پنالوی خوبان
مهدی عطایی دریایی/کارشناس ارشد کارگردانی تئاتر
قسمت بیست و ششم
رسیدیم خانه. اباذر تندی ازترک موتور پرید رفت داخل … تا موتور را از روی پله های دم در رد کنم بیاورم داخل و پارک کنم توی حیاط کمی طول کشید. از پله ها رفتم بالا … دیدم اباذر دارد راپرتم می دهد تا مرا دیدی دوید رفت توی اتاق … چند پله بالاتر که رفتم دیدم مادرش ابروان در هم کشیده و استومه به دست بالای سر پله ، ایستاده بود … نفس در سینه ام حبس شد … فهمیدم اباذر موضوع را برای مادرش تعریف کرده ، حالا مونده بودم چه جوری جمش کنم ….آب دهانم را قورت دادم و به همسرم گفتم که:« هنوز هیچ تصمیمی نگرفتم پاسخ من منفی است» البته همسرم باور نکرد:
«خیلی خب زود بیا بالا دستاتو بشور بشین تا شام بخوریم» و دیگر چیزی نگفت. چرخید و رفت آشپزخانه.
طولی نکشید که جهاد دانشگاهی جلسه ی دوم هم گذاشتند و آقای زاهدی بیشترین تاکیدش بر این بود که ما می خواهیم برای اولین بار گروه تئاتر را در دانشگاه راه اندازی کنیم و از من خواستند تا یکی از
نمایشنامه هایی که خودم نوشته ام را اجرا کنم من هم گفتم تنها نمایشنامه ای که الان در حال حاضر آماده دارم «پنالو» است آقای زاهدی گفت همین را اجرا کنید. در شرایط بدی گیر افتاده بودم این که می خواستم برای بار اول گروه جدیدی را بنیان گذاری کنم و یک نمایش بندری روی صحنه ببرم وسوسه ام می کرد. اطلاعیه جذب بازیگر دادیم و طبق زمان تعیین شده عده ای خانم و آقا در دفتر آقای زاهدی جمع شدیم جالب بود یکی از حاضران در جلسه همان آقای تپل تبریزی بود که یکسال پیش روز انتخاب واحد دیده بودم. «فرهاد معتمدی» … نمایشنامه را خواندم و همه خوششان آمد. فرهاد کلا شوخ بود و برای همین خیلی زود با هم صمیمی و رفیق شدیم. اکثر بچه ها برای بار اول بود که تئاتر بازی
می کردند و قبلا مگر در مدرسه تجربه بازیگری بیشتری نداشتند. پس لازم بود مدتی برای آنها کلاس آموزش بازیگری بگذارم و چون نمایش آیینی و بندری بود باید آنها را با اصطلاحات و آیین ها آشنا می کردم از جمله سینه زنی بندری ، علم گردانی و چک چکو … کار چندان ساده ای نبود تقریبا از تمام استان های کشور در گروه نوپای تئاتر دانشگاه تربیت معلم حضور داشتند. از کرد و ترک خوزستان و خراسان و تقریبا از همه جای ایران بودند.
پس از یک ماه آموزش و تمرین و اتود که با بچه ها کار کردم آقای زاهدی پیغام داد که به دفترش بروم
وقتی رفتم دیدم ناراحت است. پرسیدم چه شده گفت:«متاسفانه از من خواستم فعالیت گروه تئاتر را متوقف کنم.
گفتم:« چرا موضوع چیه»
گفت عده ای رفتند پیش حاج آقا ایمانی و راپرت دادند که چند پسر و دختر جوان دارند با هم دیگه تئاتر کار
می کنند. حاج آقا هم به دکتر شریعتمداری رییس دانشگاه گفته که جلوی کار ما را بگیرند بنا بر این با کمال تاسف شما گروه را منحل و دیگه فعالیتی نداشته باشید.
گفتم حاج آقا ایمانی استاد فقه ماست و مرد بسیار مهربان ، روشنفکر و مدرنی است … اگه اشکال نداره من خودم با ایشان صحبت کنم.
گفت باشه شما صحبت کن اگر توانستی نظرش را تغییر دهی به من اطلاعد بده ار اتاق آقای زاهدی که آمدم بیرون با خودم گفتم این مشکلات فقط برای شهرهایی مانند بندرعباس نیست در تهران هم چنین معضلاتی برای هنرمندان وجود داره عزمم را جزم کردم تا هر طور هست این مانع بزرگ را از سر راه بردارم پس پاشنه را ور کشیدم و خودم را برای مبارزه با آن آماده کردم. یک روز رفتم طبقه دوم دانشگاه تربیت معلم تهران دفتر خدا بیامرز حاج آقا ایمانی نماینده ی آیت الله منتظری در دانشگاه… در زدم و با احترام رفتم داخل.
