مهدی میرآبی
از شگفتیهای عالم، یکی این است که با وجود میلیاردها انسان روی این کرهی خاکی هیچکدام سرنوشت مشابهی ندارند. گویی سرنوشت هم شبیه اثر انگشت مخصوص هر فرد است. علیرغم شباهت نزدیک بین خطهای دست، خطوط چهره، نوع زندگی و در نهایت مرگ، «تفاوتهای اندک» بین ما انسانها «زیاد» است.
شاید کتاب و سینما دو ابزار با اهمیتی باشند که از طریق آنها بتوانیم ماجراهای شگفتانگیز و پندآموزِ انسانها را کشف نماییم.
برای هر انسانی که در زندگی حد معقول استانداردها را رعایت میکند و در چارچوب قواعد و مقررات زیست مینماید، سرگذشت انسانهای ناجور، و خارج شده از مقررات و عرف جامعه جذاب و دنبال کردن پیچیدگیها و مخاطرات آنها هیجانانگیز خواهد بود.
گاهی وقتها برای هر اهل کتابی لازم است که از حوزه اصلیاش خارج شود و در حوزههای دیگر سرک بکشد. یکی از آن حوزهها میتواند شرح احوالِ یکی از نامآوران لاتهای قدیم باشد.
کتاب «حادثهجو» از همان مضامین خاصی است که معمولاً به حوزه چاپ و نشر کشیده نمیشود. ماجراهای نزاع، درگیری، چاقوکشی، انتقام و… نهایتاً در شبکههای اجتماعی و صفحات روزنامههای حوادث باز و بسته میشود.
از نزاعهای معمولی با سرانجامی هولناک، که ممکن است هر آدمی را از پایگاه و طبقه اجتماعی درگیر کند اگر بگذریم. میرسیم به آن نوع از نزاعهایی که عدهای شرور و گندهلات، خودخواسته پی آن میگردند و بر معرکهگیری استمرار میورزند. اقدامی که گرچه ریشههایش در علوم انسانی و جامعهشناختی باید از «فقر» و «طبقهی رانده شده» بیرون کشید اما در نگاه عمیقتر بیارتباط با شکلگیری شخصیتِ فرد در کودکی و مسائل روانکاویاش نیست. رفتاری که در نگاه روبنایی و سطحی ممکن است از آن به عنوان یک «فراغت» و «سرگرمی» یاد شود. ولی در ادامه منزلت، پایگاه و شهرت برایشان میآورد. منابع کمیابی که هر انسانی به طرق مختلف در جستوجوی آن است. اما این تیپ آدمها راه خطیر آن را برگزیدهاند. البته راهی که مخصوص دوران خودش است. بین سالهای پنجاه، شصت و ماقبل آن. رویهای که در سینمای فردین، بیک، وثوق و… به طور کلی فیلمفارسیهای آن زمان رواج داشت.
در عصر امروز دیگر لاتبازی رنگ باخته، به طوری که به عنوان یک ابزار برای کسب منزلت اجتماعی نمیشود رویش حساب کرد. ابزارها عوض شدهاند و به فضای مجازی و هنر آدمها کشیده شده است. موضوعی که خود امین فرزانه هم به آن معترف است. «دوره دورهی معرکهگیری دیگر نیست…»
او در این کتاب فقط دارد سرگذشتش را با یادآوری و بازگویی خاطرات روایت میکند. این موضوع را از سنوسال امین فرزانه که اینک دیگر کهولت هم دارد میشود استنتاج کرد.
اما خطر کردن، بدون مزایا و منفعت هم نکتهایست که باید روی آن تأمل نمود. امین و دوستانش به شکل «سنتی» آدمهای بزن بهادری بودهاند. یعنی بدون داشتن چشمانداز و برنامه راهبردی. منظور این است که گروه و باندی نبودهاند که به شکل سازمانیافته در لایههای قدرت و دولت نفوذ داشته باشند و از این طریق به نان و نوایی برسند. چیزی شبیه آنچه خانواده مافیایی (کوزا نوسترا cosa Nostra) در ایتالیا، گروههای تبهکار در مکزیک، یاکوزاها در ژاپن و… شاهد آن هستیم.
بیهیچ دنبال دردسر گشتن دلیلی ندارد جز اینکه بدانیم در این دنیا همه جور آدم وجود دارد. امین آدمی بوده که در مقطعی طولانی از زندگی (از کودکی تا عیالباری) مایه دردسر بوده است. زندان، دعوا، تهدید، استرس، غم مادر، رنج پدر، مرگ دوست، جز لاینفک و جدا ناپذیر زندگیاش بوده است.
کتاب حاضر حاصل گفتوگوی مفصلِ مزدک علینظری با امین فرزانه است که از دوران پیچهای سخت و خطراتش در زندگی پردهبرداری میکند.
