خانه ی بارانی
مهدی عطایی دریایی/کارشناس ارشد کارگردانی تئاتر
قسمت هفتم.
خداحافظی کردیم و با محمد و حمید رفتیم سمت سینما شلکن که بریم فیلم خاک ببینیم … داشتیم می رفتیم که که یهو محمد گفت چوکو چوکو اونجا رو نگاه کنین …
کجا
اونجا اونور خیابون …
چیزی که دیدیم عجیب بود …
سمیعیان را دیدیم که دارد می آید سمت اداره فرهنگ و هنر … تند و تند رفتیم داخل اداره و منتظر شدیم که استاد بیاید.سمیعیان از در وارد شد. با همان لباس راه راه آبی رنگش ، سیگاری هم بر لب داشت … پکی زد و گفت سلام بچه ها … خوبید؟ فکر نکنید دیرتر از شما اومدم رفته بودم سیگار بخرم … یه مرتبه حمید و محمد بلند بلند خندیدن سمیعیان هم با خنده پرسید جریان چیه می خندین؟ محمد گفت این عطایی از ترس اینکه دیر اومده باشیم الان داشت ما را دعوا می کرد … داشتیم
می خندیدیم که برق هم آمد … رفتیم داخل همانجا ته سالن نشستیم. سمیعیان هم یه صندلی برای خودش آورد و رو بروی مانشست:
«ما قراره نمایشنامه ی خانه ی بارانی نوشته ی فرامرز طالبی را کار کنیم. شما قبلا یک نمایش قهوه خانه ای را اجرا کردید – اشاره به نمایش گلدونه خانم – خانه ی بارانی هم یک نمایش قهوه خانه ای. است. من مدتیه که دارم یک نمایش دیگه هم کار می کنم. – دنیای مطبوعاتی آقای اسراری – اگر ما تونستیم این نمایش را آماده کنیم که هر دو را با هم کار می کنیم. این نمایش برای شما که تجربه ی دوم تون هست مناسب تره.»
بعد به هرکداممان متن چاپ شده ی خانه ی بارانی داد و نقش ها را یکی یکی تقسیم کرد. در آن زمان کارگردان بر اساس شناخت خودش از توانایی های فنی فیزیک و چهره ی بازیگر نقش ها را تقسیم می کرد. تست مجدد یا اتودی در کار نبود. علی و آن آقا پسر شیرازی در کلاس آموزشی شرکت نکرده بودند و طبق روایت علی آقا مریدی قبلا جناب استاد از او تست گرفته بود. اما امروز بازیگران تازه کار ، تا خوب امتحان خود را پس نداده باشند برای ایفای نقش جدید حتما دو باره تست می دهند و برخی کارگردان ها مثل من نقش ها را در روند کارگاه بازیگری انتخاب می کنند. مگر بازیگر شناخته شده و کار کرده ای که کارگردان اطمینان داشته باشد از پس نقشی که به او می دهد بر می آید.
جناب استاد سمیعیان نقش های خانه بارانی را به این صورت تقسیم کرد:
محمد ضعیفی حیدر
مهدی ضعیفی حسن
مهدی عطایی رمضان قهوه چی
علی مریدی رحیم مباشر ارباب
ناظری دوتا نقش داره پسر و شجاع
البته در مورد نقش شجاع تردید دارم و فکر کنم این نقش را زنده یاد شهباز خودستان پسر خاله ی حمید بازی کرد. … شاید چندان مطمئن نیستم.
هر کدام نقش ها را خواندیم. تمرین نمایش تا هشت شب طول کشید. دی ماه بود و هوا سرد. بعد از تمرین من و محمد و حمید راه افتادیم برویم که دیدم علی مریدی هم آمد. علی در دبیرستان ابن سینا ریاضی می خواند و با محمد و حمید همکلاسی بودند.