خیلی مهم بود که بحث را چطوری شروع کنم من سه ترم دانشجوی ایشان بودم و از درس شان هم نمره ی خوبی گرفته بودم و من را خوب می شناختند. پس از سلام، موضوع را اینطوری شروع کردم: «تعدادی از دانشجویان تصمیم دارند بدون اجازه شما در دانشگاه نمایش اجرا کنند». آیت الله گفتند:«در جریان هستم و گفته ام که اجازه ندارند این کار را بکنند نگران نباشید.» گفتم حاج آقا ما از طرف جهاد در حال بررسی این موضوع هستیم اگر ممکن است شما هم نکته نظرات خودتان را بفرمایید تا من نتیجه را خدمت شما و جهاد ارائه دهم. گفتند:
« خیر نظربنده همان است که عرض کردم. دانشجو باید به درسش بپردازه و وقتش را بابت این چیزهای
بی ارزش و عبث هدر ندهد.» ای داد و بیداد ظاهرا کار بدتر شد. چون معلوم شد که آیت الله هیچ نظر مثبتی نسبت به تئاتر ندارند. من از اتاق خارج شدم و همان هفته بعد از کلاس درس دو باره رفتم خدمتشان اجازه گرفتم و گفتم :« طبق بر رسی هایی که انجام دادم اینها تعدادی از بچه های مذهبی هستند که می خواهند یک نمایش انقلابی اجرا کنند. موضوع نمایش هم ظلم و ستمی که انگلیس ها در این کشور بخصوص در خطه ی جنوب بر مردم ستم دیده روا داشته اند. آیت الله نگاهی انداخت و گفت. مگه شما آنها را می شناسید؟ گفتم حاج آقا از طرف جهاد دانشگاهی در جریان کارشان هستم. گفت شما تایید می کنید؟ گفتم من آمدم تا از شما کسب تکلیف کنم و اجازه بگیرم. گفت:« اگر شما تایید
می کنید به شرطی که همه آقا باشند اشکال ندارد».چون می دانستم حاج آقا دریافت روشنی از تئاتر و بازیگری ندارند و نسبت به بازی خانم ها موضع دارند چیزی نگفتم و بهتر دیدم خودشان نمایشنامه را مطالعه کنند گفتم:« من نمایشنامه ای که می خواهند اجرا کنند خدمتتان میارم شما مطالعه بفرمایید و بعد با خیال راحت تصمیم بگیرید» موافقت کردند. من چند روز بعد نمایشنامه را بدون ذکر نام خودم کپی کردم و بعد از تمام شدن درس بردم خدمت حاج آقا و به ایشان دادم. قرار شد تا آخر هفته مطالعه کنند و نظرشان را اعلام نمایند. زودتر از آخر هفته آوردند و در کلاس به من دادند و گفتند:« تئاتر خوبیه ولی دخترها نباید شرکت کنند آن قسمت خانم ها را حذف کنند من حرفی ندارم». گفتم: حاج آقا چشم نظر شما را به آنها ابلاغ می کنم». داشتم می رفتم که اتفاقی آقای زاهدی را در راهرو دانشگاه دیدم پرسید چکار کردی گفتم دارم حلش می کنم تا آخر همین هفته موافقت آیت الله را جلب می کنم.
چند روزی گذشت دوباره رفتم دفتر حاج آقا و گزارشی مفصل از خواهران دادم. و گفتم: «چند تن از اینها از دانشجویان و همکلاسی های ما هستند و رشته ی الهیات می خوانند و بقیه هم همه شون عضو انجمن اسلامی دانشجویان اند. تازه اینها در نمایش هیچ ارتباطی با هم ندارند و خوشبختانه برای اینکه حرف و حدیثی نباشد کارگردان می خواهد برای نقش اصلی زن، یک بازیگر از دانشگاه الزهرا بیاورد که دانشجویان آنجا هم مورد تایید هستند. و دانشجویان دختر ما فقط با این خانم که بازیگر اصلی است ارتباط دارند. گریمور آنها هم خانم است. و با توجه به دیدگاه انقلابی که حضرتعالی دارید همه انتظار دارند که شما تایید فرمایید.»
