مطالعه کردن یکی از راه های دستیابی به تجربه ی زندگی فردی و ورود به دنیای حال و آینده و حتی گذشته ی شخصی خویش است. کتاب را باید خواند و حتی خورد و بلعید تا معنا و فحوای اش دریافت شود. چنان که ما با تعریف و توصیف غذایی سیر نمی شویم، با توضیح و تشریح دیگری از مضمون کتابی، به درک دقیقی از آن کتاب نمی رسیم. از طرفی هر چند با شنیدن و دیدن یک حادثه و یا گوش کردن به یک موسیقی درک جدیدی احساس می شود ولی با خواندن یک کتاب تجربه ی دیدن و شنیدن توأمان صورت می گیرد. و خواننده با تقویت ذهن و زبان در پاره ای مواقع به کشف جدیدی نیز نائل می آید.
شما وقتی کتابی را می خوانید، در حقیقت هم دارید به صدای مؤلف گوش می دهید و هم روزگار او را مشاهده می کنید. و هم تجربه های پیشین خود را در آن کتاب می یابید. چرا که در مطالعه کردن نه فقط عمل خواندن شکل می گیرد بلکه در عین حال، شنیدن و دیدن هم تجربه می شود. یعنی نوعی حس آمیزی رخ می نماید. شما تا کلمه ای را نبینید، تصویر یا تصوری از آن در ذهن شما نمی نشیند. هر چه واژگان بیشتری را مشاهده کنید ذهن شما بازتر و شکوفاتر می شود. رژه ی واژه ها در برابر چشمان شما موجب فعال تر و آزادتر شدن ذهن و زبان تان می گردد. کلمات با رقص شان نوعی نشاط روحی و وجد درونی را به نمایش می گذارند.
مطالعه کردن یعنی با انبوهی از کلمات زیستن و آنها را به مفهوم و مضمون بدل نمودن و در انتها به معنای معناها رسیدن. با تغییر و تعویض کتاب است که دنیای جدید پرتسامحی شکل می گیرد و افسون و افسانه ها تبدیل به واقعیت ها می شوند و از قبلِ آمد و شد آن ها، نمایی مبهم از حقیقت هویدا می گردد.
آدمی با خواندن کتاب است که واژه ها در ذهن و زبان اش جاری شده و جهانی از تجربه های زیسته را درک می کند آنگاه با نگریستن و درنوردیدن جهان ها، راه و رسم زندگی خود را فرا گرفته و از برآیند افکار و اندیشه های دیگران، با نشاط و سرزندگی، جهان جدیدی را نصیب خویش می کند. اما آنان که با مطالعه فاصله دارند با تکرار و تقلید افکار و رفتار دیگران دایره وار به زندگی زیسته خوش آمد می گویند.
انسان ها از عصرحجر تا قجر تحولات بسیاری را تجربه کرده بودند ولی اکنون تکنولوژی و صنعت، بهمن وار برف وجود آدمیان را سنگین نموده و با سرعتی تمام به جلو خیز برداشته است. در این میان تنها کسانی می توانند این شتاب را درک کنند که خود هم در پیشبرد این مسیر سهیم بوده و توشه ای از تلاش را نصیب خود کرده باشند.
مطالعه مانند دیگر پدیده های فرهنگی، نیازمند واکاوی و تقسیم بندی به حسب اهداف دادههاست. همه ی کتاب ها را نمیتوان به یک شیوه مورد مطالعه قرار داد. زیرا اهداف خواندن متفاوت است. تاکنون سه رویکرد در مطالعه طرح شده است. اولین رویکرد برای آموزش و دریافت مهارت های شغلی است که معمولا در قالب تحصیلات صورت می گیرد. یک دانش آموز یا دانشجو در هر مقطع تحصیلی، برای آزمون آموخته های خود، نیازمند اعمال شیوه ای برای پاسخ به سئوالات مورد نظر معلم یا استاد است.
