قسمت هیجدهم
به تدریج از تئاتر فاصله گرفتم فکر می کردم اجرای تئاتر نه تنها سودی برای جامعه ندارد ، چه بسا موجب تقویت نظام هم می شود. مسیر فعالیتم را بیشتر سیاسی کردم و سرگرم درس و مطالعه ی رمان های انقلابی و خواندن و شنیدن کتابها و سخنرانی های دکتر شریعتی شدم. گه گداری – مثلا – شعر می گفتم و واژه های بومی در حال انقراض را در نوشته ها و اشعار به کار می بردم یا آنها را در دفترم ثبت می کردم. یکی از دل مشغولی هایم خواندن اشعار شاملو و حفظ کردن آنها بود. سردیسی از شاملو هم در پنجره ی اتاقم داشتم. از اشعاری که مرا به خود جذب کرد پریا بود. پیش از آنکه داریوش بخواند من بطور کامل این شعر بلند را حفظ بودم. داشتن حافظه ای نه چندان بد از برکات بازیگری در تئاتر بود که موجب تقویت آن شده بود. وقتی در جلسه ای با حضور زنده یاد غلام نیکرو دبیر پرورشی دبیرستان تمام این شعر را بطور کامل خواندم. خدا بیامرز نیکرو از من خواست که با هماهنگی او بروم و در کلاسهای دهم تا دوازدهم هر دو رشته ی ریاضی و طبیعی برای دانش آموزان بخوانم. من هم که انواع کاست های شاملو را بارها شنیده بودم، تحت تاثیر نوع خوانش او ، شعر پریا را می خواندم و مورد تشویق دانش آموزان قرار می گرفتم.
روانشاد غلام نیکرو هم دبیر روشنفکر جوانی بود که علاقمند به نگاهداشت فرهنگ بومی هرمزگان بود و از سویی سعی می کرد سمت و سوی فعالیت پرورشی را در مسیر انتقاد از نظام پادشاهی هدایت کند. متاسفانه در سال ۵۶ در حادثه رانندگی در جاده سیرجان بندرعباس جانش را از دست داد. من و زنده یاد محمد فعالیت های خود را از خارج به دبیرستان کشاندیم. من در اغلب مسابقات دانش آموزی شرکت می کردم و برنده ی بدون منازعه ی این دوران به خصوص در رشته ی نمایشنامه نویسی من بودم. حتا یک بار استاد پریش که از داوران ثابت این مسابقات بود به من گفت وقتی نام تو را جزو شرکت کننده ها می بینیم مطمئن می شویم نفر اول خودت هستی.
جناب استاد قویدل و زنده یاد محمد در بازیگری بهتر از من بودند بخصوص قویدل که جز یکبار که من برنده شدم در باقی مسابقات در رشته ی بازیگری دانش آموزان او بود که نفر اول بود. همچنانکه امروز.
سال ۵۵ سال دوستی من با استادانی چون معتمدی ، پریش و نعیمی است. به ویژه نزدیکی و رفاقتم با جناب نعیمی بیشتر بود. بعد از فیلم چهاردهمی ، من و آقای نعیمی بیشتر از قبل همدیگر را می دیدیم و در مورد تئاتر ، سینما ، فرهنگ و هنر و سیاست با هم گفتگو می کردیم. این رفاقت جدید موجب شد تا من برخی از اشعارم را برای ابراز نظر در اختیار استاد قرار دهم. دوستان جدید دیگری نیز در این حلقه ی دوستی و رفاقت قرار گرفتند. رضا عباس نژاد و زنده یاد غلام قاصد و غلامعباس سنگر زاده. و البته زنده یاد محمد هر چند درگیر مسائل عاطفی شدید شده بود اما او را تنها نمی گذاشتم سنگ صبورش بودم و او را در همه موارد همراهی می کردم.
در همین دوران استاد نعیمی در تدارک یک برنامه ی تلویزیونی بود. برنامه ای که به معرفی شاعران جوان بومی سرا می پرداخت و به مفاهیم درونی اشعارتوجه داشت.