گفتند باشه من یک صحبتی با رئیس جهاد دانشگاهی می کنم و شما نتیجه نهایی را از ایشان بگیرید. تشکر کردم و با سرعت آمدم بیرون رفتم سراغ جناب دکتر زاهدی و گفتم:« من قضیه را تا اینجا رسانده ام شما گوشی دست آقای حبیبی بدهید چون آیت الله می خواهد با ایشان هم مشورت کند». هفته ی بعد آقای زاهدی مرا دیدند و گفتند: «شما کار بزرگی کردید چیزی که چندین ساله بطور لاینحل معطل مانده بود خوشبختانه الان حل شده و شما می توانید نمایش پنالو را با شرکت دختر و پسر اجرا کنید» من هم خدمت آقای زاهدی گفتم:« البته کار اصلی را شما کردید اگر شما یک دیدگاه بسته ای داشتید و نظر مثبت خودتان را به آیت الله منتقل نمی کردید این مشکل هرگز بر طرف نمی شد اینکه برای تاسیس
رشته ی تئاتر در دانشگاه گام برداشته اید پس کار اصلی را شما انجام داده اید.» خلاصه بعد از رد و بدل تعارفات. قرار تمرین جلسات اول را گذاشتیم من هم رفتمر سراغ دختر خاله ام فریده خانم که دانشجوی دانشگاه الزهرا بود و از او خواستم در این پروژه ی جدید نیز با خوبان تئاتر دانشجویان تربیت معلم تهران همکاری کند.
تمرین ها را که ادامه دادیم برای ایجاد انگیزه بیشتر در بچه ها و هم اینکه خودم کمک دهنده ای داشته باشم از آقای زاهدی خواهش کردم تا استاد قویدل و حاج حسن رزم از بندرعباس را برای آموزش بازیگری و صحنه های محلی نمایش به تهران دعوت کند. ایشان هم با کمال میل پذیرفتند. چند روز بعد محمد علی قویدل و حسن رزم در کنار من در دانشگاه تربیت معلم تهران بودند. و در مدت کوتاهی که بودند کمک زیادی به بنده کردند. از طرفی حضور اینها موجب آرامش خانواده ام هم شد و با صحبت های که با همسرم کردند او را راضی کردند تا من در کنار درسم فعالیت هنری هم داشته باشم و تئاتر کار کنم.
امکانات جهاد دانشگاهی بد نبود آقای زاهدی قول ذاده بود که من دغدغه چیزی جز کارگردانی و مدیریت گروه نداشته باشم و این برای من اهمیت داشت. دانشگاه هم کارگاه نجاری داشت هم دانشحویان با تخصص های مختلف هنری مانند نور پردازی گریموری صدابرداری خیاط طراحی های مختلف پوستر و لباس و صحنه به عنوان کار دانشجویی در زیر مجموعه جهاد فعالیت
می کردند و قول دادند که از بچه های گروه تئاتر هم تحت پوشش کار دانشجویی حمایت کنند که به قولشان عمل کردند. من از این فرصت استفاده کردم و وقتی موقعیت را فراهم دیدم چیزی که سال ها آرزوی حداقلی ام بود را از آقای زاهدی درخواست کردم و ایشان بی هیچ مخالفتی دستور دادند تا هر آنچه به عنوان یک تیم حرفه ای لازم داریم را فراهم کنند. تیمی کامل بالغ بر سی نفر عوامل هنری و فنی تشکیل دادم. از منحصر به فرد کارهایی بود که جز دغدغه کارگردانی دغدغه ی دیگری نداشتم. آقای زاهدی به خوبی ما را حمایت می کرد و سهمیه هایی خاص مثل کوپن نفت، نوشت افزار، بلیط اتوبوس و کاغذ کلاسور ، برای بچه ها در نظر گرفت. البته بعد ها در اجراهای بعدی علاوه بر این موارد مبلغی هم به عنوان کار دانشجویی جنانکه آن دوران مرسوم بود به بچه ها پرداخت
می کرد.که در دفتر دوم خاطراتم بطور کامل روایت خواهم کرد. پس از آن به پیشنهاد من با مدیر تئاتر شهر صحبت کرد و کارت شناسایی تئاتر دانشجویی برای همه ی بچه ها صادر شد که می توانستیم نمایش های که درتئاتر شهر اجرا می شدند را بطور رایگان تماشا کنیم. از ویژگی کار دانشجویی این است که هر نوع استعدادی نیاز داشته باشی می توانی در اختیار بگیری. خواننده، نوازنده، نجار، دکوراتور، طراح لباس، گریمور، و چهره پرداز خلاصه هر تخصصی بخواهی می توانی در جمع عظیم دانشجویان دانشگاهی مانند تربیت معلم تهران که از با سابقه ترین دانشگاههای ایران است به دست آوری. بازیگران از اقوام و فرهنگ های مختلف در نمایش پنالو با حال و هوای صادقانه و بی هیچ چشم داشتی کنار هم جمع شدند و خاطره ای بدیع را رقم زدند. از احمد درویشی رامهرمزی بگیرید تا مصطفا همینی مهابادی و از ثنایی مشهدی تا ناصر سلطانی شهرودی و اخوان فومنی. رضایی بابلی خسرویان اصفهانی و فضلعلی تهرانی…و پوراسماعیلی بندری موضوع زمانی جالب تر و جذاب تر شد که دانشجویان اقوام مختلف تصمیم گرفته بودند. نمایشی محلی آن هم از دیار جنوب اجرا کنند. تغییراتی در نمایش ایجاد کردم و یک صحنه آسیاب دستی را به آن افزودم. تا هم معنایی نزدیک به نان گندم و پنالو القاء شود و هم بدین وسیله توانسته باشم از
همه ی بچه ها به عنوان بازیگر استفاده کنم تا دلزده نشوند و گروه را ترک نکنند.