در مقام یادگیری و پاسخ دهی به سؤالات آزمون، هر دانش آموز یا دانشجو راه های مختلفی برای فراگیری دروس تمرین نموده و آنها را به کار می گیرد. هدف اصلی در این آزمون ها موفقیت در تحصیل است. یادآوری این نکته حائز اهمیت است که این نوع خواندن، در سنجش جهانی، مطالعه محسوب نمیشود. چون فرد برای کسب شغل و ارتقای تحصیلی به ناچار کتاب یا جزوه ای را مورد مطالعه قرار میدهد تا بتواند به تخصصی دست یابد. کاربرد نهایی و هدف غایی در این نوع مطالعات، صرفا دستیابی به یک شغل و کسب درآمد برای امرار معاش و تمشیت امور زندگی است. البته شاید در پاره ای موارد، این اطلاعات منجر به نگرش جدید یا تغییر سبک زندگی شود اما مقصود بالذات نیست
نوع دوم خواندن کتاب، متعلق به کسب اطلاعات در مواجهه با دیگران و بهره وری از آن در گفتگوهاست. خواننده در این رویکرد در جهت گسترش دانش خود تلاش میکند و کتابهایی که با استقبال عمومی مواجه شده است را مورد مطالعه قرار می دهد. خواندن کتابهایی در حوزه ی روانشناسی و جامعه شناسی عمومی و ادبیات و تاریخ که اتفاقاً با استقبال بیشتری در سطح جامعه صورت می گیرد، حاصل نگاه دوم در مطالعه است. افراد برای کسب شهرت و یا ارتقاء شخصیت فرهنگی و اجتماعی خود ناچار از مطالعه هستند.
برتراند راسل در این باره می نویسد: اشخاص با دو انگیزه کتاب می خوانند. یکی برای لذت بردن از آن و دیگری برای فخر فروختن. در حال حاضر رسم است که خانم های امریکایی همه و همه کتاب می خوانند و شاید بتوان گفت به ظاهر کتاب می خوانند. بعضی ها به خواندن فصل نخست کتاب قناعت می کنند. بعضی ها خلاصه مطالب هر فصل می خوانند. اما همه ی آن ها روی میزهای شان کتابی را به نمایش می گذارند. اما کسی شاهکارهای ادبی را نمی خواند. کسی به هملت یا شاه لیر علاقه ندارد. کسی نمی خواهد دانته را بهتر بشناسد. در نتیجه همه کتاب های مبتذل نو می خوانند. توجهی به کتاب های اصیل ندارند. این هم ناشی از رقابت است. اما به هر صورت آن قدرها کار بدی نیست. زیرا اگر به توصیه ی راهنمایان خود در انتخاب کتاب توجه نکنند؛ کتاب های بدتر از اینها را می خوانند.(تسخیر خوشبختی، برتراند راسل، برگردان مهدی قراچه داغی، نشر ذهن آویز چاپ اول 1378 ص 39)
اما نوع سوم مطالعه، پاسخ به پرسشهای بنیادی و وجودی است. چرایی هایی که در ذهن آدمی شکل می گیرد و برای پاسخ به آن نیازمند تلاش فکری و عقلی است. در این نگاه، فهم عمیق مهم است. فرد می خواهد بفهمد تا بهتر زندگی کند. نمی خواهد عمر خود را به بطالت بگذراند. مطالعه برای او صرفا کسب دانش نیست بلکه ایجاد بینش است. در نوع سوم ما به دنبال واکاوی فلسفه ی زندگی و تحول در درون خود هستیم. نکته ی اساسی این که خواندن کتاب با این رویکرد، نوعی فرآیند و پروسه محسوب میشود. ما برای درک و دریافت آن، به تمرین زیاد و تجربه ی شخصی نیاز داریم. این سبک خواندن با نظر و نگاه دیگری تأمین نمی شود. باید خودتان آن را کشف یا جعل کنید. مثلا یکی دوست دارد زیاد بخواند. دیگری می خواهد در یک رشته ی خاص مطالعه کند. یکی همه ی دانسته هایش را در ادبیات خلاصه میکند. فردی هم فقط کتاب های روانشناسی می خواند و دیگری به کتاب های مذهبی و یا تاریخی پناه می برد. یکی هم میخواهد همه چیزخوان شود. هر چند توصیه میکنند تا ۴۰ سالگی همه چیز خوان باشید و پس از آن در یک رشته سررشته داشته باشید.
