن به توسعهي پايدار و حفظ خاک بايد از هفتخان رستم گذشت و همچنان بايد هزينه داد. فعالان محيطزيستِ اين کشور هر کدام به طريقي سرنوشت غريب و پر درد و رنجي پيدا کردند. از دانشمندي که براي خدمت به وطن آمد و تحمل نشد تا شهادت محيطبانان و حالا مرگدلخراش روزنامهنگاران.