نمایش در مسجد
مهدی عطایی دریایی/کارشناس ارشد کارگردانی تئاتر
قسمت بیست و یکم
مدتی بود که من و محمد در مجالس مذهبی سیاسی شرکت می کردیم.
معمولا بعد از نماز جماعت جلسه ی کوچکی در مسجد و گاهی هم در منازل اشخاص تشکیل می شد و بحث مذهبی و سیاسی داشتیم بدون آنکه نامی از شاه یا رژیم ببریم.
یکی از این جلسات روزهای جمعه صبح زود بعد از دعای کمیل برگزار می شد. بیش از سی دقیقه طول نمی کشید.
به فکرم رسید در حاشیه ی این جلسات فعالیت هنری هم داشته باشم و در صورت امکان نمایشی مذهبی را در مسجد اجرا کنیم. با خودم می گفتم:«همان قدر که مسجد برای ما مقدس است و احترام دارد صحنه تئاتر هم چیزی کم از مسجد نیست. و بازی بازیگر به مصابه ی عبادت در صحنه ی زندگی است. چه خوب می شد اگر می توانستم در مسجد نمایشی را اجرا کنم.» چیزی که حتی فکر کردن به آن جسارت می خواست. زنده یاد محمد گفت: «مهدی اصلا فکرشم نکن.اجرای نمایش در مسجد؟ دیوونه شدی؟ می خوای بندازنت بیرون»؟
گفتم:« خودت میدونی که تا من چیزی که در کله مه اجراش نکنم آروم نمی گیرم. مگر اینکه به مانع بزرگی برخورد کنم.»
برخورد می کنی برادر من. آقای زائری بهت اجازه نمی ده حاج آقا انواری و آقای مظفری مخالفت می کنند.
— من که نمی خوام نمایش پنالو یا گلدونه خانم اجرا کنم
-پس چکار می خوای بکنی؟
-تو نمایش حُر نوشته ی عباس فرحبخش رو خوندی را خوندی؟
-نمایش حُر؟ نه در مورد حر کربلاست؟
-آره
-اونو می خوای اجرا کنی
-نه گوش کن حالا
-بگو
-تو نمایش یکبار دیگر ابوذر از رضا دانشور را خوندی؟
-نه اونم نخوندم.
-خب اینا نمایش مذهبیه دیگه
-اینارو من نخوندم ولی میدونم طولانیه و در مسجد قابل اجرا نیست.
-اما من می تونم یک نمایش مذهبی کوتاه ده دقیقه ای بنویسم.
سکوت
-محمد تو قصه ی حسن و محبوبه که دکتر نوشته را خوندی؟
-بله خوندم … حسن و محبوبه نقش زن داره مهدی تو واقعا مغز خر خوردی پسر
-زن داشته باشه چی میشه مگه. -تو نقش حسن آلاد پوش بازی کن و فریده خواهرم هم محبوبه متحدین بازی میکنه.
اصلا دیالوگ نداره اینا یه عقد ساده ای می گیرند. یک نماز جماعت دونفری می خوانند بعدشم میرن برای مبارزه تا اینکه در درگیری خیابانی به دست مامورای ساواک کشته میشن.
-وای وای مهدی تو واقعا دیوانه ای …
-نوار صدای دکتر هم می گذاریم و نمایش را اجرا می کنیم.
– بعدشم از آقای زائری گرفته تا ممد رزم و جعفری و من و تو و همه هری هلوف دونی برای آب خنک
نه گنوغ این اصلا عملی نیست.
-ببین محمد هدف من اینه که توی مسجد نمایش اجرا کنم. خوب گوش کن این جمعه ی این هفته که رفتیم دعای ندبه. بعد از اینکه جلسه تمام شد من موضوع نمایش را مطرح می کنم تو پشت بندش از من حمایت کن. یا میگن باشه یا نه. اگر هم بگن نه باز من یه پیشنهاد دیگه دارم که حتما قبول می کنن.
– امان از دست تو … الحق که متی هفت خطی
– کجاشو دیدی حالا …
هر جمعه اول صبح ، جلسات ظاهرا مذهبی و در نهان سیاسی بعد از دعای ندبه برگزار می شد. و معمولا هم آقای غلامعباس زائری که دبیر تعلیمات دینی ما هم بود سخنران جلسه بود. بعد از دعا هم صبحانه نان و پنیر و سبزی با چایی شیرین می خوردیم. یه وقتایی هم آش می دادند. خودمو می گم نمی دونم برای خاطر آش وحلیمش می رفتم یا بحث های سیاسی مذهبیش . شایدم برای هردو. هم خدا هم خرما.
