دکتر صمیم ارزانی
در سکوتِ محلههای قدیمی و کوچههای باریک، گاهی هنوز صدای پای دختربچههایی شنیده میشود که به جای کتاب و دفتر، بار زندگی را به دوش میکشند. ازدواج در سنین پایین، مانند سایهای سنگین، روی شانههای بسیاری از دختران میافتد که هنوز طعم زندگی را نچشیدهاند. این پدیده، تنها یک تصمیم خانوادگی نیست، بلکه گرهای است از سنتهای دیرینه، فقر سرسخت، و باورهایی که رشد دختران را در حصار «خانهداری» و «همسرداری» زندانی میکند. تصور کنید دختر چهاردهسالۀ همسایه که تا دیروز با عروسکهایش حرف میزد، امروز ناگهان باید همسر باشد، مادر باشد، و در هیبت زنی بالغ، غمهای یک زندگی ناتمام را به دوش بکشد. این انتقال ناگهانی، نه تنها آرزوهایش را میرباید، بلکه جسم و روانش را نیز میفرساید.
برخی میگویند این رسم، قدمتی به درازای تاریخ دارد، اما واقعیت این است که جهان امروز با چنین انتخابی طرد کرده است. دختری که در دوازدهسالگی مجبور به ترک مدرسه میشود، نه به خواست خود، که به دستور پدری که هنوز در قرن گذشته زندگی میکند، سرنوشتش را به مردی میسپارد که گاه سن پدرش را دارد. او حتی درک درستی از عشق و ازدواج ندارد؛ تنها میداند که از این پس باید در آشپزخانهای کوچک، زندگیای کوچکتر را مدیریت کند. پزشکان از عوارض بارداری در نوجوانی میگویند؛ بدنِ هنوز رشدنیافته، خطراتی مرگبار را تحمل میکند، اما گویا صدای علم به دیوارهای کاهگلی برخی روستاها نمیرسد.
روان چنین دختری نیز زخمی است که هرگز التیام نمییابد. اضطراب ناشی از مسئولیتهای سنگین، احساس تنهایی در غربت اجباری، و حسرتِ بازیهای کودکانه، روح او را آزار میدهد. یک پژوهش در مناطق محروم نشان میدهد بیش از ۶۰ درصد این دختران، نشانههای افسردگی دارند. آنها در سکوت میگریند، چون گاهی حتی حق اعتراض نیز از آنان دریغ میشود. خانوادهها به اشتباه فکر میکنند با این ازدواج بار اقتصادی کمتری تحمل میکنند، غافل از اینکه فقر فرهنگی را به نسلهای بعد منتقل میکنند. دخترانی که میتوانستند معلم، دکتر، یا هنرمند شوند، اکنون در انزوای خانههای شوهر، به آمارهای گمشده تبدیل میشوند.
اما جامعه چه میکند؟ گاهی انگار همه ترجیح میدهند چشمهایشان را ببندند. مدرسهها در مناطق دورافتاده هنوز نمیپرسند چرا نیمکتهایشان خالی میشود. همسایهها به بهانه «حریم خصوصی» سکوت میکنند. حتی قانون گاهی انعطافپذیر است و سن ازدواج را با اجازه والدین پایین میآورد. این سکوت جمعی اما، تنها بستر را برای تکرار تراژدی فراهم میکند. آیا زمان آن نرسیده که به جای پاک کردن صورت مسئله، ریشههای آن را بسوزانیم؟
راه حل، اما، ناممکن نیست. تجربه کشورهایی مانند بنگلادش نشان داده آموزش دختران و خانوادهها میتواند سن ازدواج را بالا ببرد. وقتی دختری بداند حق دارد انتخاب کند ، و به ادامه تحصیل تحصیل بپردازد جسارت «نه» گفتن پیدا میکند. همچنین، حمایت اقتصادی از خانوادههای نیازمند میتواند انگیزه آنان را برای اجبار دختر بچه هایشان به ازدواج را کاهش دهد
فراموش نکنیم که این دختران، مادران فردا هستند. مادرانی که اگر امروز فرصت یادگیری و رشد داشته باشند، میتوانند نسلی آگاه پرورش دهند. هر کودکی که به جای کار در آشپزخانه، پشت میز مدرسه بنشیند، هر نوجوانی که به جای ترس از شوهر، به دنبال رویاهایش بدود، و هر زنی که استقلال مالی داشته باشد، نه تنها زندگی خود، که سرنوشت یک جامعه را تغییر میدهد. پایان دادن به ازدواج کودکان، تنها ممنوعیت یک قانون نیست؛ احترام به حق زندگی است. زندگیای که میتواند با آموزش، عشق، و آزادی، شکوفا شود.