کتاب شامل ده فصل است و فرزانه سعی دارد بدون پرده پوشی واقعیات را همانطور که رخ داده و تجربه کرده بازگو نماید. شاید پرسش اول برای مخاطبِ کتاب این باشد که چه عاملی باعث میشود شخصی نظیر امین فرزانه که استعداد بالقوهای در ورزش و هنر داشته به این راه کشیده شود؟!
همانطور که در بالا ذکر نمودم بیارتباط به شکلگیری شخصیتِ فرد در کودکی و مسائل روانکاوی نیست اما شرایط محیطی (اکتسابی) هم به شدت در آن نقش دارند.
در اولین گفتوگوها مشخص میشود که امین فردی از طبقهی تحتانی و فقیر جامعه است که علیرغم داشتن سن کم، این شکاف طبقاتی و حس تحقیر شدگی را تاب نیاورده است.
میگوید (ما و بسیاری از همسایهها از محلهی حصیرآباد که یک حلبی آباد بود از طرف دولت به محلهی سیزده آبان کوچ داده شدیم…)
این موضوع که امین میگوید «یادم میآید که خیلی اذیت میشدیم…» به عنوان یک عامل و خاطرهای مخرب از دوران کودکی در ذهنش نقش میبندد. و زمانی که (در محله جدید) پا به مدرسه میگذارد و از طرف همکلاسیهایش مورد «تمسخر» و «تحقیر» قرار میگیرند و (به خاطر حصیرآبادی بودن) داخل آدم آنها را به حساب نمیآورند. باعث میشود که امین عکسالعمل نشان دهد. «به ما میگفتند حصیرآبادی. ما را به یک حالت دیگری نگاه میکردند… مثلاً یک گوشهی مدرسه میایستادند و میگفتند اُه اُه، حصیرآبادیها آمدند! بیایید اینور، بیایید اینور! ما چند نفری بودیم که نمیگذاشتند باهاشان بازی کنیم. از ما فاصله میگرفتند…»
امین فرزانه بدون در نظر گرفتن ضوابط و مقررات محیطی که در آن قرار داشته (مدرسه) خود را در مقام قضاوت و سپس انتقام قرار میدهد و با کتککاری و چاقو زدن به همکلاسیهایش آنها را «تنبیه» و نگاه و رفتار تحقیر آمیزشان را «تلافی» میکند. این نوع انتقامگیری بیشباهت به ماجرای فیلم قیصر نیست. هم از نظری کهنالگویی و تلاقیشان در یک بازه زمانی و هم از نظر بیاعتمادی به مجریان قانون. در فیلم قیصر برادران قربانی (فاطی) بدون توجه به قانون، خود در صدد انتقام برمیآیند. و در ماجرای چاقو زدن امین به همکلاسیاش وی بدون شکایت بردن به ناظم «که مورد تمسخر قرار گرفته است.» خود اقدام مینماید.
عدم اعتماد به سیستم و قانونگذار و تحقیر شهروندان یک کشور که به آدمهای درجه یک و دو و سه دستهبندی میشوند و نسبت به رتبههای خود از منابع و منافعِ سرزمینی سهم میبرند عامل اصلی بسیاری از شورشها و انقلابهاست. امین با شورش سر از کانون اصلاحوتربیت در میآورد و حاضر به پذیرش یک تحقیر ساده در مدرسه از سوی همکلاسیهایش نیست. مردم جوامع هم به همین صورت حاضر به تحقیر و پذیرش تبعیض در حوزههای مختلفی از جمله کنکور، سهمیهها، استخدامیها، امتیازات، مجوزها و… نیستند. از همینرو نوع مواجهه امین با تحقیر نمونهی بسیار روشنی از ظلم و واکنشی است که میتوان به انواع و اقسام این بیمهریها در کل جامعه تعمیم داد.
اهل کتاب در کنار رازهای موفقیت، سرگذشت ناکام و شکست آدمها را هم باید دنبال کند. در این کتاب جمله نابی از فرزانه وجود دارد «بچههای بالاشهر دستبند طلا، گردنبند طلا دارند، ولی بهعکسش ما توی جنوبشهر همیشه باید دستبند شهربانی دستمان باشد.» که مسعود دهنمکی در فیلم «رسوایی» از آن بهره میگیرد. قطعات دیگری هم دارد که مسعود کیمیایی در فیلم «اعتراض» از آنها استفاده میکند. مشخصاً نشان میدهد که فرزانه ذوق هنری خوبی داشته است. بنابراین این پتانسیل را داشته که همچون رفقایش عضو ثابتی از تیم ملی فوتبال و دومیدانی باشد. استعدادش را در راه هنر و سرودن شعر پرورش دهد. یا با تحصیل، شغل آبرومندی داشته باشد. اما از آنجا که [هیچی نداشته]اند. «یک گردسوز داشتیم یا یک چراغ که هم مادرم رویش غذا درست میکرد و هم گرمایمان بود… به جای در هم یک پرده انداخته بودیم که فکر میکردیم جلوی سرما را میگیرد.» سرنوشتش جور دیگری رقم میخورد و به بلیط فروشی روی میآورد و در مقطعی دزدی از کامیونهای حامل میوه و در نهایت دلالی در میدان ترهبار بهترین دستاوردش است.