سر صحبت با علی باز شد پسر پرسشگر ، جستوگر و البته اندکی هم شوخ بود. علی در مورد شیوه ی کار با سمیعیان و بازیگری سوالاتی از ما که یک سال از او جلوتر بودیم کرد و کم کم بیشتر از قبل با یکدیگر اخت و زود صمیمی شدیم. چهارتایی رفتیم طرف ساحل زمستون بود و باد سردی می وزید. قنادی نانک هم در این فصل سال تعطیل بود. تابستونا ما مشتری پر و پا قرصش بودیم و چهار نفرمون کلی خاطره از فاوده و بستنی اش داریم … از آنجا آمدیم میدان اتو تاج که محمد گفت بچه ها بریم فلکه بلوکی ساندویچ بخوریم. گفتیم باشه علی هم دعوت ما … البته چهارراه بلوکی بود منتها می گفتند فلکه. قدم زنان راه افتادیم تا فلکه بلوکی و رفتیم سمت ساندویچ فروشی و چند تا ساندویچ با نوشابه سفارش دادیم. من طبق معمول دل و جگر سفارش دادم و بقیه دوستان همبرگر و سوسیس و کتلت دانه ای 15 ریال. نوشابه هم 10 ریال. قبل از ساندویچی ، یک قصابی و بعدش یک الکتریکی بود که دستگاههای برقی را تعمیر می کرد وچند متر آن طرف ترنانوایی شاطر رمضان بغلش هم اولین گَل فروشی بندر بود کمی آن سوتر مشرروب فروشی پرنده آبی بود. دو سه سال بعد دفتر سینما آزاد بالای همین پرنده آبی تاسیس شد. که پاتوغ جوان های گنوغی مانند ما سه نفر شد. آن طرف فلکه هم جایی که الان پاساژ زیتون است. گاراژ گیتی نورد بود و یک صفحه فروشی کنارش بود بنام خلیج فارس کنار آن یک بستنی فروشی بود به اسم کولاک که هنوز باز بود. و صدای ترانه ی «پسینی ماه بلندن مه به دهنو ارم بخاطر جفت نعلین همی حالا ارم دلم با فاتکن مم بدو هواری ماشکن» شادروان علی فدایی بگوش می رسید. ما هم چهار نفری بلند بلند با خواننده همراهی کردیم و کلی خندیدیم ولی خداییش رقص و سرکنگی نه …
استاد نعیمی روایت می کند
«صفحه پُر کنی خلیج فارس مال آقای سام بود. همونجا هم اولین بستنی فروشی مدرن و لیوانی به اسم کولاک مال آقای میرزایی بود .
تبلیغش هم جالب بود.
کولاک کولاک می کند
ساندویچ هم سرو می کرد. من عاشق ساندویچ کَرَه مُربا ش بودم . تا پولی گیرم می اومد یکراست می رفتم کولاک و سفارش کره مربا می دادم.»
استاد در مورد صفحه فروشی خلیج فارس نقل می کند که:
«صفحه فروشی سام بعد ها تبدیل شد به فروشگاه وسایل صوتی تصویری و از اونجا رفت سه راه دلگشا و فروشگاه و تعمیر گاه لوازم صوتی بزرگی راه انداخت … اینها چندت تا برادر بودند. و اهل شیراز. یکی شون همکار من بودند و الان یک تعمیر گاه داره تو خیابان سازمان.»
استاد نعیمی ادامه می دهد.
«من سال ۵۵ – ۵۶ یه نوار فروشی داشتم تو شاه حسینی روبروی* نانک. از سام نوار می گرفتم . اینا بعد از صفحه فروشی ، نوار پر کنی هم راه انداختند. داستان نوار فروشی منهم جالبه ، فرصتی بشه با هم گپش می زنیم»
توی حال و هوای خواندن دسته جمعی خودمان بودیم که دیدم بستنی فروش از مغازه آمد بیرون و آدمک حاجی فیروزی که با دست راستش به مشتریان تعارف می کرد را برداشت و با خودش برد داخل مغازه ، همان لحظه یادم آمد که یک شب با پدرم آمدیم بستنی فروشی کولاک. بعدش رفتیم صفحه فروشی معلوم بود با هم آشنا هستند.پدر یک برگه به صفحه فروش داد. یک صفحه خرید و یکی هم مجانی گرفت. آن زمان هر کس پنج یا سه صفحه می خرید یک چتی به فروشنده می داد هر خریداری که سه یا پنج -دقیقا نمی دانم – صفحه می خرید یک صفحه رایگان به فروشنده می داد. پدر یک ترانه از ویگن خرید و یکی هم از الهه یا ناهید به عنوان آنشانتیون رایگان به پدر داد. داشتم با خودم خاطره بازی می کردم که صدای ترانه ی علی فدایی قطع شد و دقیقه بعد هم چراغ های مغازه خاموش شد.
آقای سام از مغازه آمد بیرون و کر کره را کشید پایین. و پیاده رفت سمت سه راه دلگشا. ساندویچ ها که آماده شد کاغذ ها را از دورش باز کردیم چپاندیم تو دهان و راه افتادیم. هر کس رفت به خونه اش زیر لحاف کهنه اش.
روز بعد دوباره رفتیم تمرین نمایش.
حالا دیگه چهار نفر شده بودیم. من و محمد و حمید و علی دست تقدیر چنان رقم خورده بود که در ادامه ی مسیر علی هم تا امروز در حلقه ی دوستان صمیمی ما قرار بگیرد.
خانه ی بارانی تجربه ی دوم من و محمد و تجربه ی اول علی و حمید بود. و در این مرحله استاد سمیعیان با معرفی کتاب هنر تئاتر نوشته ی عبدالحسین نوشین ، از ما خواست تا شیوه ی صحیح جملات و تاکید گذاری بر روی کلمات را بیاموزیم. تجربه ی جالبی بود. تازه متوجه شدیم که چگونه با تاکید بر روی کلمه ای در یک جمله مفهوم آن جمله تغییر می کند. آنقدر این کار را تمرین کردیم و ادامه دایم تا کاملا در خواندن متن مسلط شدیم. فقط به اصلاحات مواردی که احیانا اشتباه می خواندیم یا معنی کلمه و اصطلاحی نمی دانستیم می پرداخت. استاد سمیعیان به موازات تمرین دور میزی آموزش هم می داد. برخی از موارد برای ما تکراری بود و برخی تازه و جدید. نحوه ی صحیح کشش صداهای بلند و کوتاه ، تمرین لب و دهان و فک ها روبروی آینه، انواع درام
ساختار ارسطویی ، دنومان یا گره گشایی نحوه نشستن و بلند شدن صحیح از روی صندلی نحوه ی درست بالا رفتن از روی پلکان، پرورش نیروی تخیل و از این قبیل آموزش های اساسی که یادگاری بزرگ پس از خودش به جا گذاشت که هر کس بعد از او آمد همین موارد را تکرار کرد. و حرف تازه ای برای ما نگفت.
