محسن زهتابی
استخوانهای اسماعیل اثری مستقل از موسی عامری که در میان ساختمان اصلی و سالن اجتماعات معبد هندوهای بندرعباس به شکلی که خود دارای زمینی مجزا در دو رنگ و دو نوع خاک است به اجرا درآمده. صندلی بلندی که پشت میزی قفس مانند قرار گرفته و همه این اجزا برساخته از شکل استخوان است. شکل استخوان ها به هیچ وجه شبیه اسکلت آدم ها نیستند. اثر پشت به دریا و رو به شمال است محیط اثر مستطیل و دارای دو حلقه است مکان کلی اثر یک معبد هندویی است که نشانی جز مذهب در خود ندارد. بلندای پشتی صندلی مخاطب را وقتی در مقابل آن میایستد راستقامت میکند چنان آزادهای که پشت خم نمیکند. هر مخاطب ناخودآگاه وقتی در مقابل اثر می ایستد باید سینه سپر کند و این تمام مطلب است .حالا….
دیدن استخوان های اسماعیل مرا به یاد این تعریف از مفهوم (حیات ذهنی) انداخت که همانا رابطه افراد با طبیعت و اطراف آنهاست که این حیات را شکل می دهد البته طبیعت در اینجا تنها معنای جهان مادی پیرامون را نمیدهد بلکه میتواند تفکر بشری را که موجب بر ساخته شدن جهان اجتماعی و مذهبی شده است را نیز در بربگیرد. لُب مطلب این است: (دمیدن بخشی از ماهیت وجودی هنرمند به اشیاء) که به واقع سخاوتمندانه است و در جهت ماهیت دادن و ارزشمند کردن آنها در مواجهه با جهانی برساخته از ذهن بشری اجتماعی شده کارکرد دارد.
انگیزه بخشی به جهان اشیاء (ماده) و دمیدن روح در آن ناشی از خودآگاهی هنرمندانه است که تبدیل به سینمایی میشود در مقابل دیدگان ذهنهای کم آگاه که وسیله بیان اعتقاد خود را همچنان نیافتهاند.
این تعاریف در سطح تئوری شده خود قابل تعمیم به هرگونه اثری هستند اما در سطح عالی خود یعنی ساختار و فرم به چه نوع آثاری قابل اطلاق است؟ به زعم بنده برای رسیدن به پاسخ می بایست جنبههای پندار گونه اثر را بازیابی نمود. در مواجهه با این اثر رسیدن به این امر را با شروع سوالاتی امکان پذیر میدانم.
1- چه وحدتی در ازدیاد استخوان ها وجود دارد؟
2- آیا این صندلی سلاخی است که بر ساختمان کشتههایش تکیه زده؟
3- آیا انتقامجویی است که به عدم اشاره می کند؟
4- آیا یک تهی زدگی وحشتناک است؟
5- آیا هستی شناسی یک ایدئولوژی است که بر پایه مرگ جامعه زندگی می یابد؟
6-چرا نام اثر اسماعیل است؟
7- آیا این هشداری از سوی هنرمند است؟ هشداری به مثابه ویرانی؟
پرواضح است که جواب دادن به این سوالات به تعداد بازدیدکنندگانش میتواند متفاوت باشد با این حال برای رسیدن به ادبیاتی مشترک در قبال آثار هنری این چنینی چه باید کرد؟ برای شروع بیایید نگرشهای اخلاق گرایانه را کنار بگذاریم و از این بابت متریال مورد استفاده اثر را از بحث خارج کنیم. اینکه استخوانها واقعی هستند یا برساخته؟ کجای فکر ما را میگیرد که تا به امروز چند تا از هنرمند جماعت هم به آن پرداختهاند؟ این مسئله به مهارت ورزی هنرمندان در کارگاههایشان مربوط است. اما وقتی اثری ساخته و به نمایش درآمد مسئله دیگر خود ماده نیست بلکه مسئله فرم و ارائه کار است. و (زبان) که فصل مشترک آثار هنری در جهان آدمی است. حالا باید دید این اثر به دور از مواد سازندهاش توانسته است بر اجتماعی که آن را بازدید کردهاند تاثیری هم بگذارد یا خیر؟
به نظرم اثری که بتواند بر هرگونه از جهان انسانی با هر رویکردی (اشاره به پرسشها) تعمیم پذیر باشد به فرم ایدهآل خود رسیده است و این فرم ایدهآل چیزی نیست جز زبان. زبان فصل مشترک آثار هنری در جهان آدمی است. حالا این زبان از قرار معلوم چگونه مشخصههایی را باید دارا باشد تا اثری مستقل و جهانی شود؟ بیاید برخی از این مشخصهها را در استخوانهای اسماعیل بیایبم. البته اگر قابل به یافتن باشد.
1- برانگیختگی احساسات جمعی: احساسی از سر انزجار و ریزش ریختشناسی مذهبی که تا به حال با آن بودهایم.
2- فرد در برابر اجتماع:جایگاه فرد در مقابل اجتماعی بزرگتر، بررسی این موضوع به خلق اثری میانجامد که با گذر از سنت به شناخت یک امر دیرینه و وطنی به سوی ارائه یک نوع نبوغ منحصر به فرد که برای اجتماع بزرگتر ازدخودش نمونهای از بلوغ فرهنگی است
3- خیزش: نوعی سیاست است که یک ذهن پرسشگر(هنرمند) بر علیه نهادهای برساخته بشری طغیان میکند.
4- مفهوم: به واقع خود مفهوم به چه معناست و آیا یک مفهوم مستقل و همهگیر داشتن از یک اثر هنری در نقطهای که هر انسان ایستاده است امکان پذیر است؟ یعنی مفهومی کلی از دیدن اثر که در ذهن هر کدام از ما متولد میشود تا چند اندازه در یک راستا است.
استخوانهای اسماعیل شاید در ایدهپردازی نخستین نباشد اما در رسیدن به آنچه تاکنون گفته شده است. به عنوان اثری مستقل نمره خوبی میگیرد.
در پایان سخنی دیگر هم وجود دارد: لذتبخش است وقتی هنرمندی را در کنار هنرش ببینی که شرافت هنری خود را به تلطیف فضای عمومی نفروخته و نوستالژی بازی نکرده و در کنار مردم بودن را انتخاب نموده است. شجاعت بخشی بزرگ از زندگی یک هنرمند است شجاعت در برابر تظلم خواهی، شجاعت در برابر کشتار بیگناهان، و قرار گرفتن در کنار آسیبدیدگان.
هستند هنرمندانی موازنه کار و موازی ساز، همانا شیاطینی که عادی سازی بیعدالتی و ظلم و بیرحمی طبقه حاکم و ایدئولوژی آنها را در جهت خلق فانتزی ها و نوستالژی های دوست داشتنی به سوی امری عادی در جامعه برده و این نوع آثار خود را جایگزین هنر میخوانند. در حالیکه هنر آنها مردود، بیخطر و غیر حقیقی است.