هیچ حرفه ای به شیرینی دانش پژوهی نیست. دانش پژوهی ابزاری است که به ما اجازه می دهد در حالی که هنوز در این جهان هستیم، لایتناهی بودن ماده، جلال بیکران طبیعت، آسمان ها، خشکی ها و دریاها را بشناسیم. دانش پژوهی به ما پارسایی، اعتدال و سعه ی صدر آموخته و ارواح ما را از ظلمت می رهاند. همه چیز، بالا و پایین، آغاز و انجام و تمام چیزهای در این میان را به آن ها می نمایاند. دانش پژوهی ما را به ابزار خوب و شادمانه زیستن مجهز می سازد. دانش پژوهی به ما می آموزد چگونه زندگی خود را بدون نارضایتی و آزردگی سپری کنیم.(تسلی بخشی های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی ص 139)
اصل در مطالعه و تعریف دقیق مطالعه، پاسخ دهی به پرسش های اصیل و اصلی است. فرد با یک دغدغه ی اگزیستانسیالیستی به سراغ کتاب می رود. موضوعی او را رنج میدهد و در صدد پاسخگویی به آن برمی آید. برای او دستیابی به پاسخ پرسش های بنیادی، حیاتی و کارساز است. این گونه خواندن به یک مقطع خاص از زندگی اختصاص ندارد. همواره ذهن خواننده درگیر یک مسئله است. هیچ چیز او را آرام نمی کند. طرح پرسش های اساسی زندگی، رنج آور و پاسخ به آن ها طاقت فرساست. خواننده با یک هدف نهایی در صدد پاسخگویی به دغدغههای روانی و درونی خود است. تجربه نشان داده است که این نوع مطالعه کردن حدِ یقفی ندارد. زمان و مکان خاص را درمی نوردد. خواننده از هر موقعیتی برای دستیابی به خواسته های خود تلاش می کند. از هر کتاب و کارشناسی می پرسد. یعنی خواندن با این نگرش به نوعی فرایند تبدیل می شود.
بنابراین در نوع سوم، عطش فهمیدن سراپای وجود آدمی را فرا می گیرد. فرد پیش از مطالعه با پرسش های فراوان رو به رو و همواره در حال جست و جوست. و برای پاسخ به سؤالات اساسی به کتابها رجوع میکند. خواست فرد صرفا افزایش دانش نیست بلکه ایجاد گونه ای بینش است. اولین بازخورد در این نوع مطالعات، خلوت نشینی و تنهایی است. ابوالحسن جرجانی از شاعران و مؤرخان قرن چهارم می سراید:
ماتطعمت لذة العیش حتی صرت للبیت و الکتاب جلیسا
لیس شیء اعزعندی من العل م فلم ابتغی سواه انیسا
یعنی لذت زندگی را نچشیدم تا آن که در خانه با کتاب هایم همنشین شدم. نزد من چیزی عزیزتر از دانش نیست پس چرا همنشین دیگری طلب کنم. همچنین در تابلو نقاشی که از چهره ی توماس ا کمپیس به یادگار مانده این پیام آمده است. من در همه چیز در پی آرامش بودم و آن را فقط در عزلت و کتاب هایم یافتم.(مقدمه کتاب اقتدا به مسیح، ترجمه سعید عدالت نژاد ص 26)
شیوه های مطالعه
مطالعه کردن یکی از راه های دستیابی به تجربه ی زندگی فردی و ورود به دنیای حال و آینده و حتی گذشته ی شخصی خویش است. کتاب را باید خواند و حتی خورد و بلعید تا معنا و فحوای اش دریافت شود. چنان که ما با تعریف و توصیف غذایی سیر نمی شویم، با توضیح و تشریح دیگری از مضمون کتابی، به درک دقیقی از آن کتاب نمی رسیم. از طرفی هر چند با شنیدن و دیدن یک حادثه و یا گوش کردن به یک موسیقی درک جدیدی احساس می شود ولی با خواندن یک کتاب تجربه ی دیدن و شنیدن توأمان صورت می گیرد. و خواننده با تقویت ذهن و زبان در پاره ای مواقع به کشف جدیدی نیز نائل می آید.
