(با اجازۀ سعدی!)
ای مرغ که از غمت پریشم
در فُرقتِ خود مسوز بیشم
آیا بوَد اینکه بار دیگر
روزی بکِشم تو را به نیشم؟
گفتم که به وصل تو شوم شاد
هجران تو خنده زد به ریشم!
بس منتظرت نشستم و حال
نومید از انتظار خویشم
من بی تو سماق میمکیدم
واکنون که نیامدی به پیشم
«بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم»
ای نغمۀ عاشقان برایت
وی مِدحتِ شاعران سزایت
کارانۀ شاغلان نصیبت
یارانۀ مفلسان فدایت
گشتم به محلّه و ندیدم
یک تن که نبود مبتلایت
شد زنگ موبایل من پس از این
جانبخشْ نوای قدقدایت
ای شعرِ مجسّمِ لذیذم
آخر بسرایم از کجایت؟
از سینه و ران نگویم و حال
دستم چو نمیرسد به پایت
«بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم»
سهمیّۀ دولتی که دیدم
خوشحال ز جای خود پریدم
خود را به درون صف تپاندم
از شوق وصال تو تپیدم
له کردم و له شدم اساسی
در راه تو رنجها کشیدم
هل داده شدم به ناگه از صف
در داخل جوب(!) آرمیدم
القصه تمام گشتی ای مرغ!
واکنون که بُریده شد امیدم
«بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم»
ای یارِ گران و سرگرانم
ای طعم تو مانده در دهانم
سیمرغ صفت نهان شدستی
ای نادره مرغِ بی نشانم
هرچند بخوانمت نیایی
دیگر نکنی نظر به خوانم
منگر که ز صبر میزنم دَم
کآن لَقلَقهایست بر زبانم
القصّه کنون به هیچ عنوان
من بی رخِ تو نمیتوانم
«بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم»
سعیدسلیمان پور – ارومیه