اشعاری که بیان کننده ی وضعیت اجتماعی و سیاسی جامعه ی خود بودند و آنها را نمایندگی می کردند. از آنجا که خود استاد از همان دوران در اندیشه گرد آوری و ثبت واژه های بومی بود پس به نوشته ها و اشعاری که حاوی اینگونه واژه های کهن هرمزگانی بودند توجه بیشتری می کرد. این برنامه که تصویر به روایت شعر نام داشت ، هدف آن به تصویر کشاندن مفهوم غنایی شعر بود. اما نه در قالب یک برنامه ی تکراری و خسته کننده. بلکه خلاقیتی بکر در ساخت آن به کار گرفته شده بود که برای بیننده ی آن زمان بسیار تازه و نو بود. بخشی از برنامه در استودیو ضبط می شد و بخش دیگر در خارج از استودیو. چیزی شبیه کلیپ های امروزی. اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم اولین کلیپ ساز تلویزیون در ایران جناب استاد نعیمی بود چون حداقل ما مشابه آن را نه در شبکه های محلی دیده بودیم و نه سراسری.
به نقل از استاد نعیمی اولین برنامه به اشعار فروغ اختصاص داشت که با خوانش خانم شراره پناهنده همراه بود. بعد از آن من دومین و سومین مهمان برنامه بودم. بخش خارج از استودیو با بازی من و خانم پناهنده در ساحل بندرعباس توسط خود آقای نعیمی و با دوربین 16 میلی متری فیلم برداری شد و در قاب تصویر نشست. زمانی که من در استودیو شعر بلند ترغز را زیر نوای نی کسایی می خواندم تصاویر فیلم برداری شده در ساحل پخش می شد.
چیزی که امروز به آن کلیپ می گویند در آن زمان زاییده ی ذهنی خلاق و تازه بود.
ترغز یک شعر بندری سیاسی بود که نزدیک بود برایم درد سر شود اما وقتی برای چندمین بار از من خواستند شعرم را با برگردان فارسی ، تحویل دبیر فارسی مان که در موردش شائبه همکاری با ساواک داشت دهم با زیرکی آن را تبدیل به یک شعر عاشقانه کردم و از خطر گریختم.
بخشی از شعر ترغز که بخاطر دارم به این صورت است.
غصه وجودم ایگتن
چِشُم شوا سیاه نبوت
رعشه توسینه ام اخاتن
که لووُم بی صدا نبوت
اوشو همه خوب اَدونِن
که دل ما کهنه بودِن
که به ما زندگی دِگَه
بی هو و بی دونه بودِن
بی خو نَشوتَن رگونُم
که ا تو جونم در برن
وا خو به دریا بزنن
شنو کنان سفر برن
اگه برن به جنگ شو
به جنگ کُمپُک تلو
فریاد و بیداد بکنِن
بی آفتو اَ یاد نکنِن
اَرَسُمِن به لَهَرُم
اَ لَهَرُم به کَپَرُم
اَ کَپَرُم به کُتوکُم
اَ کُتوکُم به پُروکُم
اَ پُروک به ماه مِه
موندن چش به راه مِه
اون یگانه امیدِ مِن
که اُ ، اَبوت پناه مِه.
جون و جَوون و مهربُن
سیمین بر و شیرین زبن
یه دست خو دریا ازنت
یه دست اریت تا آسِمُن
دل نگارم خون و مست
قدش بلند قد فَرَست
دستونی نازک و جوون
با چشمونی آتش پرست
در برنامه سوم باز شعری سیاسی و ابزورد خواندم بنام ستورگ متاثر از یاس و نا امیدی روز افزون. زوزه ی ستورگ نشانه ی نحسی و اتفاق ناگوار است.
جوانی که برای رسیدن به آزادی تلاشی بیهوده می کند پس تنها راه نجات را در اتحاد و وحدت مردم برای نابودی ستورگ می داند. اما شوربختانه مردم آمادگی لازم برای مبارزه کردن ندارند.
بخشی از شعر ستورگ در زیر می آید.