پس از تمرین دور میزی و طراحی میزانسن نمایش برای تمرین نهایی و ژنرال رپتسیون آماده شد. و در اجرای اصلی همه ی ما به عالی درخشیدیم. یک کارگاه کامل بازیگری تئاتر بود که استاد سمیعیان در کارگردانی آن سنگ تمام گذاشته بود.
داستان نمایش خانه ی بارانی در گیلان اتفاق می افتاد. حیدر قهرمان نمایش که زنده یاد محمد ضعیفی بازی می کرد در شبی بارانی سقف خانه اش آب گرفته و درحال ریزش است. حیدر مقروض و دستانش برای تعمیر خانه اش خالی است و به دلیل توزیع نا عادلانه ی تولیدات زمین بین مالک و کشاورز نتوانسته بود بدهی خود را به ارباب بپردازد. ارباب در شبی بارانی تصمیم می گیرد خانه ی حیدر را در عوض طلبی هایش مصادره کند. و حالا مرد و خانواده اش در مخمصه و تنگنایی ظالمانه گرفتار شده اند. تنها جایی که حیدر می تواند به آن پناه ببرد قهوه خانه دوستش رمضان است.
رمضان از رحیم مباشر ارباب که آدم جاسوس و دو به هم زنی است می خواهد که بین حیدر و ارباب وساطت کند و از ارباب مقداری پول برای حیدر قرض بگیرد. رحیم شیطنت می کند و در هنگام باز گشت خبر می آورد که ارباب نپذیرفته است. کار به دعوا و زد و خورد می کشد و رحیم کتک مفصلی می خورد و فرار می کند. دریکی از شبهای اجرا من و حمید و محمد ریختیم سر علی مریدی که نقش رحیم بازی می کرد و مثلا کتکش زدیم. ناگهان علی افتاد زمین و منتظر بودیم بلند شود و فرار کند دیدیم بلند نشد و بی حرکت به حالت سجده افتاده بود و تکان نمی خورد. نگران شدیم که نکند برایش اتفاقی افتاده باشد. من دیالوگی از خودم گفتم و رفتم پایین ببینم علی در چه وضعیتی است که دیدم علی نه تنها طوری اش نشده که با دست راست سبیلش را گرفته که نیافتد و غش غش دارد می خندد. متوجه شدم مشکلش شدم خیلی عادی او را بلند کردم و از زاویه ای که تماشاچی متوجه افتادن سبیلش نشود او را از صحنه بیرون بردم و برگشتم و نمایش را ادامه دادم. این خلاقیت در دومین تجربه برای سمیعیان تحسین برانگیز بود. و شاید برای همین بودکه مدیر کل فرهنگ و هنر سرکار خانم روح انگیز پوستچی با تقدیم دسته گلی به من ، از من و بچه ها تقدیرکرد. بعد از اجرا ، ماجرای افتادن سبیل علی مریدی برای دوستان و سمیعیان تعریف کردم کلی خندیدیم و این اتفاق همچنان یکی از خاطرات ماندگار ما از نمایش خانه بارانی است.
اما این فقط حیدر نبود که جواد او را بدهکار خودش کرده بود بیشتر اهالی محل دل خوشی از ارباب نداشتند و هر یک به نوعی مال باخته ی طمع ورزی ها و نزول خواری ارباب شده بودند. در این شرایط سخت حیدر که همه ی درها را بسته می بیند داس بر می دارد و به خانه ی ارباب حمله می برد. مردم محل هم دست به کار می شوند و زن و مرد با بیل و چوب و داس و شن کش ، به خانه ارباب هجوم می برند و او را …
تمرین خانه بارانی داشت به روزهای آخرش نزدیک می شد. منتظر بودیم تا هرچه زودتر سمیعیان اعلام کند آماده باشید برای جنرال رپتسیون نمایش خانه بارانی به مدت ده شب به روی صحنه رفت استقبال تماشاگران غیر منتظره و خیره کننده بود. طوری که مطبوعات آن روزگار این رویداد مهم هنری را منعکس کردند. و استاندار وقت به افتخار هنرمندان ضیافت نهاری را ترتیب دادند. لحظاتی پر خاطره از دوستی ها و تقدیرها و آموختن های ناب و تکرار ناشدنی.
ادامه دارد
27/٩/99
بندرعباس