او اما در این مسیر اخلاق را حفظ کرده و برای خود چارچوبِ مشخصی دارد. میگوید کسانی را کتک میزدیم و ادب میکردیم که «دنبال نوامیس مردم» بودند یا کسانی که «به بزرگترها بیحرمتی» میکردند. و باز تاکید میکند «خداپیغمبری اینطوری نبود که [گروه ما] یک چاقوی اشتباهی به کسی بزند.»
در طول مصاحبه خواننده درمیابد که امین چه شخصیتی دارد. او علیرغم نترسی و دستِبزن داشتن انسان خوش قلب و خانواده دوستی است. به شدت به مادرش وابسته است به گونهای که روی لب «مادر» را تتو کرده و وقتی خبرنگار در مورد مادرش از او سؤال میپرسد اشک در چشمانش حلقه میزند. به طریق اولی یکی از دلایلی که امین در نهایت از لاتبازی و معرکهگیری دست میکشد بخاطر مادر است که سلامتیاش به خطر نیفتد. هر چند این تصمیم را خیلی دیر میگیرد. زیرا معترف است که نقشی غیر مستقیم در مرگ مادرش داشته است. «مادری که باید ۱۰ سال دیگر زنده بود، فکر میکنم عاملش من بودم. یعنی استرسهایی که وارد کردیم، ناراحتیهایی که پیش میآوردیم، همهاش مأمور دمخانه، همهاش درگیری، همهاش بیمارستان، همهاش زندان…»
سرنوشت امین به ما میآموزد که هر آدمی در هر جایگاهی و با هر مرام و مسلکی میتواند «انسان» بماند و به «ارزشهای والای انسانی» پایبند باشد. او بعد از دوران لاتبازی و به شهرت رسیدن سرمایه اجتماعیاش را در راه خیر به کار میگیرد و برای رضایت گرفتن از اولیای دم، به کمک زندانیان جرایم قتل غیرعمد میشتابد. حتی در ماجرای دعوایی که دوستش را به قتل میرسانند و راهی زندان میشود در نهایت از خانواده دوستش، رضایت قاتل را میگیرد و او را میبخشند.
نقش او در راه خیر و تلاش در گرفتن رضایت به واسطهی همتیپ بودن با انسانهای خلاف و حشرونشر داشتن با آنها بسیار پررنگ و حائز اهمیت است. زیرا این جنس آدمها که معمولاً در یک طبقه قرار دارند زبان و حرف یکدیگر را بهتر میفهمند. درخواستشان را به ندرت رد میکنند. تا یک آدم کتوشلواری که نماینده مجلس، رئیس فلان اداره یا فلان بازیگر برای گرفتن رضایت اقدام نماید.
بیدلیل نیست که او توانسته ۳۷۷ رضایت بگیرد. به قول مزدک علینظری «۳۷۷ رضایت، یعنی ۳۷۷ جان.»
نکتهی مهم دیگری که در این کتاب وجود دارد این است که در طول گفتوگو امین هیچگاه خودش را از مشتیها و معرکهبگیرهای همدورهاش که اسمی از آنها ذکر شد و در معرکهها نقش داشتند و مثل خود امین به آوازه و شهرتی رسیده بودند بالاتر و قویتر ندانست و همواره نام آنها را با صفت و الفاظ محترمی نظیر «دوست» «برادر» «بامرام» ذکر میکرد. لوتیهایی که مثل خود او یک «کتاب حرف» و «خاطره» برای گفتن دارند. این نوع رفتار را هم باید پای بینش امین گذاشت که معتقد است «مرام» و «معرفت» به «پول» نیست و «لوتی»گری و لاتبازی به «جای چاقو روی بدن» نیست. امین با چنین دیدگاهی بزرگ شده که وقتی دارد به کهولت نزدیک میشود اثرات آن دوران را نمیخواهد آشکار نماید به همین دلیل وسواس دارد که آن میراث (چاقو و خالکوبیهای روی بدنش) دیده نشود تا مبادا تأثیر بد روی جوانان بگذار و بدآموزی داشته باشد.
مصاحبه کننده به عمدهی حواشی و بحرانهایی که امین میآفریند و خانواده را در تنگنا و نگرانیها قرار میدهد اشاره دارد اما اشارهای به اوضاع مالی خانواده او نمیکند. اینکه پدر امین در چه شغلی مشغول است و دعواهایی که به راه انداخته سبب تحمیل چه میزان بار و خسارت مالی به خانواده شده است را بیان نمیکند. در واقع جای این نکته در مصاحبه خالی است.
کتاب از سوی نشر «وزن دنیا» که پیشتر در تولید و چاپ ماهنامه ادبی فعال و شناخته شده بود با تیراژ ۵۰۰ نسخه به چاپ رسیده است.