بعد از صبحانه من و محمد از آقایان حاج آقا زائری ، حاج محمد رزم ، زنده یاد حسین فرج زاده ، و حاج محمد جعفری درخواست کردیم که تشریف داشته باشند تا در مورد موضوعی با آنها صحبت کنیم. رفتیم گوشه ای از مسجد جایی که آقای زائری بتواند به دیوار تکیه دهد دور هم نشستیم. به محمد گفتم اول تو شروع کن.
محمد نگاهی انداخت و سری تکان داد و گفت لا اله الا الله -آخر قرار بود شروع کننده ی بحث من باشم نه محمد.- بناچار با مقدمه چینی از جایگاه مسجد و اهمیت آن حرف زد و گفت: «مسجد جای آگاهی رساندنه. در زمان پیامیر مسجد پایگاه مردم بود. آقا مهدی هم یک طرحی دارند برای اینکه ما بتونیم از طریق اجرای تئاتر در مسجد مردم را آگاه کنیم. ما وقتی می خواهیم روی صنه تئاتر بریم وضو می گیریم و بر خاک صحنه بوسه می زنسم و سجده می کنیم چون مسجد فقط برای نماز خواندن نیست. »
آقای زائری گفت: نمایش در مسجد؟ کار پسندیده ای نیست. جای تئاتر در تماشاخانه است نه مسجد.شما بجای تئاتر میتوانید فعالیت بهتری داشته باشید. کتاب بخوانید و مطالب ارزنده کتاب ها را بصورت روزنامه دیواری درست کنید. مسجد جای تئاتر نیست.
محمد گفت:«اگر نویسنده ی نمایش مذهبی دکتر شریعتی باشه چی؟»
زنده یاد حسین فرج زاده گفت: «کتاب های دکتر ممنوعه. مگه ندیدین کتابهاش همه تایپ شده است. چون اجازه ی چاپ ندارند. میان همه رو می گیرن و می برن.»
صحبت های زنده یاد حسین که تمام شد آقای زائری نگاهی به ساعتش انداخت کتشو برداشت و گفت یا علی.
تا زائری بلند شد من گفتم اجازه هست؟ منهم می خوام صحبت کنم. آقای زائری با خوشرویی گفت: بفرمایید دو باره نشست.
و کتشو گذاشت رو پاهاش . گفتم:«خیلی از اینایی که برای نماز به مسجد میان سواد ندارند که برن کتاب یا روزنامه بخونند. ما میتونیم از طریق اجرای نمایش یا نقاشی اطلاعات مذهبی و سیاسی آنها را افزایش بدیم. نقاشی که در مسجد حرامه و نمیشه پس میمونه تئاتر.چند نمایش مذهبی مثل حر ، ابوذر ، حسن و محبوبه هست که اتفاقا دکتر شریعتی هم آنها را تایید کرده. یا قصه ی حسن و محبوبه که نوشته ی خود دکتر شریعتی است. اگه جای دیدن و شنیدن قصه ی دکتر مسجد نیست پس کجاست؟» اینو که گفتم آقای زائری از جاش بلند شد و گفت: «اسم شریعتی وسط بیاد همه مون رو میگیرن. مگه آقای فرج زاده نگفت؟ می خواین درد سر درست کنین؟میان همین جلسه ی کوچکمون هم تعطیل می کنن. تمام. برای مبارزه که نباید هوار بکشیم».
آقای زائری که تقریبا عصبانی شده بود دوباره کتشو برداشت انداخت رو دستش و از جا بلند شد. من و بقیه هم بلند شدیم. خداحافظی کرد که برود دوباره ایستاد این بار با ملایمت بیشتر گفت: «زن نمیشه توی مسجد بیاد تئاتر دربیاره. نه آیت الله انواری اجازه میده نه اهل مسجدکه5 همه کاسب کارن اجازه می دن. … برید یه فکر دیگه کنید.»
اما حاج محمد رزم مداخله کرد و به من گفت: «ببینید پیشنهاد شما خیلی هم بد نیست منظور آقای زائری هم اینه که اسم دکتر نبرید نمایشی هم اجرا کنید که بازیگر زن نداشته نباشه. بعد روشو کرد طرف آقای زائری و ادامه داد. «حاج آقا اگه نمایشی باشه که نویسنده اش مثلا آقای مطهری باشه و کوتاه هم باشه. فکر نکنم موردی داشته باشه.»
من گفتم:«هدف ما اینه که تعداد بیشتری از مردم تئاتر ببینند چون برای همه امکان آمدن به سالن تئاتر فراهم نیست ما می خوایم مردم را با تئاتر آشنا کنیم.»
آقای زائری گفت: «همه جوانب را در نظر بگیرید. من با اصل قضیه مشکلی ندارم»
آقای زائری که رفت من به آقای رزم گفتم اتفاقا من دو تا از قصه های داستان راستان را به صورت نمایشنامه در آوردم کوتاه هم است. یکیش است مردی که کمک می خواست. یکی هم مرد خارکن. محمد رزم استقبال کرد گفتم: «خودت هم باید بازی کنی. تو و محمد جعفری.»