شما وقتی کتابی را می خوانید، در حقیقت هم دارید به صدای مؤلف گوش می دهید و هم روزگار او را مشاهده می کنید. و هم تجربه های پیشین خود را در آن کتاب می یابید. چرا که در مطالعه کردن نه فقط عمل خواندن شکل می گیرد بلکه در عین حال، شنیدن و دیدن هم تجربه می شود. یعنی نوعی حس آمیزی رخ می نماید. شما تا کلمه ای را نبینید، تصویر یا تصوری از آن در ذهن شما نمی نشیند. هر چه واژگان بیشتری را مشاهده کنید ذهن شما بازتر و شکوفاتر می شود. رژه ی واژه ها در برابر چشمان شما موجب فعال تر و آزادتر شدن ذهن و زبان تان می گردد. کلمات با رقص شان نوعی نشاط روحی و وجد درونی را به نمایش می گذارند.
مطالعه کردن یعنی با انبوهی از کلمات زیستن و آنها را به مفهوم و مضمون بدل نمودن و در انتها به معنای معناها رسیدن. با تغییر و تعویض کتاب است که دنیای جدید پرتسامحی شکل می گیرد و افسون و افسانه ها تبدیل به واقعیت ها می شوند و از قبلِ آمد و شد آن ها، نمایی مبهم از حقیقت هویدا می گردد.
آدمی با خواندن کتاب است که واژه ها در ذهن و زبان اش جاری شده و جهانی از تجربه های زیسته را درک می کند آنگاه با نگریستن و درنوردیدن جهان ها، راه و رسم زندگی خود را فرا گرفته و از برآیند افکار و اندیشه های دیگران، با نشاط و سرزندگی، جهان جدیدی را نصیب خویش می کند. اما آنان که با مطالعه فاصله دارند با تکرار و تقلید افکار و رفتار دیگران دایره وار به زندگی زیسته خوش آمد می گویند.
انسان ها از عصرحجر تا قجر تحولات بسیاری را تجربه کرده بودند ولی اکنون تکنولوژی و صنعت، بهمن وار برف وجود آدمیان را سنگین نموده و با سرعتی تمام به جلو خیز برداشته است. در این میان تنها کسانی می توانند این شتاب را درک کنند که خود هم در پیشبرد این مسیر سهیم بوده و توشه ای از تلاش را نصیب خود کرده باشند.
مطالعه مانند دیگر پدیده های فرهنگی، نیازمند واکاوی و تقسیم بندی به حسب اهداف دادههاست. همه ی کتاب ها را نمیتوان به یک شیوه مورد مطالعه قرار داد. زیرا اهداف خواندن متفاوت است. تاکنون سه رویکرد در مطالعه طرح شده است. اولین رویکرد برای آموزش و دریافت مهارت های شغلی است که معمولا در قالب تحصیلات صورت می گیرد. یک دانش آموز یا دانشجو در هر مقطع تحصیلی، برای آزمون آموخته های خود، نیازمند اعمال شیوه ای برای پاسخ به سئوالات مورد نظر معلم یا استاد است.
