در یکی از مدارس دوره راهنمایی در یکی از شهرهای یکی از کشورهای خارج، معلم در پایان ساعت درسی، رو به بچه ها کرد و گفت:« می خواهیم با هم یک بازی بکنیم. بچه ها گفتند: هورررا. معلم گفت: امروز که به خانه می روید هر کدام یک کیسه بردارید و به تعداد کسانی که از آن ها نفرت دارید، سیب زمینی در کیسه بیندازید و یک هفته هر جا که می روید آن کیسه را با خودتان ببرید. یکی از بچهها که حقیقتا بچه تنبلی بود، گفت: آقا اجازه! نمی شود بازی کامپیوتری یا موبایلی اش را انجام دهیم؟ معلم گفت: نخیر. این بازی یک بازی قدیمی است و کامپیوتری و موبایلی ندارد. بچه ها گفتند: پوففف. در این لحظه زنگ پایان ساعت درسی به صدا در آمد و بچه ها با صدای جیغ و نیز شبیه سازی صدای حیواناتی نظیر الاغ و گاو، از کلاس بیرون ریختند. فردای آن روز بچه ها با کیسه های سیب زمینی به مدرسه آمدند. در حالی که هر کدام چند سیب زمینی در کیسه گذاشته بودند. یکی از بچهها نیز یک گونی بزرگ سیب زمینی بر دوش می کشید. معلم وقتی بچه ها را با کیسه های سیب زمینی دید به آن ها آفرین گفت و افزود: هفته بعد نتیجه این بازی را می بینیم. سیب زمینی های بچه ها کم کم بو گرفتند. بچهها با سیب زمینی ها توی مترو و تاکسی و اتوبوس و سرویس می رفتند. ولی خوشبختانه از آن جا که هوا گرم بود، بوی عرق همشهری ها، بوی سیب زمینی ها را کاور می کرد و مشکلی پیش نمی آمد.
بعد از یک هفته معلم گفت: دیدید چقدر حمل این سیب زمینی ها سخت است؟ هر چقدر از آدم های بیشتری متنفر باشید و این نفرت ها را با خودتان حمل کنید، هی ضررش بیشتر است. بعد رو به پسری که گونی سیب زمینی داشت کرد و گفت: لابد تو از همه بیشتر خسته شدی. پسرک گفت: آقا ما تازه گرم شدیم. وی حمل گونی را در طول سال ادامه داد و بدنی ورزیده پیدا کرد و اکنون قهرمان پرورش اندام آسیاست. معلم نیز در آن سال که منتهی به انتخابات بود، سیب زمینی های بچه ها را به طور رایگان در محله توزیع کرد و تا الآن در دو دوره پیاپی نماینده شورای شهرشان شده است.
نوشته ی: امید مهدی نژاد