نمایشنامه ها را نوشتم ، با همکاری و کمک زنده یاد محمد ضعیفی تمرین را در مسجد کوفه شروع کردیم نقش بانی مسجد به محمد رزم دادم و نقش دیگر را به محمد جعفری. نمایش که آماده شد، در شبستان مسجد کوفه درست جایی که امروز محل برگزاری نماز خواهران است برای شرکت کنندگان در مراسم دعای ندبه اجرا کردیم. با این حال که هیچیک از این دو بزرگوار بازیگر نبودند اما به خوبی توانستند اجرای موفقی داشته باشند.
متاسفانه آن روز جناب استاد زائری حضور نداشت. و نمایش ما را ندید.
نمایش در وقت صبح با لباس و گریم و نور طبیعی اجرا شد. هر چند از نظر فنی چندان قوی نبود اما اجرای نمایش در زمان شاه آن هم در مسجد از امتیازهای گروه هنری توحید و شرایط سیاسی اجتماعی آن دوران تلقی می گردد. چیزی که امروز امری غیر ممکن به نظر می آید.
انقلاب که شد من فعالیت های مختلفی داشتم یکی از آنها آموزش تئاتر به جوان ها در مساجد بود. هم دختر هم پسر به خصوص چند روز در هفته می رفتم مسجد امام صادق در خیابان برق نزدیک به میدان قدس و به چند تن از علاقه مندان تئاتر آموزش می دادم. بعد از برگزاری همین کلاس ها بود که شاخه ی خواهران گروه هنری توحید به سرپرستی سرکار خانم نجیبه ی نعمتی تشکیل گردید. ابتدا نمایشنامه های من را کارگردانی و اجرا می کردند اما بتدریج خودشان -بویژه خانم نعمتی – می نوشتند و کارگردانی می کردند. و نمایش های لقاءالله و کوثر دختر فلسطین و قیام خون را شاخه ی خواهران گروه تئاتر@ توحید به روی صحنه بردند. طبعا تماشاگران این نمایش ها هم فقط خانم ها بودند. و البته خوب استقبال می کردند و سالنهای نمایش پر می شد.
همین تابو شکنی موجب شد تا گروه هنری توحید در تابستان و زمستان ١٣۵٩ یک نمایش را به کارگردانی آقای مهدی جرجانی در مسجد امام – مسجد شاه محمد تقی- اجرا کنیم. نمایشنامه ی اسم شب نوشته ی عباس فرحبخش.
من تابستان ۵٩ بندرعباس بودم ولی از مهر همان سال مسئول امور تربیتی آموزش و پرورش بندرلنگه شدم. اما اینکه چرا در این نمایش با گروه همراهی نکرده ام علتش را نمی دانم. پیش از این در قسمت دوم خاطرات زنده یاد موسا آشفته روایت کردم که آقای مهدی جرجانی کارگردان دوم گروه هنری توحید بود. هر زمان به هر دلیلی که من نبودم استاد جرجانی نمایش ها را کارگردانی می کرد. و در این کار بسیار هم موفق بود.
جرجانی تئاتر را تجربی آموخته بود. و آدم دنیا دیده و با سوادی بود. پس از سالها کار کردن با گروههای شناخته شده ای در تهران و همراهی با بازیگرانی چون رضا رویگری از او هم یک کارگردان کارکشته ساخته بود هم بازیگر توانمند. وقتی هم که به خارج از کشور مهاجرت کرد و با فرم های مختلف تئاتری در ترکیه ، انگلیس و فراسه آشنا شد. پس از پیروزی انقلاب به کشور باز گشت و بندرعباس را بعنوان محل زندگی خود انتخاب کرد. در همین شهر و در جریان اجرای نمایش در مکتب شیطان بزرگ» که در خاطره ی پنجم خود آن را بطور مفصل روایت خواهم کرد با دختر آقای دکتر شهبازی مدیر کل وقت آموزش و پرورش آشنا شد و ازدواج کرد. جرجانی در سال ۶۴ بندرعباس را ترک و به تهران رفت.
کارگردانی استاد جرجانی بر بازیگری او می چربید و زمانی که نمایشی را کارگردانی می کرد بیشتر به گروتسک گرایش داشت و از گریم های اغراق آمیز و کاریکاتوری استفاده می کرد.
با این هدف که گریم بازیگر بیان کننده ی حالت درونی و روانی شخصیت نمایش باشد. اما گریم هایی که استاد جرجانی به کار می گرفت با لباس و دکور چندان هم خوانی نداشت. گریم ها غیرواقعی اما دکور و لباس واقعی بود. تاکید بر دیالوگ بر میزانسن مبتنی بر مفهوم کلی نمایش ارجحیت داشت. البته باید توجه داشت که شرایط اجراها در آن زمان از همین تکنیک ها استفاده می کردند.