در مقام یادگیری و پاسخ دهی به سؤالات آزمون، هر دانش آموز یا دانشجو راه های مختلفی برای فراگیری دروس تمرین نموده و آنها را به کار می گیرد. هدف اصلی در این آزمون ها موفقیت در تحصیل است. یادآوری این نکته حائز اهمیت است که این نوع خواندن، در سنجش جهانی، مطالعه محسوب نمیشود. چون فرد برای کسب شغل و ارتقای تحصیلی به ناچار کتاب یا جزوه ای را مورد مطالعه قرار میدهد تا بتواند به تخصصی دست یابد. کاربرد نهایی و هدف غایی در این نوع مطالعات، صرفا دستیابی به یک شغل و کسب درآمد برای امرار معاش و تمشیت امور زندگی است. البته شاید در پاره ای موارد، این اطلاعات منجر به نگرش جدید یا تغییر سبک زندگی شود اما مقصود بالذات نیست
نوع دوم خواندن کتاب، متعلق به کسب اطلاعات در مواجهه با دیگران و بهره وری از آن در گفتگوهاست. خواننده در این رویکرد در جهت گسترش دانش خود تلاش میکند و کتابهایی که با استقبال عمومی مواجه شده است را مورد مطالعه قرار می دهد. خواندن کتابهایی در حوزه ی روانشناسی و جامعه شناسی عمومی و ادبیات و تاریخ که اتفاقاً با استقبال بیشتری در سطح جامعه صورت می گیرد، حاصل نگاه دوم در مطالعه است. افراد برای کسب شهرت و یا ارتقاء شخصیت فرهنگی و اجتماعی خود ناچار از مطالعه هستند.
برتراند راسل در این باره می نویسد: اشخاص با دو انگیزه کتاب می خوانند. یکی برای لذت بردن از آن و دیگری برای فخر فروختن. در حال حاضر رسم است که خانم های امریکایی همه و همه کتاب می خوانند و شاید بتوان گفت به ظاهر کتاب می خوانند. بعضی ها به خواندن فصل نخست کتاب قناعت می کنند. بعضی ها خلاصه مطالب هر فصل می خوانند. اما همه ی آن ها روی میزهای شان کتابی را به نمایش می گذارند. اما کسی شاهکارهای ادبی را نمی خواند. کسی به هملت یا شاه لیر علاقه ندارد. کسی نمی خواهد دانته را بهتر بشناسد. در نتیجه همه کتاب های مبتذل نو می خوانند. توجهی به کتاب های اصیل ندارند. این هم ناشی از رقابت است. اما به هر صورت آن قدرها کار بدی نیست. زیرا اگر به توصیه ی راهنمایان خود در انتخاب کتاب توجه نکنند؛ کتاب های بدتر از اینها را می خوانند.(تسخیر خوشبختی، برتراند راسل، برگردان مهدی قراچه داغی، نشر ذهن آویز چاپ اول 1378 ص 39)
اما نوع سوم مطالعه، پاسخ به پرسشهای بنیادی و وجودی است. چرایی هایی که در ذهن آدمی شکل می گیرد و برای پاسخ به آن نیازمند تلاش فکری و عقلی است. در این نگاه، فهم عمیق مهم است. فرد می خواهد بفهمد تا بهتر زندگی کند. نمی خواهد عمر خود را به بطالت بگذراند. مطالعه برای او صرفا کسب دانش نیست بلکه ایجاد بینش است. در نوع سوم ما به دنبال واکاوی فلسفه ی زندگی و تحول در درون خود هستیم. نکته ی اساسی این که خواندن کتاب با این رویکرد، نوعی فرآیند و پروسه محسوب میشود. ما برای درک و دریافت آن، به تمرین زیاد و تجربه ی شخصی نیاز داریم. این سبک خواندن با نظر و نگاه دیگری تأمین نمی شود. باید خودتان آن را کشف یا جعل کنید. مثلا یکی دوست دارد زیاد بخواند. دیگری می خواهد در یک رشته ی خاص مطالعه کند. یکی همه ی دانسته هایش را در ادبیات خلاصه میکند. فردی هم فقط کتاب های روانشناسی می خواند و دیگری به کتاب های مذهبی و یا تاریخی پناه می برد. یکی هم میخواهد همه چیزخوان شود. هر چند توصیه میکنند تا ۴۰ سالگی همه چیز خوان باشید و پس از آن در یک رشته سررشته داشته باشید.
