خانه عروسک من
مهدی عطایی دریایی/کارشناس ارشد کارگردانی تئاتر
قسمت دهم:
تمرین ها را با تمرکز روی متن شروع کردیم. از طرفی طولانی شدن کارگاه بازیگری موجب شد تا برخی فشارها از جانب هنرمندان خارج از کارگاه روی بچه ها تمرکز آنها را به هم بریزد. گویی آنها بیشتر از بچه های ما خسته شده بودند و عجله داشتند تا هرچه زودتر نتیجه ی عملی کارگاه دوساله را ببینند. حتا به خود من گفتند فکر نمی کنید خیلی طولانی شده هرچه زودتر اجرا کنید.
قطعا من نمی توانستم تمام متن خانه عروسک را اجرا کنم و -لازم هم نبود- مسئولیت حذف بخش های از متن که نیاز به اجرا نداشت را به خانم زارعی سپردم و او هم در زمان مناسب و به بهترین وجه این کار را انجام داد. خودم هم بخشی مشابه داستان نروژی از زن و شوهر بندری برش زدم دیالوگهای آن را نوشتم و آن را لا به لای صحنه های اصلی و به موازات آن جا دادم و ریتم آن را تنظیم کردم.
نمایش نزدیک به یکساعت و نیم شده بود. اما خانه عروسک داستان جذابی داشت.
آقای فرید بشیری نقش خدمتکار و دو کودک هفت و هشت ساله خانمها «سها و نشاط ابراهیمی» در نقش «اِمی و لیزا» فرزندان نورا و هلمر بازی می کردند. وحید زارع مهر جردی هم سگ هلمر را. آنهم چه سگی. و چه درخششی.
نوبت به طراحی لباس رسید. دستم خیلی بسته نبود رفتم سراغ زنده یاد خانم فرخنده مرادی ایشان تجربیاتی در طراحی لباس اروپایی داشتند نمایش را خواندند و طرح هایی برای لباس همه شخصیت ها زدند. از طرفی خانم زارعی هم در طراحی لباس تجربه ی خوبی داشتند و کلاه و لباس نورا و سگ هلمر را خودشان طراحی کردند. برای گریم هم از استاد پریش خواهش کردم که انجام دهند استاد راهنمایی کلی کردند اما بیشتر شبها را خانمها زارعی ، ایرانمنش و زنده یاد فرخنده انجام می دادند. گریم برخی شخصیت ها مانند گروگستاد به دلیل خوی حیوانی متاثر از گروتسک انجام شد. میزان سن ها و فضا را بر اساس مفاهیم درونی و سورئالیسم فرا واقعیتی طراحی گردید. در سورئالیسم اشخاص و اشیاء معانی فرا واقعیتی پیدا می کنند و نمادی از مفاهیم انتزاعی می شوند. مثلا صندلی نماد قدرت می شود و ساک نماد سفر و رفتن.
و تور نماد اسارت مفهومی بیشتر از آنچه در ظاهر اشیاء مشاهده می شوند. نقطه ی اتصال فلسفه و هنر. در هنر تا ، کسی و چیزی فرا واقعیتی نشود تبدیل به نماد نمی شود. و این آغاز مسیری است که به اسطوره ختم می گردد.
طبعا طراحی صحنه ، لباس و گریم هم از همین ایده پیروی می کردند. برای همین به خانم ها مرادی و زارعی گفتم که برای طراحی لباس مفاهیم درونی شخصیت ها را در نظر داشته باشند.
برخی لباس ها مانند اسموکینگ هلمر و پالتو گروگستاد را ندوختیم و آقای سرنی زاده و رضوانی خودشان تهیه کردند.
سگ هلمر نمادی فرا واقعیتی از خوی درونی هلمر بود. گاهی مهربان و گاهی خشمگین می شد و حتا ابراز احساسات می کرد.
دوباره می خواهم چنین تجربه داشته باشم.
برای آشنایی بیشتر بازیگران به خصوص نورا و کریستین با فرهنگ رفتاری خانم های اروپایی از خانم فریده پور اسماعیلی که مدت ها در اروپا و انگلیس بودند خواستم بیایند و بچه ها را راهنمایی کنند. توضیحات ایشان مفید واقع شد و در اجرا به کار گرفته شد. کار آماده ی اجرا بود. و ما منتظر آماده شدن دکور و لباس ها و هیئت بازبینی بودیم.
همه ی پسرها ، بهروز ، وحید ، اسماعیل ، بنفشه بهارلویی ، مجید حامد و … همه شبانه روز تلاش می کردند تا دکور و سایل صحنه آماده شود.
سها و نشاط هم هر روز توسط مادر و پدرش به تمرین می آمدند اتود می زدند و تمرین می کردند. نشاط را بعد از 20 سال در دانشگاه فرهنگ وهنر دیدم بعد از خانه عروسک دیگر کار نکردند او الان فوق لیسانس معماری شده و شاید هم استاد دانشگاه.
باری
وقتی بچه ها در مورد شخصیت های نمایش به یک تحلیل مستقل که متعلق به خودشان بود رسیدند.
تمرین ها به روزهای پایانی خود نزدیک می شد و من دو کار تازه دیگر هم انجام دادم که اگر فرصت کنم دوباره این تجربه را تکرار می کنم.
یکی اینکه در شبهای اجرا هر جایی که به نظرم می رسید نیاز به اصلاح داشت بدون اینکه خودم از قبل بدانم یا با بازیگرانم هماهنگی کرده باشم همانجا جلوی تماشاگر این اصلاحیه را انجام می دادم. یعنی در حضور تماشاگر نمایش را قطع می کردم اصلاح می کردم و دو باره نمایش ادامه پیدا می کرد. در طول نمایش شاید به چهار مورد هم نمی رسید که این اتفاق می افتاد.