جرجانی مردی بسیار خوش اخلاق متواضع و صمیمی بود. من در قسمت دوم خاطرات زنده یاد موسا آشفته ماجرای آشنایی گروه هنری توحید با او را روایت کرده ام. در سال 72 در هفته ی بزرگداشت تئاتر هرمزگان از او دعوت کردم که به بندرعباس بیاید و چند شب مهمان همایش تئاتر باشد. این آخرین دیدار من با استاد جرجانی بود و از آن پس دیگر با او ارتباط نداشته ام.
حاج حسن رزم روایت می کند که:«قرار بود شما هم در نمایش اسم شب بازی کنی اما به دلایلی بازی نکردی و نقش شما را زنده یاد محمد ضعیفی بازی کرد. ابراهیم رحیمی معروف به خالو یوسف کشفی حسن رزم و مهدی جرجانی بازیگران اصلی ، ترابی و صادق ریاکار هم نقش محافظ بازی می کردند.»
عباس فرحبخش از نویسندگان مذهبی پیش از انقلاب و از دوستان نزدیک دکتر شریعتی بود. به پیشنهاد دکتر تصمیم گرفت به پاریس برود تا با دکتر همکاری کند اما مرگ شریعتی در خرداد ۵۶ این دیدار را نافرجام گذاشت. او از سال ۵۶ تا ۵٨ در پاریس به درس و پژوهش و فعالیت سیاسی پرداخت و در انجمن اسلامی دانشجویان سخنرانی می کرد. فرحبخش نمایشنامه ی اسم شب را هم در پاریس نگاشت و سال ۵٨ آن را توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی چاپ و منتشر کرد.
یکی دیگر از آثار او حر نام دارد که توسط دکتر شریعتی و برخی از متفکران آن روزگار حتا از گروه غیر مذهبی ها مورد تقدیر قرار گرفته است.
حاج حسن رزم روایت می کند:
«یک شب که در حال تمرین بودیم شهید یوسف دقت مدیر دفتر تبلیغات سپاه بندرعباس آمد و نمایش را دید و پرسید. چه چیزی نیاز دارید و آقای جرجانی گفت که ما برای اجرا در مسجد نیاز به یک سن داریم که باید نصب کنیم. چون تعداد زیادی از بازیگران باید روی آن بازی می کردند ، شهید دقت خودش یک سن را طراحی کرد به شکل چهار میز فلزی سه در دو متر که صحنه ی بزرگی می شد. من هشت هزار تومان از سپاه گرفتم و رفتم و میز ها که آماده شد آوردیم و در جایی مناسب که هم جلوی دید تماشاگران بود و هم مزاحمتی برای برگزاری نماز جمعه و جماعت ایجاد نمی کرد نصب کردیم. چهار میز را در کنار هم تنظیم و آنها را با گیره های مخصوص به یکدیگر متصل کردیم و به گونه ای روی سطح صاف قرار دادیم که کوچکترین لرزشی نداشته باشد.سپس آن را با رنگ مشکی نقاشی کردیم و بعد از خشک شدن رنگ روی آن را موکت چسباندیم تا صدای پای بازیگران شنیده نشود.»
طبیعی بود اوایل انقلاب که هنرمندان مذهبی تضادی بین مردم و حکومت نمی دیدند و از حامیان انقلاب بودند بیشترین آثاری که به صحنه می آوردند حاوی مضامین مذهبی و اسلامی یا تاریخ اسلام و آشنایی با شخصیت های تاریخی بود.
در واقع بخاطر همین شرایط سیاسی و اجتماعی بعد از انقلاب بود که دهه ی دهه ی اجراهای فرمالیستی و ایده آلیستی با مضامین مرگ ، بهشت و جهنم ، خلقت انسان ، رانده شدن آدم از بهشت و داستان پامبران و اولیاء الله بود.
رویکرد هنرمندان برجسته ی ما هم به متون کلاسیکی مانند دکتر فاستوس اثر جاودان کریستوفر مارلو تحت تاثیر همین شرایط اجتماعی بوده است. بازی درخشان زنده یاد پرویز پور حسینی و زنده یاد جمیله شیخی در این نمایش آموزنده و فراموش ناشدنی
است.
طبعا این موج اول انقلاب به پایین دست هم می رسید و آن را متاثر می کرد.
اشاره به گفتمان انقلاب
نمایش اسم شب به مدت ده شب در مسجد شاه محمد تقی و در حالیکه دور تا دور سن نمایش تماشاگران حلقه زده بودند اجرا شد. نریشن ها ضبط شده نبود و هر شب بصورت زنده وتوسط شهید دقت از بلند گو پخش می شد.
ادامه دارد
پنجشنبه
دوم بهمن 1399
بندرعباس