هیچ حرفه ای به شیرینی دانش پژوهی نیست. دانش پژوهی ابزاری است که به ما اجازه می دهد در حالی که هنوز در این جهان هستیم، لایتناهی بودن ماده، جلال بیکران طبیعت، آسمان ها، خشکی ها و دریاها را بشناسیم. دانش پژوهی به ما پارسایی، اعتدال و سعه ی صدر آموخته و ارواح ما را از ظلمت می رهاند. همه چیز، بالا و پایین، آغاز و انجام و تمام چیزهای در این میان را به آن ها می نمایاند. دانش پژوهی ما را به ابزار خوب و شادمانه زیستن مجهز می سازد. دانش پژوهی به ما می آموزد چگونه زندگی خود را بدون نارضایتی و آزردگی سپری کنیم.(تسلی بخشی های فلسفه، آلن دو باتن، ترجمه عرفان ثابتی ص 139)
اصل در مطالعه و تعریف دقیق مطالعه، پاسخ دهی به پرسش های اصیل و اصلی است. فرد با یک دغدغه ی اگزیستانسیالیستی به سراغ کتاب می رود. موضوعی او را رنج میدهد و در صدد پاسخگویی به آن برمی آید. برای او دستیابی به پاسخ پرسش های بنیادی، حیاتی و کارساز است. این گونه خواندن به یک مقطع خاص از زندگی اختصاص ندارد. همواره ذهن خواننده درگیر یک مسئله است. هیچ چیز او را آرام نمی کند. طرح پرسش های اساسی زندگی، رنج آور و پاسخ به آن ها طاقت فرساست. خواننده با یک هدف نهایی در صدد پاسخگویی به دغدغههای روانی و درونی خود است. تجربه نشان داده است که این نوع مطالعه کردن حدِ یقفی ندارد. زمان و مکان خاص را درمی نوردد. خواننده از هر موقعیتی برای دستیابی به خواسته های خود تلاش می کند. از هر کتاب و کارشناسی می پرسد. یعنی خواندن با این نگرش به نوعی فرایند تبدیل می شود.
بنابراین در نوع سوم، عطش فهمیدن سراپای وجود آدمی را فرا می گیرد. فرد پیش از مطالعه با پرسش های فراوان رو به رو و همواره در حال جست و جوست. و برای پاسخ به سؤالات اساسی به کتابها رجوع میکند. خواست فرد صرفا افزایش دانش نیست بلکه ایجاد گونه ای بینش است. اولین بازخورد در این نوع مطالعات، خلوت نشینی و تنهایی است. ابوالحسن جرجانی از شاعران و مؤرخان قرن چهارم می سراید:
ماتطعمت لذة العیش حتی صرت للبیت و الکتاب جلیسا
لیس شیء اعزعندی من العل م فلم ابتغی سواه انیسا
یعنی لذت زندگی را نچشیدم تا آن که در خانه با کتاب هایم همنشین شدم. نزد من چیزی عزیزتر از دانش نیست پس چرا همنشین دیگری طلب کنم. همچنین در تابلو نقاشی که از چهره ی توماس ا کمپیس به یادگار مانده این پیام آمده است. من در همه چیز در پی آرامش بودم و آن را فقط در عزلت و کتاب هایم یافتم.
(مقدمه کتاب اقتدا به مسیح، ترجمه سعید
عدالت نژاد ص 26)