این کار را با سه هدف انجام می دادم. نمایش خانه عروسک نمایشی است که به شدت در پایان از طرف تماشاگر قضاوت می شود. قطعا عده ای حق به هلمر می دادند که بخاطر حفظ وجاهت اجتماعی موقعیت شغلی خود از همسرش که بدون اطلاع او از مرد دزد و رشوه گیر و بد نامی بنام گروگستاد وام بگیرد ناراحت باشد. حالا هر چند این وام برای معالجه ی بیماری خود هلمر باشد. گروهی دیگر هم به نورا حق می دادند که وقتی فهمید همسرش نه بخاطر او بلکه برای پست و مقام و موقعیت اجتماعی اش او را بخشیده و از خود گذشتگی او را در گرفتن وام از گروکستاد نادیده انگاشته ، تصمیم می گیرد همسرش را ترک کند و بچه ها را هم با خود ببرد.
اگر من می خواستم این قضاوت کردن دقیق ترانجام گیرد چاره ای نداشتم که با تکنیک فاصله گذاری تماشاگر را در مسیری قرار دهم که بهترین قضاوت را انجام دهد.
پس با فاصله گذاری بین اجرا و تماشاگر از این تکنیک در شکل جدید آن استفاده بردم.
هدف دوم در اجرای عملی یکی از اهداف تئاتر
فهم این نکته است که آدم ها هر اندازه تمرین و تکرار کنند باز دچار اشتباه می شوند. و اشتباه از عناصر دراماتیک است.
هدف سوم برایم مهم بود که واکنش تماشاگر در برابر اجرای تازه چیست. آشنا شدن تماشاگر با شیوه کار و شفافیت در این مورد بود دقیقا نمی دانم اما یک شب نمایش را در حال اجرا قطع کردم و از یکی از بازیگران خواستم نوع بیان خود را تغییر دهد اما او پاسخ داد به این دلیل اگر با این لحن بگویم بهتر است و من هم گفتم باشه پس ادامه بده.
همینطور در مورد سایر بازیگران که به آنها آزادی عمل می دادم مثلا وقتی زن بندری تصمیم می گرفت همسرش را ترک کند به خانم زارعی گفتم ببین اگر احساس کردی می توانی همسرت را ترک کنی و جایی داری بروی که هیچ اما اگر دیدی نمی توانی دو باره باز گرد. شب اول اجرا رفت و دیگر بر نگشت اما شب دوم برگشت.و مجید از برگشتن او یکه خورد فکر کردم گلنساء بدون هماهنگی با مجید برگشت.
بعد از اجرا پرسیدم چه شد امشب برگشتی پاسخ جالبی داد گفت امشب فکر کردم من به عنوان یک زن بندری کجا دارم که بروم مجبورم باز گردم و با همین مرد زندگی کنم.
این اختیار عمل دادن به بازیگرها می توانست از استرس و نگرانی آنها بکاهد و به آنها اعتماد به نفس دهد. چون من در طی دو سال خمیر مایه ی شخصیت نمایشی آنها را شکل داده بودم پس هر تصمیمی می گرفتند درست بود.
یک شب در صحنه ی پایانی که نورا باید داخل ساک می رفت و خانه را ترک می کرد خانم زارعی از طرفی داخل ساک را پوشید که سوراخ دید بازیگر پس سرش قرار گرفت بنابراین نمی توانست جلووش را ببیند. برای همین مسیر را تشخیص نداد و از روی سن به پایین افتاد اما او خلاقانه چنان این افتادن را به موقعیت سقوط زن در جامعه ربط داد که تماشاگر متوجه نشد و برخی تا مدت ها به این صحنه فکر می کردند که آیا این اتفاق جزیی از نمایش بود یا نه. کافی بود یک شب دیگر به تماشای نمایش می آمدند تا متوجه هنرنمایی بازیگر خلاق من می شدند.
اجرای نمایش خانه عروسک برخورد کرد به ماه رمضان. استقبال تماشاگران بد نبود.
اما نه آنطور که انتظارش داشتیم. برای همین آقای حمید سرنی زاده پسری با روحیه ی اجتماعی بالا اکتیو و فعال و مدیر روابط عمومی و تبلیغات می رفت و با دانشگاهها ، ادارات و هر جایی که می توانست قرار داد می بست بلیط می فروخت و بدین ترتیب تماشاچیان را به سالن
می آورد.
حمید امکاناتی ناچیز مانند گرفتن مینی بوس برای ایاب و ذهاب بچه ها به شهرستان هایی که اجرا داشتیم از آقای شجاعی گرفته بود. این نمایش را در شهرستان میناب هم اجرا کردیم که مردم هنر شناس میناب مثل همیشه استقبال خوبی کردند.
یکی از نمایش های تاثیر گذار که با همت و پشتوانه ی خود هنرمندان و با کمترین نقش حمایتی اداره ی ارشاد اجرا شد و هنوز در اذهان باقی مانده خانه عروسک
من است.
اجرای نمایش پس از پایان دوره ی کارگاه بازیگری تا آن زمان اگر نه بی سابقه که کم سابقه بود و تجربه ی خوبی برای سایر گروهها و کارگردانان شد.
بدون دلهای عاشق هنرمندان جوان کارگاه بازیگری این دست آورد میسر نمی شد به ویژه
تلاشها و هنر نمایی های بانوی هنرمند چهره پرداز و طراح لباس، زنده یاد فرخنده مرادی که مهربانی هایش ستودنی و فراموش ناشدنی است. روحش در آرامش و خاطراتش
ماناباد.
پایان 11/9/99 بندرعباس