بی چه هیچکه نتا سراکم ای دل
مه که سهار نهم مه پاکم ای دل
شوون یادم اتات روزن رفته
شوون خووم اتات دلدارم ای دل
میان مه و یار دریای خونن
یه زخم سُگمتی تو دل بُلولِن
نه از دریا به یار ، دستم ارست
نه ازصحرا که پر ، از مار و مورن
اگه دریا بشت صد باد نعشی
اگه صحرا بشت ستورگ وحشی
اگر دارم بزنت یا رووُم هادیت
اگه تخم رمیز وا تووم هادیت
ناکُنت چاره دلِ خوار و گنوغُم
اَشافُم توسرش پَچوک و چوغُم
مث گیرِغ اگه پَچُم بکنتِن
توی زندون مرگ لچُم بکنتِن
ناسَمِن دست از ای عشق خدایی
ناکنمِن به دل از سینه ، گاهی
ولی تا نا کنم ا دریای نعشی
پر از تورگ و سگن صحرای وحشی
چکک صبر بکنم بارن ببارت
زمین سوزی و گل به ما بیارت
امیدی نین به این روزن تاریک
به این راه دراز و سخت و باریک
دگه تمون بودی یک دم اَمُردَی
تو کاسه ی سرت خونت اَخاردَی
چهارمین مهمان روانشاد رامی بود.
در واقع برنامه تصویر به روایت شعر در معرفی زنده یاد ابراهیم منصفی به مردم عادی هرمزگان نقش به سزایی داشت.
پیش از این رامی را فقط خواص و دوستانش می شناختند و کسانیکه در این حلقه و ارتباط بودند اما بعد از این برنامه بود که می توان گفت عصر رامی شروع شد و ترانه های منصفی بر زبان مردم عادی جاری شد.
پنجمین مهمان برنامه زنده یاد محمد ضعیفی بود. محمد هم شعرهای خوبی می گفت. مایل بود در آن برنامه دیده شود. بعد از برنامه ریزی لازم کپشن رانگلر مرا گرفت و رفت تلویزیون، برای ضبط برنامه.
چند سال پیش از آن من و محمد دو تایی با هم شعری گفته بودیم با عنوان مه و تو. زنده یاد تصمیم داشت یکی از اشعاری که می خواند همین شعر مه و تو باشد.
وقتی دو نفری با هم تنها می شدیم مه و تو و ترغز را با ملودی ای دل دگه گولم « دو صدایی با هم می خواندیم.
مه و تو کجا بریم
خومو که جایی مونین
بیچه سر در گم بشیم
توی راه زندگی
توی راهی که همش
پر از بدبختی مونن
مه وتو مه و تو
آسمُن خونه ات خراب خونه ات خراب
که خونمون اِدچَلُند
خون چنگیز و عرب
خون تیمورِ جَلَب
تو رگ ما ادچکوند.
خون پاکیزه و صاف
تو رگ ما ادگلند
ای آسمون خونه ات خراب
که خون صاف و قشنگ
تو رگ ما ادگلند
مشتی آدم سهار تو ی خاکم ادچپوند.
اصل هر سه شعر (ترغز ، ستورگ و مه و تو ) با خط خودم نزد استاد نعیمی نگهداری می شود.
چنانچه از اشعار افرادی چون من که هرگز شاعر نبوده و نیستم پیداست تاکید بر استفاده از واژه های منسوخ بومی است و سعی بر احیای دوباره ی این واژه ها در قالب شعر است.که بر جنبه های فنی آن اولویت دارد.
اما شاعران و ترانه سراهای بزرگی چون رامی هم واژه های محلی را درست و بجا بکار می گرفتند هم از نظر ساختار و محتوایی مطلوب بودند.
آن روزها سینما آزاد ، رادیو و تلویزیونِ مرکز بندرعباس ، خانه ی دوم ما بود. چند سالی بود که هم در رادیو و هم تلویزیون حضور مستمر داشتیم. از گویندگی در رادیو بگیر تا ضبط و پخش نمایش ها و فیلمهایی مانند چهاردهی .
کم کم داشتم از عشق دیرینه ام تئاتر ترغز می کردم و دل می کندم.
دغدغه و پریشان حالی جدیدم برایم لذت بخش تر از تئاتر شده بود. فکر می کردم تئاتر را بوسیده ام و او را برای همیشه ترک گفته ام تا اینکه …
ادامه دارد .
چهارشنبه
٢۴ دی ١٣٩٩
بندرعباس