مهدی میرابی
هدف از نگارش این یادداشت ایجاد دلهره و یأس در میان مردم جامعه نیست، قصد نگارنده اطلاع رسانی و آگاهیِ مردم از ویروسی است که در زمان بلوغ با شاخکهای تاجدارش میلیونها انسان را در سراسر جهان به کام مرگ کشاند. و اکنون که به واسطه علم خسته و فرتوت شده در کمال بیتوجهیِ ما اثر مطلوب خود را میگذارد و جانها را میگیرد. او با حرکتی لاکپشتی و خزنده به کارش مشغول است در حالی که ما او را مُرده فرض کردهایم. همین تصور اشتباه باعث شد تمام و کمال پروتکلهای بهداشتی را کنار بگذاریم.
علم گرچه در راه مبارزهی توامان و نفسگیرش توانسته این واریانت تکیده و بیرمق را زخمی کند و به گوشهی رینگ بکشاند اما از هر ده ضربهای که وارد میکند، در پاسخ یک ضربهی کاری و کشنده هم میخورد. این ضربه به افرادی اصابت میکند که دارای بیماریِ زمینهایاند و همینطور سالمندان، که پنهانی و در کمال بیخبریِ ما رهسپار مرگ میشوند.
علم همچنان در مبارزه و ستیز با اوست اما نتوانسته شر آن را کم کند و مطلق او را از پا در آورد. از همین رو ما که در اوج همهگیری توانستیم از والدین و افراد حساس و سالمند خود مراقبت کنیم، و آنها را به سلامت از دوران پیکهای خطرناک عبور دهیم اکنون ممکن است با یک غفلت و کوتاهی آنها را از دست بدهیم. کما اینکه هر روز این اتفاق تلخ میافتد و مرتب تکرار میشود و فقط بستگان نزدیک آن مرحوم از ماجرا باخبرند. اگر صداوسیما تصمیم گرفت اعلام مبتلایان و مرگومیر را از روزانه به هفتگی تقلیل دهد و سطح هشدار، اطلاع رسانی و پوشش اخبارِ ناگوار را کاهش دهد صرفاً بخاطر کاستن از حساسیتها و توجه به سلامت روان مردم بود.
این ویروس باید همچنان گوشهی رینگ بماند و دائم ضربه بخورد، دادن امتیاز، انتراکت و تنفس برای او باعث میشود جان تازهای بگیرد و همچون گذشته انسانها را دسته جمعی ضربه فنی کند.
واقعاً آن دو سال ابتداییِ کرونا برای هر انسان صبور و با عزت نفسی خسته کننده بود. آدمهایی بودند که نه به واسطهی کرونا بلکه به علت افسردگی و خانه نشینی از «وجود» کرونا خود را به دار آویختند! خب طبیعی بود که بعد از فروکش، تضعیف و رد شدنِ موج مرگومیر، همه شکل اولیه و مطلوب زندگی را از سر گیرند. علیرغم توصیه پزشکان، اکثریت مطلق جامعه و حتی خود بنده به عنوان ژورنالیست همه پروتکلها را رها کرده و کنار گذاشتیم. این رفتار یعنی تقویت ویرس تا بتواند جان دوبارهای بگیرد. اکنون و پس از آنکه در مدت زمان کوتاهی میزان مرگ و میر به صفر رسید. میزان ابتلا و به تبع آن مرگ، دارد اوج میگیرد، زنگ خطر مدتی است به صدا درآمده اما مردم نسبت به آن کاملاً بیتوجهاند. باید توجه داشت که سویه اُمیکرون آخرین واریانت نیست، چه بسا رشد کند و جهش تازهای داشته باشد، حتی خطرناکتر از دلتا.
پزشکان از هر طریقِ ممکن به مردم هشدار میدهند که توصیهها را جدی بگیرند. اما گوشمان اصلاً بدهکار نیست. دیگر هرگز میل نداریم خود را در چهار دیواریهای شصت، هفتاد متری حتی برای یک ساعت محبوس کنیم. از بند زندان تازه رها شدهایم و این فرصت کوتاهِ آزادی، ما را از بهرمندیِ تمام نیارها اقناع نمیکند. هنوز به شدت نیاز داریم تا بچرخیم، برای میهمانیها، ورزشهای گروهی، مسافرت، عروسی، دورهمی و شبگردی دلمان لک زده و هی تکرار و تکرار کنیم.
درست است. همهی اینها نیاز است اما در این بین ممکن است به گناه نکردهای مرتکب شویم که مدت زمان حبس در سلولهای انفرادیمان از مرتبه اول هم طولانیتر شود.
اگر خود مبتلا به کرونا نمیشدم این مطلب را هرگز نمینوشتم و همچون خیلیها بیخیال ماجرا بودم. اما وقتی در سنوسال جوان و بدون هیچ بیماریِ زمینهای و تزریق «آسترازنکا» و تولید پادتن و استفاده از مکملهای غذایی و… مجدداً به دام کرونا افتادم، دانستم که ماجرا نه تنها سهل و ساده نیست بلکه بسیار جدی و خطر آفرین است به ویژه آنکه در دو شبانه روز گذشته از شدت التهاب و درد جز رویت کابوس، خاطرهی دیگری در سر ندارم./3896