وارد سالن نمایشگاه که شدم، دیدم حتی یک قاب عکس روی دیوار نیست. حال آن که نمایشگاه یاد شده با کلی کبکبه و دبدبه و تبلیغات فراوان در رسانه های استان، افتتاح شده بود.
داشتم بِر و بِر به در و دیوار نگاه می کردم که دیدم استادِ نقاش و مجسمه ساز شخصاً به اتفاق تعدادی از شاگردان و دوستان پست مدرن اش آمدند استقبالم. حسابی خوشحال شدند و تشکر کردند. یکی دو نفرشان نیز گوشی موبایل و حتی دوربین های مدل بالا به دست، مشغول عکس گرفتن شدند و یکی دو نفر کاغذ و قلم به دست؛ آمدند برای مصاحبه و….
در این لحظه نقاش گفت: “استاد گرانقدر، نظرتون رو بفرمایید؟” گفتم:” راجع به چی؟” گفت:” نمایشگاه!” این جا بود که مثل اسب در گِل گیر کردم! پیش خودم فکر کردم شاید این هم نوعی نقاشی و هنر جدید و آوانگاردی باشد که فقط دیوار سراسر سفید سالن جزیی از آن است. کمی مکث و مِن و مِن کردم که استادِ نقاش نجاتم داد و با دست اشاره کرد به تعدادی آفتابه به رنگ های قرمز و آبی که در انتهای سالن نمایشگاه چیده بودند. قدم زنان رفتیم تا به نزدیکی ِ آفتابه ها رسیدیم. دیدم نیمی از آفتابه ها لوله اش را به سمتی داده و نیم دیگر بر عکس. ضمناً قسمتی از آفتابه ها هم گِل مالی کرده بودند …از حق نگذریم آفتابه ها با نظم و ترتیب خاصی کنار هم چیده شده بود.
در دل گفتم:ای داد بی داد،حالا که بدتر شد. خدایا چه بگویم؟! اگر انتقاد بکنم، که می گویند استاد خیلی از دنیا عقب است و ذهن اش کاملاً کلاسیک و سنتی. و با دنیای مدرن و پسامدرن کاملاً بی گانه است. پیش خودشان فکر می کنند یعنی استاد واقعاً متوجه این همه زیبایی و خلاقیت نشد؟ چطور کسی که این همه رسانه ها بزرگش کرده اند، نمی داند هنر پیشرو و خلاقه یعنی چه؟ حالا شاید این شاعر در عمرش نقاشی های سبک کوبیسم یا حجم گرایی،
هایپررئالیسم، و فوویسم را ندیده باشد، لااقل آثار پرویز تناولی خودمان هم ندیده اند؟ و …چه….و…چه…
بعد گفتم اگر تعریف و تمجید کنم که واویلا! فردا پس فردا یک عده ای بلند می شوند و می گویند، استاد از چه چیزی تعریف کرده است؟ آخر چند تا آفتابه هم ارزشی داشت که استاد ازش تعریف کند؟ این شد که بلافاصله گفتم: “ عذر می خوام، آفتابه ها رو که دیدم دستشویی ام گرفت! باید برم بیرون زود بر می گردم…”
و به خیال خودم به بهانه ی سرویس بهداشتی فرار را برقرار ترجیح دادم.
اول برای رد گم کنی رفتم دستشویی، بعد گفتم از دست شان در می روم. اما زهی خیال باطل! بیرون که آمدم، متوجه شدم یکی از همان خبرنگارهای سمج داخل سالن مثل نگهبانی که منتظر یک بازداشتی است تا از دستشویی خارج شود، منتظرم است. به محض دیدنم، گفت:” استاد تا قبل از این که مجدداً وارد سالن بشویم بفرمایید ببینم این نوع نمایشگاه ها تا چه میزان می تواند در رشد و تعالی هنر نقاشی و مجسمه سازی امروز، تاثیر گذار باشد؟” استغفرالله! این که می گویند بیشتر خبرنگارها مثل کنه هستند، پُر بیراه نگفته اند! در دل گفتم انتقاد که به هیچ عنوان نخواهم کرد، چون آن قضیه چند سال قبل هنوز به یاد دارم که با انتقاد از شاعری برای خودم آن همه دشمن تراشی کردم و…
ناچار بادی به غبغب انداختم و
با حرف های قلنبه سلنبه، یک تحلیلی نمادگرایانه و سورئالیستی از آفتابه ها را ارائه دادم. خبرنگار هم با شور و شوق این پرت و پلاها را یادداشت می کرد. در ادامه به اتفاق وارد سالن شدیم. نفس راحتی کشیدم، که خبرنگار دیگری مقابل مان سبز شد. گفت:” استاد نظرتون رو در خصوص نمایشگاه نفرمودین؟” گفتم:” به نظر بنده آفتابه در طول تاریخ نقش بسیار زیادی در حکومت ها داشته است و…” حرفم را قطع کرد و با تعجب پرسید:” در حکومت ها…؟” گفتم:” درست متوجه شدین..” و کلی در باره ی ارتباط برخی سلاطین و پادشاهان گذشته با آفتابه به ویژه آفتابه های مسی و برنجی صحبت کردم. بین خودمان باشد خودم که سر در نمی آوردم چه می گویم ولی خبرنگارها با شوق زائدالوصفی مشغول یادداشت کردن افاضات بنده بودند.
در نهایت تعدادی عکاس تقاضا کردند تا در کنار آفتابه ها بایستم و عکس های یادگاری بگیرند. با افتخار قبول کردم.
فردای آن روز وقتی عکس های خودم را با ژست های آن چنانی در کنار آفتابهها همراه با حرفهای بی معنی ام را در صفحهی فرهنگ و هنر روزنامه ها دیدم، کلی خنده ام گرفت.