البته تعداد زیادی از خواهران هم بودند که تمایلی برای بازی نداشتند و می خواستند در پشت صحنه همکاری کنند. قرار شد کارگاه نجاری دانشگاه دکور نمایش را طراحی و آماده کنند. خانم مریم خاکپور از مشهد نیز کار طراحی لباس را انجام داد.آقای مجید ثنایی جوان محجوب و با اخلاق مشهدی مسئولیت تدارکات و خرید لوازم مورد نیاز را به عهده
داشت.
من هم پیگیر تهیه افکت و صدا از صدا و سیمای مرکز بندرعباس و تالار وحدت شدم و در تمام این مدت فرهادمعتمدی لحظه ای مرا تنها نمی گذاشت و همیشه در کنارم و همراهم بود. پنالوی این خوبان فراموش ناشدنی در سیزدهم اسفند ١٣۶٧ به مدت یک هفته در تالار هفده شهریور دانشگاه تربیت معلم تهران به روی صحنه رفت. و هر شب مورد استقبال نزدیک به چهارصد نفر از دانشجویان قرار گرفت.
عزیزان زیر بازیگران نمایش پنالو در تهران بودند.
فرهاد معتمدی از تبریز در نقش چمل – مدیر تهیه
احمد درویشی از رامهرمز: فلکناز
ناصر سلطانی از شاهرود: گل منظر- طراح گریم
محمود اخوان از فومن: ناخدا حبیب
رضا خان محمدی از مشهد: مرد ١- مامور٣ – کل ممد
اعظم خسرویان از اصفهان: گلناز – و مسئول لباس خواهران
شیما گرجی از ساری: گل بهار – طراح بروشور
مریم خاکپور از مشهد: گلنساء – طراح لباس
مصطفی همینی از کردستان: مامور ١ و مدیر صحنه
علی رضایی از بابل: مرد ٣ و مامور ٢ – و مسئول لباس برادران
محمد رضا فضلعلی از تهران: مرد غریبه – مامور ٣
محمد رضا داور از کاشان: مرد ۴ – مرد علمدار
فریده نقش ماهو داشت و خودم هم کهور هردو از بندرعباس.
هنرمندان زیر در واحد فنی و هنری با گروه همکاری می کردند.
طراحی دکور: سید عبدالحسین رودابه از تهران
ساخت دکور: عبدالحسین رودابه به اتفاق
واحدی از لرستان
وحدتی از همدان
و نوروزی از کهگیلویه
طراحی صحنه و پوستر : سید عبدالحسین رودابه.از تهران
طراحی و اجرای نور و صدا بردار: محمد رضوی از مشهد.
مسئول صدا فرهاد رضا زاده
خطاط: جلیلی از تهران
اجرای گریم: خانم گرجی از ساری
و آقای یوسفی از شیراز
آواز:عبدارحیم تقی زاده از ساری.
مدیر تبلیغات:
ارشد حیدری از زنجان
مسئول تالار صدفی از نیشابور
مدیران تالار: ،
قدرت الله صالحی از اردبیل
و نوابی پور از ارومیه
تدارکات: مجید ثنایی از مشهد
حیدری از بوشهر
و قادری از کرمانشاه
انتخاب افکت و موزیک : صدا و سیمای مرکز خلیج فارس و واحد نوار تالار وحدت
ادامه دارد
مهدی عطایی دریایی * ٢۴ بهمن ١٣٩٩